گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

بی تو امشب ساغر و پیمانه ام در جنگ بود

می به کام شیشه ام چون در فلاخن سنگ بود

بر چراغ خانه ام هر دم نفس می شد گره

وقت همچون غنچه گل بر چراغم تنگ بود

ساغر عیشم به آب کهربا می شست روی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

امشب ای مژگان سیه چشمی که بر روی تو بود

دود آهم مارپیچ طاق ابروی تو بود

شمع در فانوس چون دل در بر من می تپید

در کدامین بزم امشب قد دلجوی تو بود

بود در چشمم نگه چون در بیابان گردباد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

بهند غصه منعم عاقبت محبوس می گردد

پر طاووس آخر دشمن طاووس می گردد

نمانده بر جبین از بس حیایی پرده پوشان را

گرفته شمع را در انجمن فانوس می گردد

مگر بربسته اند اهل کرم درهای احسان را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

از دل دنیاپرستان ذوق صحبت برده اند

روشنایی از چراغ اهل دولت برده اند

نیست در عالم اثر از فیض عالی همتان

از هوا گرمی و از آتش حرارت برده اند

چشم یاری بسته اند از کار یکدیگر خواص

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

به استقبال چشمت فتنه از هر سوی صف بندد

کمر در خدمت استاد شاگرد خلف بندد

رسد هنگام حاجت روزیش از عالم بالا

دهان خویش هر کس از طلب همچون صدف بندد

به گلشن آمد آن شوخ و ز پا افگند گلها را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

خیر بادش می کنم دود از دماغم می رود

آتشم گل می کند مرهم ز داغم می رود

می کند اسباب عیش از خانه ام عزم سفر

روشنی از شمع و روغن از چراغم می رود

در برم دل می تپد از چهره رنگم می پرد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

ای پسر آنها که پیش از برگ بارت داده‌اند

بر علف زاری نشان گوساله‌وارت داده‌اند

خشک خواهد شد دماغت چون زمین شوره زار

بس که آب از جویبار کوکنارت داده‌اند

دست بر دامان زلفت بردن آنجا مشکل است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

جهان پر شهد از لبهای خندان تو می گردد

حلاوت کامیاب از شکرستان تو می گردد

نگه از گوشه چشم تو ترکش بسته می خیزد

سپاه فتنه سرگردان مژگان تو می گردد

نزاکت می خورد از روی آتشناک تو سیلی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

قامتش چون از بهار جلوه رعنا می شود

چون گل خمیازه آغوش نظر وا می شود

گر نسازد زلف آهم را جنون مشاطه گی

در گلوی من نفس زنجیر سودا می شود

از کلاهم گل کند برگ خزان و نوبهار

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

در رهت چون نقش پا امشب دو چشمم چار بود

بر سر مژگان نگه خار سر دیوار بود

هر چه گفتم تلخ گفتم هر چه خوردم بود زهر

در دهان من زبان گویا زبان مار بود

از دهان ساغرم می آمد امشب بوی خون

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

دور از آن مژگان مرا دل سوی خنجر می رود

از سر آن کو اگر پا می کشم سر می رود

مال منعم می شود آخر نصیب دیگری

هر چه در مینا بود در کام ساغر می شود

بی پدر فرزند پامال ملامت می شود

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

نگه مست تو خون دل احباب خورد

تیغ بیداد تو از فرق اجل آب خورد

از جهان گم شده مهر پدر و فرزندی

ور نه دستم ز چه داری سر سهراب خورد

قطره می سر منصور برآورد به دار

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

شنیدم زین دیار آن گل بسر عزم سفر دارد

مرا همچون نسیم ناامیدی در بدر دارد

نمی دانم که بی او حال زار من چه خواهد شد

فلک در کار من امروز آهنگ دگر دارد

وداعش می کنم شاید سرم در پیش زین بندد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

جان ز دنبالش ز جسم ناتوانم می رود

ای طبیبا خیر بادم کن که جانم می رود

می نشینم بر سر راهش نمایان چون نشان

هر کجا چون تیر آن ابرو کمانم می رود

لذت پیکان او از بس که دارم بر جگر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

آئینه را جمال تو صاحب نظر کند

عکس رخ تو بی خبران را خبر کند

کوتاه کن حدیث پریشانی مرا

کلکم مباد شکوه ز لطف تو سر کند

خون می خورد ز تربیت غنچه باغبان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

فصل خزان رسید ز گلها اثر نماند

از بلبلان به باغ به جز بال و پر نماند

کردیم عمر خویش چو گل صرف رنگ و بوی

زاد رهی که بود برای سفر نماند

فانوس کرده در ته دامن چراغ را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

دوران تمام گشت اثر بر فلک نماند

شد داغ کهنه و به نمکدان نمک نماند

از چشم زرشناس بصارت وداع کرد

امروز امتیاز به سنگ محک نماند

برکنده ام ز پست و بلند جهان امید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

مرغ دلم چو ناله کشیدن هوس کند

چون غنچه عندلیب نفس در قفس کند

ظالم به جستجوی ضعیفان بود مدام

آتش همیشه آرزوی خار و خس کند

چون گردباد هستی خود را دهد به باد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

بی رخت گل به گلستان سر بی تن باشد

غنچه بر شاخ هوا سنگ فلاخن باشد

داغ در سینه گرمم چو نفس جا دارد

منزل سوختگان گوشه گلخن دارد

دیدن لاله کند تازه گل داغ مرا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

سرو را شمشاد قدش محو چون تصویر کرد

آب را موج خرامش پای در زنجیر کرد

ای دم صبح قیامت این همه تأخیر چیست

پاس خاطر داریی صحبت مرا دلگیر کرد

هر سرمه با قد خم گشته می گوید هلال

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۲۸
sunny dark_mode