گنجور

 
اوحدی

ای پرتوِ روح‌ُالقُدُس تابان ز رخسارِ شما

نورِ مسیحا در خمِ زلفِ چو زُنّارِ شما

هم لفظتان انجیل‌خوان، هم لهجتان داوودسان

سِرِّ حَواریون نهان در بَحرِ گفتارِ شما

شَمّاس از آن رخ جفتِ غم، مَطران پریشان دم به دم

قِسّیسِ دانا نیز هم بیچاره در کارِ شما

اعجازِ عیسی در دو لب پنهان صلیب اندر سَلَب

قندیلِ رُهبان نیم شب تابان ز رخسارِ شما

از لَعلِتان کوثر نمی، وز لفظتان گردون خمی

میلادِ شادی‌ها همی از روزِ دیدارِ شما

زان زلف‌های جان‌گُسِل تسبیحِ یوحَنّا خِجِل

صد جاثِلیقِ زنده‌دل چون من خریدارِ شما

گردی ز عشق انگیخته، بر گَبر و ترسا بیخته

خونِ مسلمان ریخته در پایِ دیوارِ شما

ای عیدتان بر خام خُم گوسالهٔ زَرّینه سُم

فِسحِ نَصاری گشته گم در عیدِ بسیارِ شما

دِیرَش زمین بوسد به حد، رُهبان از او جوید مدد

چون اوحدی یَوم‌الْاَحَد آید به زنهارِ شما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سلمان ساوجی

من کیستم؟ تا با شدم، سودای دیدار شما

اینم نه بس کاید به من، بویی ز گلزار شما؟

چشمم که هر دم می‌کند، غسلی به خوناب جگر

با این طهارت نیستم، زیبای دیدار شما!

سیم سیاه قلب اگر، هرگز نپالودی مژه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه