گنجور

 
۱
۲
۳
۱۳
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

ماییم و سرکویی، پر فتنهٔ ناپیدا

آسوده درو والا، آهسته درو شیدا

در وی سر سرجویان گردان شده از گردن

در وی دل جانبازان تنها شده از تن ها

بر لالهٔ بستانش مجنون شده صد لیلی

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

 

گر تو طالب عشقی، غم دمادمست اینجا

ور نشانه می‌پرسی، رشته سر گمست اینجا

چون درین مقام آیی گوش کن که: در راهت

ز آب چشم مظلومان چاه زمزمست اینجا

چیست جرم ما؟ گویی کز حریف ناهمتا

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴

 

قراری چون ندارد جانم اینجا

دل خود را چه می‌رنجانم اینجا؟

سر عاشق کله‌داری نداند

بنه کفشی، که من مهمانم اینجا

مرا گفتی: کز آنجا آگهی چیست؟

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵

 

شب و روز مونس من غم آن نگار بادا

سر من بر آستان سر کوی یار بادا

دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد

به رخش تعلق من، نه یکی، هزار بادا

چو رضای او در آنست که دردمند باشم

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸

 

درد سری می‌دهیم باد صبا را

تا برساند به دوست قصهٔ ما را

برسر کویش گذر کند به تانی

با لب لعلش سخن کند به مدارا

پیرهن ما قبا کند به نسیمش

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را

و آنجا درست گردان پیوند ابن و اب را

گویا شود پیاپی با دل مسیح جانت

چون مریم ار ببندی روزی دو کام و لب را

با چشم تو چو گردی رطل‌اللسان به یادش

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟

گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟

دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر

در بر من، شکر گویم دولت پیروز را

گر رسیدم از لبش روزی به کام دل، رواست

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷

 

پیش‌آر، ساقی، آن می چون زنگ را

تا ما براندازیم نام و ننگ را

امشب زرنگ می برافروز آتشی

تا رنگ پوش ما بسوزد رنگ را

بی‌روی او چون عود می‌سوزد تنم

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹

 

ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را

فرخنده باشد دم بدم روی تو دیدن فال را

باری گر از درد تو من زاری کنم، عذرم بنه

چون بار مستولی شود مسکین کند حمال را

روزی همی باید مرا، مانند ماهی، تا درآن

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱

 

به خرابات گرو شد سر و دستار مرا

طلبم کن ز خرابات و به دست آر مرا

بفغانند مغان از من و از زاری من

شاید از پیر مغان هم ندهد بار مرا

ساخت اندر دل ما یار خراباتی جای

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا

ای دل، تو دست گیر و به فریاد رس مرا

سیر آمدم ز عیش، که بی‌دوست میکنم

بی او چه باشد؟ ازین عیش بس مرا

از روزگار غایت مطلوب من کسیست

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

 

دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را

در بر رخم چه بندی؟ بگشای مشکلم را

پایم به گل فروشد، تا چند سر کشیدن؟

دستی بزن برآور این پای در گلم را

دستم چو شد حمایل در گردن خیالت

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟

راز سر گردان عاشق پیشهٔ غم کشته را؟

آب چشم من ز سر بگذشت و می‌گویی: بپوش

چون توان پوشیدن این آب ز سر بگذشته را؟

جان شیرین منست آن لب، بهل تا می‌کشد

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵

 

نه هفته‌ایست، نه ماهی، که رفته‌ای زبر ما

نهفته نیست کزین غم چه دیده چشم تر ما

زمان ما به سر آورد درد عشق تو، جانا

هنوز تا غم هجران چه آورد به سر ما؟

بدان کمر نرسد دست من، ولی برساند

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

 

ای غم عشق تو یار غار ما

جز غمت خود کس نزیبد یار ما

کار ما با غم حوالت کرده‌ای

نی، به این‌ها برنیاید کارما

در ازل جان دل به مهرت داد و این

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

ای پرتوِ روح‌ُالقُدُس تابان ز رخسارِ شما

نورِ مسیحا در خمِ زلفِ چو زُنّارِ شما

هم لفظتان انجیل‌خوان، هم لهجتان داوودسان

سِرِّ حَواریون نهان در بَحرِ گفتارِ شما

شَمّاس از آن رخ جفتِ غم، مَطران پریشان دم به دم

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

ای سفر کرده، دلم بی‌تو بفرسود،بیا

غمت از خاک درت بیشترم سود، بیا

سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد

گر زیانست درین آمدن از سود، بیا

مایهٔ راحت و آسایش دل بودی تو

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

نیست در آبگینه آتش و آب

باده‌شان رنگ می‌دهد، دریاب

باده نیز اندر اصل خود آبیست

کآفتابش فروغ بخشد و تاب

ز آب بی رنگ شد عنب موجود

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

 

یا بپوش آن روی زیبا در نقاب

یا دگر بیرون مرو چون آفتاب

بند کن زلف جهان آشوب را

گر نمی‌خواهی جهانی را خراب

رنج من زان چشم خواب‌آلود تست

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

بت خورشید رخ من به گذارست امشب

شب روان را رخ او مشعله دارست امشب

خاک مشکست و زمین عنبر و دیوار عبیر

باد گل بوی و هوا غالیه بارست امشب

دیدهٔ آن که نمی‌خفت و سعادت می‌جست

[...]

۹ بیت
اوحدی
 
 
۱
۲
۳
۱۳
 
تعداد کل نتایج: ۲۴۵