گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

ای آفتاب از مه رویت در التهاب

آیینه تو ساخته، خاکستر آفتاب

ما بی حجاب، روی تو دیدیم و عاشقیم

اندر میان ما و تو، کی سد شود، حجاب

اندر خمار تیره دلی چند سر کنم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

خوش میرود بناز و صدش دیده در قفاست

قامت نه، این قیامت و بالا نه، این بلاست

اندر شرار روی چه جانهاش مستمند

واندر شکنج موی چه دلهاش مبتلاست

او خود به عشوه راه رود در میان خلق

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

روی و لب و تن و ذقن یار نازک است

مانند برگ نسترن، این چار نازک است

گر سیم و زر طلب کند و جسم و جان و سر

منت پذیر شو که دل یار نازک است

ای دل خیال بوس لب آن صنم مکن

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

خرم دلی که کشته تیغ جفای توست

خرم تر آن که زنده مهر و وفای توست

اینک دلی شکسته و جانی گداخته،

از ما اگر قبول کنی، از برای توست

دل را که بر هوای بزرگی و فرّ و جاه

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

ما را هوای باده یاقوت‌فام توست

ساقی ببخش بوسه، که آن می به جام توست

ما همچو سکه زر خالص گداختیم

دریاب ای که سکه خوبی به نام توست

مرغ دلم، ز حلقه زلفت رها مباد

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

ما را طمع ز ساقی مجلس شراب توست

و از مطرب آرزوی سرود رباب توست

جانم فتاده همچو سکندر ز تشنگی،

در ظلمتی که چشمه حیوانش آب توست

معمور مسکنی است، که ویران پذیر نیست

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

مهر و وفا سرشته به آب و گل تو نیست

یا آن که آشنایی ما، در دل تو نیست

رشکم ز میل توست، به اغیار، ورنه من،

باور نمی‌کنم که کسی مایل تو نیست

منزل گزیده‌ای و کرم کرده‌ای ولیک،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

زآن چشم پرخمار و از آن لعل می پرست،

بی نشئه در خمارک و بی جام باده، مست

هم پای عقل و هم پر مرغ شکیب را،

با سنگ عشق و دشنه حسرت، شکست و بست

رستم، یکی کمان غمم را نمی کشد،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

این خون عاشق است همانا به جام شد

ور نه به شرع پاک نبی، می حرام شد

گو باش دور چرخ به کام رقیب ما،

ما را که دور ساقی مجلس به کام شد

رسوای عشق را چه تفاوت نشاط و غم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

زلف سیه منه که حجاب قمر شود

مپسند روزگارم از این تیره تر شود

آیینه روی من، مشو ایمن که سوی توست

آهم، که هم عنان نسیم سحر شود

غافل مشو ز آتش پنهانی دلم،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

ساقی بیار باده که آمد بهار باز

شد صحن بوستان چو عذار نگار باز

ساقی به روی گل قدحی پر کن و ببخش

کو اعتبار عمر که آید بهار باز

گل در چمن چو شاهد ما لاله برفروخت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

جان است اگر گرامی و عمر است اگر عزیز،

بادا نثار روی خوش و سیرت تو نیز

صبح است و باغ پرگل و بلبل ترانه سنج

تا بوستان بهشت کنی ای نگار خیز

بستان نه بلکه ساحت کیهان معطر است

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

در کشورم کشید سپه پادشاه باز

در مزرعم نماند اثر از گیاه باز

دور از نظر شدی تو و عمری بود که ما،

داریم دیده در طلبت فرش راه باز

ای نفس شوم شرمی از این کرده های زشت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

تا هست در تن من افسرده جان نفس،

جز دیدن رخ تو نباشد مرا هوس

شب های هجر با غم عشق تو هر زمان،

هم نغمه با هزارم و هم ناله با جرس

در جلوه گاه عشق ز فرط فروتنی،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

پروانه را ز آتش دلها خبر بپرس

سوز و گداز شمع ز آه سحر بپرس

با مدعی بگوی که از گفتگوی ما،

از لعل یار بگذر و حرفی دگر بپرس

تا مهر اوست در دل ویران من نهان،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

آتش زنم ز عشق گر این سان به جان خویش

روشن کنم چو شعله شمع استخوان خویش

گر خون دل ز دیده بریزم بدین نمط

گلشن کنم ز لاله کنار و میان خویش

گر لخت لخت شد جگر و پاره پاره دل

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

دارم هوای آن که روم در دیار خویش

بندم دوباره دل به سر زلف یار خویش

زین ورطه پر از خطرم تا کجا برد

دادم به دست کودک نادان مهار خویش

خلق از برای مشک به تاتار می روند

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

آتش زنم ز عشق گر این سان به جان خویش

روشن کنم چو شعله شمع استخوان خویش

گر خون دل ز دیده بریزم بدین نمط

گلشن کنم ز لاله کنار و میان خویش

گر لخت لخت شد جگر و پاره پاره دل

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

تا عشق را قدم بسرکو نهاده ایم

از کوی عافیت قدم آن سو نهاده ایم

آرام و تاب در پر عنقا سپرده ایم

صبر و سکون به سایه آهو نهاده ایم

پابست زلف سلسله مویی شدیم ما

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

دوش از درم درآمد، آن سرو سیمتن

شادان و خوی فشان و غزلخوان و خنده زن

با رویی، ای بمیرم، تاراج دین و دل

با مویی، ای نباشم، یغمای جان و تن

دلهای خستگانش، اندر شکنج زلف

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode