جانا بسوخت جان من از آرزوی تو
دردم ز حد گذشت ز سودای روی تو
چندین حجاب و بنده به ره بر گرفتهای
تا هیچ خلق پی نبرد راه کوی تو
چون مشک در حجاب شدی در میان جان
تا ناقصان عشق نیابند بوی تو
گشتی چو گنج زیر طلسم جهان نهان
تا جز تو هیچکس نبرد ره به سوی تو
در غایت علوی تو ارواح پست شد
کو دیدهای که در نظر آرد علوی تو
در وادی غم تو دل مستمند ما
خالی نبود یک نفس از جستجوی تو
بسیار جست و جوی تو کردم که عاقبت
عمرم رسید و مینرسد گفت و گوی تو
از بس که انتظار تو کردم به روز و شب
عطار را بسوخت دل از آرزوی تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر شدیدترین احساس longing (آرزو و خواست) شاعر برای معشوق است. او از درد و رنجی که به خاطر دوری معشوق تحمل میکند، سخن میگوید. شاعر به حجابهایی که بین او و معشوق وجود دارد اشاره میکند و تأکید میکند که هیچکس نمیتواند به عمق عشق او دست یابد. او به دنبال معشوق بوده و زندگیاش به انتظار او سپری شده است. در نهایت، او ابراز تأسف میکند از اینکه عمرش به پایان رسیده و هنوز نتوانسته به وصال معشوق برسد.
هوش مصنوعی: عزیزم، جان من به خاطر آرزوی تو به شدت رنج میکشد. درد من از حد فراتر رفته و عشق به چهره تو به شدت مرا آزار میدهد.
هوش مصنوعی: در بسیاری از موانع و حجابها قرار دادهای تا کسی نتواند راهی به سوی تو پیدا کند.
هوش مصنوعی: وقتی که مانند مشک در پرده و حجاب قرار میگیری، روح و جانت از دیگران پنهان میشود تا کسانی که به عشق ناقصاند، نتوانند بوی تو را استشمام کنند.
هوش مصنوعی: اگر مانند گنجی در زیر طلسمهای جهان پنهان شدهای، تنها تویی که میتوانی به سوی من راه پیدا کنی و هیچ کس دیگر نمیتواند.
هوش مصنوعی: هرچه در مرتبهی عالی انسانی و روحانی بیند، باید به چیزهای پست و ناپسند توجهی نداشته باشد، زیرا آنها را در مقایسه با علو و بلندای شخصیتش نخواهد دید.
هوش مصنوعی: در دل غمهای ما هرگز لحظهای از جستجوی تو خالی نبوده و همیشه در این مسیر به دنبال تو بودهایم.
هوش مصنوعی: مدت زیادی به دنبال تو بودهام، اما نهایتا عمرم به پایان رسید و هنوز به گفتگو با تو نرسیدم.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مدت زیادی به انتظار تو نشستم، دل عطار از آرزوی تو سوخته و در آتش اشتیاق پاسخی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صابر ، ای سپهر سخن ، ای جهان فضل
ای کعبهٔ افاضل ایام کوی تو
ای برده نور چشم معانی ز لفظ تو
وی خورده آب باغ معالی ز جوی تو
تا گوی نظم و نثر بمیدان فگنده ای
[...]
ای جان من به جان تو کز آرزوی تو
هست آب چشم من همه چون آب جوی تو
ای من غلام آن خم گیسوی مشکبوی
افتاده در دو پای تو از آرزوی تو
هر شب خیال روی تو آید به پیش من
[...]
یازان شده است دست معالی بسوی تو
تازان شده است پای بزرگی بکوی تو
روی تو بسته کرده در غم بر اهل فضل
ای اهل فضل را همه شادی بروی تو
در عدت امید نشسته است تخت ملک
[...]
ای آرزوی جان و دلم ز آرزوی تو
بیمار گشته به نشود جز به بوی تو
باری، بپرس حال دل ناتوان من
بنگر: چگونه میتپد از آرزوی تو؟
از آرزوی روی تو جانم به لب رسید
[...]
گل در قرق عرق کند از شرم روی تو
صافی به کوچها دود از جستجوی تو
در شانه دید موی تو صافی و زان زمان
برسینه سنگ میزند از شوق موی تو
بر پای سرو و بید نهد روی هر نفس
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.