هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳
ای بیوفا، چه چاره کنم با جفای تو؟
تا کی جفا کشم به امید وفای تو؟
چون مبتلای عشق ترا نیست چارهای
بیچاره عاشقی که شود مبتلای تو!
میخواهم از خدا به دعا صدهزار جان
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵
مردم ازین الم: که نمردم برای تو
ای خاک بر سرم، که نشد خاک پای تو!
گر اختیار مرگ بدستم دهد قضا
روزی هزار بار بمیرم برای تو
غم نیست گر ز مهر تو دل پاره پاره شد
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶
سازم قدم ز دیده و آیم بسوی تو
تا هر قدم بدیده کشم خاک کوی تو
روی تو خوب و خوی تو بد، آه! چون کنم؟
ای کاش! همچو روی تو می بود خوی تو
منما جمال خویش بهر کج نظر، که نیست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰
باز، ای سوار شوخ، کجا می روی؟ مرو
آه این چه رفتنست؟ چرا می روی؟ مرو
هر دم ز رفتن تو بلای دلست و دین
ای کافر بلا، چه بلا می روی؟ مرو
چین بر جبین فگنده، برون رفتنت خطاست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴
هر کس که نیست کشته عشقت هلاک به
هر کس که نیست خاک رهت، زیر خاک به
گر جان پاک در ره تو خاک شد چه باک؟
بالله! که خاک راه تو از جان پاک به
با سوز او بساز، که عشقست کارساز
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶
بلبل بباغ و جغد بویرانه ساخته
هر کس بقدر همت خود خانه ساخته
بازم فسون چشم تو افسانه ساخته
عقل از سرم ربوده و دیوانه ساخته
یارب، چرا شدست رقیب آشنای تو؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷
ماییم جا بگوشه می خانه ساخته
خود را حریف ساغر و پیمانه ساخته
آن کس که تاب داده بهم طره ترا
زنجیر بهر عاشق دیوانه ساخته
دل نیست این که در تن افسرده منست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹
تا چند بهر کشتن ما جور و کین همه؟
ما کشته میشویم، چه حاجت باین همه؟
رحمی، که از جفای تو رفتند عاشقان
دل خسته و شکسته و اندوهگین همه
تو قبله مرادی و خوبان ز انفعال
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰
زین پیش لطف بود و کنون جور و کین همه
اول چه بود آن همه؟ آخر چه این همه؟
خوبان، ز اهل درد شما را چه آگهی؟
ایشان نیازمند و شما نازنین همه
غمهای دوست، اندک و بسیار هر چه هست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷
ای آنکه در نصیحت ما لب گشودهای
معلوم میشود که تو عاشق نبودهای
هر طعنهای که بر دل آزرده کردهای
بر زخم ما جراحت دیگر فزودهای
گفتی: اگر دل تو ربودم به صبر کوش
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸
امشب تو باز چشم و چراغ که بودهای؟
جانم بسوخت، مرهم داغ که بودهای؟
ای باغ نوشکفته کجا رفتهای چو ابر؟
ای سرو نورسیده به باغ که بودهای؟
من چون چراغ چشم به راه تو داشتم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹
چون گویمت که: در دل ویران من درآی
بشکاف سینه من و در جان من درآی
هر شب منم فتاده ز هجران بگوشه ای
آخر شبی بگوشه هجران من درآی
رفتی ببزم عیش رقیبان هزار بار
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵
گفتی: بگو که: بنده فرمان کیستی؟
ما بنده توایم، تو سلطان کیستی؟
جان میدهد ز بهر تو خلقی بهر طرف
آیا ازین میانه تو جانان کیستی؟
ای گنج حسن، با تو چه حاجت بیان شوق؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸
ای شهسوار حسن، بمیدان خوش آمدی
از جلوه های ناز خرامان خوش آمدی
خواهم چو مور بوسه زنم پای توسنت
گویم که: ای سفیر سلیمان، خوش آمدی
ای من غلام سرو قد خوش خرام تو
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲
من بنده کمین و تو سلطان کشوری
روزی به چشم لطف برین بنده بنگری
جان و دلست صورت و جسم لطیف تو
روح مجسمیّ و حیات مصوری
گفتی: هلاک شو، که به سوی تو بنگرم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸
تا کی بکنج صبر جگر خون کند کسی؟
امکان صبر نیست، دگر چون کند کسی؟
جان را اگر بمهر تو از دل برون کند
از جان چگونه مهر تو بیرون کند کسی؟
یارب، چه حالتست؟ که روزی هزار بار
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹
چند از بلای هجر جگر خون کند کسی؟
عشقست و صد هزار بلا، چون کند کسی؟
گر مشکلات قصه خود را بیان کنم
مشکل که یاد قصه مجنون کند کسی؟
هرگز بدیده خواب نیاید شب فراق
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲
ناگاه اگر ز ما سخنی گوش میکنی
یک لحظه ناگذشته، فراموش میکنی
گویی به دیگران سخن، اما چو من رسم
تا نشنوم حدیث تو، خاموش میکنی
یک روز هم به مجلس ما چهره برفروز
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵
سوی شکار، ای بت رعنا، چه میروی؟
شهری خراب تست، به صحرا چه میروی؟
گر میروی به شهر، که صیدی فتد به دام
اینجا مرا گذاشته، تنها چه میروی؟
بیسگ نمیروند سواران به عزم صید
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳
عشاق را حیات بجانست و جان تویی
جان را اگر حیات دگر هست آن تویی
هر جا مهیست پیش رخت هست ناتمام
ماه تمام روی زمین و زمان تویی
یوسف اگر چه بود بخوبی عزیز مصر
[...]