گنجور

 
افسر کرمانی

تا عشق را قدم بسرکو نهاده ایم

از کوی عافیت قدم آن سو نهاده ایم

آرام و تاب در پر عنقا سپرده ایم

صبر و سکون به سایه آهو نهاده ایم

پابست زلف سلسله مویی شدیم ما

واینک بپای سلسله ز آن مو نهاده ایم

گامی نرفته ایم نکو در تمام عمر

این گام اول است که نیکو نهاده ایم

بر یاد دوست، شب همه شب تا سحرگهان

شیدا صفت بنای هیاهو نهاده ایم

هر شب در آرزوی دو مرجان لعل او

بر کهربا، دو رشته لؤلؤ نهاده ایم

با نقد مهر دوست که چون زر خالص است

ما سنگ ناقصی به ترازو نهاده ایم

ما بلبلان نغمه سرا، مهر خاموشی

بر لب از آن دو لعل سخنگو نهاده ایم

بگذر شبی به کلبه عشاق و از غمش

سرها ببین که بر سر زانو نهاده ایم

با داغ او خوشیم که آخر بیادگار

نقشی به دل از آن رخ دلجو نهاده ایم