گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

جان سپردیم و اسیریم درین دام هنوز

سر نهادیم و ندانیم سرانجام هنوز

نیم سوزی سبب دود بود هیزم را

هر که در عشق کشد آه بود خام هنوز

جان نثار قدمش کردم و ایامی رفت

باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز

آستان بوس تو در حوصله‌ام کم گنجد

من که مستم ز تماشای در و بام هنوز

کرده پیغام که گر جان بدهی بوسه دهم

می‌فرستد بت من بوسه به پیغام هنوز