گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

یاری که بر جدایی اویم گمان نبود

ماهی نبود آن که شبی در میان نبود

بیگانه وار از سر ما سایه وا گرفت

ما را ز آشنایی او این گمان نبود

دامانش چون گذاشت حق صحبت قدیم؟

گیرم که دست هیچ کسش در میان نبود

گل آمد و به باغ رسیدند بلبلان

وان مرغ رفته را هوس آشیان نبود

زامید وصل زیستنم بود آرزو

ورنه فراق یار به جانی گران نبود

جانم به جان و من نه ام از زندگان، از آنک

زو بود جمله زندگی من ز جان نبود

رفتم به بوی صحبت یاران به سوی باغ

گویی به باغ زان همه گلها نشان نبود

خسرو، اگر گل تو ز گلزار شد، منال

دانی که هیچ گه چمن بی خزان نبود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال‌الدین اسماعیل

خورشید ذرّه پرور، شاه هنر نواز

ای آن که در جهان چون تو صاحبقرآن نبود

خورشید کو بتیغ زدن بر سر آمدست

در جنب دست و بازوی تو همچنان نبود

چون آفتاب از تو توانگر شد، آنکه را

[...]

ناصر بخارایی

عشق تو بود با من و از من نشان نبود

مهر تو بود در دل و دل در جهان نبود

نقش تو در خیال و خیال از نظر جدا

نام تو بر زبان و زبان در دهان نبود

روزی مرا به خوان وصالت بخوانده‌ای

[...]

میلی

ای آنکه چون تو دادرسی در جهان نبود

بیداد این‌چنین ز تو کس را گمان نبود

نظیری نیشابوری

وقتی که شکل دایره کن فکان نبود

جز نقطه حقیقت حق در میان نبود

نور ولا ز بطن حقیقت طلوع کرد

چندان که گشت گرد خود آن را کران نبود

پرگار گشت و انجم و افلاک آفرید

[...]

صائب تبریزی

زین پیشتر متاع سخن رایگان نبود

گرد کسادی از پی این کاروان نبود

شعر بلند پا به سر عرش می نهاد

خورشید پایمال به هر آستان نبود

منقار بلند به شکر خنده باز بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه