گنجور

 
عطار

جانا بسوخت جان من از آرزوی تو

دردم ز حد گذشت ز سودای روی تو

چندین حجاب و بنده به ره بر گرفته‌ای

تا هیچ خلق پی نبرد راه کوی تو

چون مشک در حجاب شدی در میان جان

تا ناقصان عشق نیابند بوی تو

گشتی چو گنج زیر طلسم جهان نهان

تا جز تو هیچکس نبرد ره به سوی تو

در غایت علوی تو ارواح پست شد

کو دیده‌ای که در نظر آرد علوی تو

در وادی غم تو دل مستمند ما

خالی نبود یک نفس از جستجوی تو

بسیار جست و جوی تو کردم که عاقبت

عمرم رسید و می‌نرسد گفت و گوی تو

از بس که انتظار تو کردم به روز و شب

عطار را بسوخت دل از آرزوی تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

ای صابر ، ای سپهر سخن ، ای جهان فضل

ای کعبهٔ افاضل ایام کوی تو

ای برده نور چشم معانی ز لفظ تو

وی خورده آب باغ معالی ز جوی تو

تا گوی نظم و نثر بمیدان فگنده ای

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
انوری

ای جان من به جان تو کز آرزوی تو

هست آب چشم من همه چون آب جوی تو

ای من غلام آن خم گیسوی مشکبوی

افتاده در دو پای تو از آرزوی تو

هر شب خیال روی تو آید به پیش من

[...]

اثیر اخسیکتی

یازان شده است دست معالی بسوی تو

تازان شده است پای بزرگی بکوی تو

روی تو بسته کرده در غم بر اهل فضل

ای اهل فضل را همه شادی بروی تو

در عدت امید نشسته است تخت ملک

[...]

عراقی

ای آرزوی جان و دلم ز آرزوی تو

بیمار گشته به نشود جز به بوی تو

باری، بپرس حال دل ناتوان من

بنگر: چگونه می‌تپد از آرزوی تو؟

از آرزوی روی تو جانم به لب رسید

[...]

اوحدی

گل در قرق عرق کند از شرم روی تو

صافی به کوچها دود از جستجوی تو

در شانه دید موی تو صافی و زان زمان

برسینه سنگ می‌زند از شوق موی تو

بر پای سرو و بید نهد روی هر نفس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه