گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

به غم دوست فکندیم دل خرّم را

خرّم آن دل، که گزیده است غم عالم را

خنک آن دم که زند بردل ریشم خنجر

زخم اگر دوست زند خود چه کنم مرهم را

من دیوانه پری زاده بسی دیدم لیک،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

بهر پا بستن دل زلف گره‌گیر دوتا

هست دیوانه یکی حلقه زنجیر دوتا

ترک چشمش چو نظر جانب ابرو افکند

واجب‌القتل یکی، دست به شمشیر دوتا

جز دو لعل لب و آن حلقه موهوم دهان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

عشق برتافت چنان صبر و شکیبایی را

که به خود ره ندهم عزم و توانایی را

فارغ از خون جگر، مردم چشمم نشود

میل صحرا نبود مردم دریایی را

شمع روی تو گذشت از برمن در شب تار

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

تا گریزد طرب از کلبه ویرانه ما،

آسمان سنگ غم افکنده به پیمانه ما

بس که از دیده و دل، گشت روان آتش و آب،

رود جیحون شد و آتشکده کاشانه ما

مگرش خاصیت لعل مسیحاست، که باز،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

مهر چهری که منور بصر کوکب از اوست

جلوه طرّه طلعت نه، که روز و شب از اوست

مطرب و ساقی از آن بی خود و مستند مدام،

که دف و بربط و نی، جام و می و مشرب از اوست

عضو، عضو وی اگر دل برباید چه عجب،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

آن که در عشق بتان هر نفسش فریاد است

نیست عاشق، هوسی دارد و بی بنیاد است

عجب ازمرحله عشق بتان است بسی،

ای بسا شیر، که آهو بچه اش صیاد است

ز اشتیاق لب چون شکر شیرین، خسرو

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

ابر نیسان به چمن بار دگر باران ریخت

گلبن از باد سحر، گر به سر یاران ریخت

امشب ای بنده بنه خواب، که آن هندوی زلف،

اشک یاقوت وش از دیده بیداران ریخت

لب چون لعل تو شد غنچه سیراب از خون،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

حق انصاف عجب مملکتی مسکن ماست

پیر ما، پیرو ما، رهبر ما، رهزن ماست

ما در این شهر امیریم که از همت دوست

آفتاب فلکی، کودکی از برزن ماست

ما به بازار غمش، جوهریان عجبیم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

نوبهار آمد و هرکس به هوای چمن است

نوبهار منی و روی تو بستان من است

حیوانی است که بی گلشن آن روی نکوی

خاطرش را هوس سبزه و میل چمن است

آدمی را که در این فصل بباید طربی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

تا شدم شیفته زلف تو آرامم نیست

همچو آغاز غمت شادی انجامم نیست

دلم آن گونه به دام تو هوس کرد که هیچ،

حلقه ای خوبتر از حلقه اندامم نیست

من که در آتش سودای غمت پخته شدم،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

زلف، در آتش روی تو، چو در تاب شود

دل و جانم، بدل آتش و سیماب شود

تیر مژگان تو، هر لحظه که پرتاب آید،

دل حسرت زده ماست، که بی تاب شود

هندوی خال تو، تا قتل مسلمان نکند،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

باز باد سحری بوی خوش یار آورد

کاروان ختنی مشک به خروار آورد

آنچنان در طرب آورده هوا زاهد را

که بر پیر مغان سبحه و دستار آورد

دوش پیک سحری با سر زلفش، گل‌ها

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

زنده آن را نتوان گفت که جانی دارد

ای خوش آن دل، که چو ما جان جهانی دارد

گنج ها می طلبد دوست ز ویرانه دل

به من راه نشین طرفه گمانی دارد

سود ما مردن در عشق و زبان، هستی ماست

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

آن که در بزم نه ساقی و نه جامی دارد

نیست بی عیش ولی عیش حرامی دارد

آن که می، نوشد از آن لعل لب ساقی ما،

نوش بادش که عجب شرب مدامی دارد

باد می آید و چون می زدگان عربده جوست

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

ای خوش آن دیده، که از اشک نگاری دارد

خوش تر آن دیده، که با روی تو کاری دارد

هر نفس می شود آشفته ز بیداد نسیم،

دل، که در چنبر زلف تو قراری دارد

روی و موی تو بود روز و شب مشتاقان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

از درم باز کی آن دلبر طناز آید

عمر بگذشته ندیده است کسی باز آید

باز می دوزمش از سوزن صبر و نخ تاب،

تیر مژگانت اگر پرد در راز آمد

سوخت در آتش غیرت دل خونم، که چرا،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

آن گروهی که ز جان و دل ما خوب‌ترند

آن گروهند که پرورده خون جگرند

شوخ چشمند و سیه طرّه و سیمین اندام

بلکه با طلعت خورشید نظیر قمرند

گرچه سنگین دل و پیمان شکن و عهد گسل

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

این نکویان که سهی قامت و سیمین بدنند

رفته در پیرهنی چون چمن یاسمنند

بلبلانند که نالان گل سرخ بهار

دوستانند که دستان گل انجمنند

زنده دل، هیچ نخوابیده که در فصل بهار،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

با صبا نفحه جان از بر جانان آید

هر نفس ز آمدنش در تن ما جان آید

آن که ننشست و به اکراه برفت، اینک باز،

فرش راه طلبش، دیده یاران آید

مدعی قالب بی جان شده، کان جان جهان،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

آنچه در مدرسه آموختم ایامی چند

دوش در میکده دادم عوض جامی چند

بوالهوس خویشتن از حلقه عشاق تو خواند

ننگ را بین، که در آمیخته با نامی چند

زلف هندوت به دل های مسلمان آویخت

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode