گنجور

 
اوحدی

یا بپوش آن روی زیبا در نقاب

یا دگر بیرون مرو چون آفتاب

بند کن زلف جهان آشوب را

گر نمی‌خواهی جهانی را خراب

رنج من زان چشم خواب‌آلود تست

چون کنم، کندر نمی‌آید ز خواب؟

زلف را وقتی اگر تابی دهی

آن تو دانی، روی را از من متاب

من که خود میمیرم از هجران تو

بر هلاک من چه می‌جویی شتاب؟

تا نرفتی در نیامد تیره شب

تا نیایی بر نیاید آفتاب

حال هجران تو من دانم، که من

سینه‌ای دارم پر از آتش کباب

عاشقم، روزی بر آویزم بتو

تشنه‌ام، خود را در اندازم به آب

اوحدی کامروز هجران تو دید

ایزدش فردا نفرماید عذاب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه