گنجور

 
سیدای نسفی

در رهت چون نقش پا امشب دو چشمم چار بود

بر سر مژگان نگه خار سر دیوار بود

هر چه گفتم تلخ گفتم هر چه خوردم بود زهر

در دهان من زبان گویا زبان مار بود

از دهان ساغرم می آمد امشب بوی خون

پنبه مینا چو چشم داغم آتشبار بود

گوش دل تا صبحدم بر حلقه در داشتم

بر کف امید من زنجیر شام تار بود

سوختم امشب ز بی تابی چراغ خانه را

تا سحر از دست من پروانه در آزار بود

چاک می زد دست کفر عشق بر دوشم لباس

طوق پیراهن به گردن حلقه زنار بود

کردم از بی طاقتی سودای آه و ناله گرم

آستان خانه ام امشب سر بازار بود

همچو قمری چشم من امروز قدقد می پرید

سایه سروت در آغوش که امشب یار بود

سیدا احوال من امشب چه می پرسی ز من

بالش من طشت آتش بستر من خار بود

 
sunny dark_mode