گنجور

 
افسر کرمانی

تا گریزد طرب از کلبه ویرانه ما،

آسمان سنگ غم افکنده به پیمانه ما

بس که از دیده و دل، گشت روان آتش و آب،

رود جیحون شد و آتشکده کاشانه ما

مگرش خاصیت لعل مسیحاست، که باز،

مرده را زنده کند نغمه مستانه ما

آنقدر دور ز آبادی عقل است که هیچ،

دل دیوانه نداند ره ویرانه ما

سبحه زنّار کند افسر، از آن رو که به دیر،

رهن یک جرعه بود سبحه صد دانه ما

 
sunny dark_mode