عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲
میروم بر خاک دل پر خون ز تو
زاد راهم درد روزافزون ز تو
در دو عالم نیست کاری با کسم
کز همه کس فارغم بیرون ز تو
تا به کی بر در نهم درانتظار
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳
برخاست شوری در جهان از زلف شورانگیز تو
بس خون که از دلها بریخت آن غمزهٔ خونریز تو
ای زلفت از نیرنگ و فن کرده مرا بی خویشتن
شد خون چشمم چشمه زن از چشم رنگ آمیز تو
در راه تو از سرکشان نی یاد مانده نی نشان
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴
ای جلوهگر عالم، طاوس جمال تو
سرسبزی و شب رنگی وصف خط و خال تو
بدری که فرو شد زو خورشید به تاریکی
در دق و ورم مانده از رشک هلال تو
صد مرد چو رستم را چون بچهٔ یک روزه
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵
ای دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو
عقل همه مقربان، بی خبر از وصال تو
جمله تویی به خود نگر جمله ببین که دایما
هجده هزار عالم است آینهٔ جمال تو
تا دل طالبانت را از تو دلالتی بود
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶
ای غذای جان مستم نام تو
چشم عقلم روشن از انعام تو
عقل من دیوانه جانم مست شد
تا چشیدم جرعهای از جام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷
ای جگر گوشهٔ جانم غم تو
شادی هر دو جهانم غم تو
به جهانی که نشان نیست ازو
غم تو داد نشانم غم تو
گر ز مژگانت جراحت رسدم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۸
ای غنچه غلام خندهٔ تو
سرو آزاد بندهٔ تو
افتاد سر هزار سرکش
از طرهٔ سر فکندهٔ تو
گلهای بهار نیم مرده
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۹
آنچه با من میکند سودای تو
میکشم چون نیست کس همتای تو
با خیالی آمد از خجلت هلال
پیش بدر عارض زیبای تو
بر گشاید کار هر دو کون را
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰
ای دلم مستغرق سودای تو
سرمهٔ چشمم ز خاک پای تو
جان من من عاشقم از دیرگاه
عاشق یاقوت جان افزای تو
مانده کرده عالمی دل دیده را
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱
ای دل مبتلای من شیفتهٔ هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو
رای مرا به یک زمان جمله برای خود مران
چون ز برای خود کنم چند کشم بلای تو
نی ز برای تو به جان بار بلای تو کشم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲
چون نیست کسی مرا به جای تو
ترک همه گفتم از برای تو
نور دل من ز عکس روی توست
تاج سر من ز خاک پای تو
خوش خوش بربود جان شیرینم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳
ای سیه گر سپید کاری تو
سرخ رویی و سبز داری تو
من به جان سوختم بگو آخر
با شب و روز در چه کاری تو
روز به کار تو کی توانم برد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴
گر چنین سنگدل بمانی تو
وه که بس خونها برانی تو
چه بلایی بر اهل روی زمین
از بلاهای آسمانی تو
از تو صد فتنه در جهان افتاد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۵
دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو
قدم در نه اگر هستی طلبکار معانی تو
گرفتم صد هزاران علم در مویی بدانستی
چو مرگت سایه اندازد سر مویی چه دانی تو
چو کامت بر نمیآید به ناکامی فرو ده تن
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۶
ای جهانی پشت گرم از روی تو
میل جان از هر دو عالم سوی تو
صد هزاران آدمی را ره بزد
مردم آن نرگس جادوی تو
لاابالیوار خوش بر خاک ریخت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷
ای خم چرخ از خم ابروی تو
آفتاب و ماه عکس روی تو
تا به کوی عقل و جان کردی گذر
معتکف شد عقل و جان در کوی تو
کی دهد آن را که بویی دادهای
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۸
ای دو عالم پرتوی از روی تو
جنت الفردوس خاک کوی تو
صد جهان پر عاشق سرگشته را
هیچ وجهی نیست الا روی تو
صد هزارن قصه دارم دردناک
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۹
ای دو عالم یک فروغ از روی تو
هشت جنت خاکبوس کوی تو
هر دو عالم را درین چاه حدوث
تا ابد حبلالمتین یک موی تو
هر دو عالم گرچه عالی اوفتاد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۰
جانا بسوخت جان من از آرزوی تو
دردم ز حد گذشت ز سودای روی تو
چندین حجاب و بنده به ره بر گرفتهای
تا هیچ خلق پی نبرد راه کوی تو
چون مشک در حجاب شدی در میان جان
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۱
ذرهای نادیده گنج روی تو
ره بزد بر ما طلسم موی تو
گشت رویم چون نگارستان ز اشک
ای نگارستان جانم روی تو
هست خورشید رخت زیر نقاب
[...]