گنجور

 
سیدای نسفی

دور از آن مژگان مرا دل سوی خنجر می رود

از سر آن کو اگر پا می کشم سر می رود

مال منعم می شود آخر نصیب دیگری

هر چه در مینا بود در کام ساغر می شود

بی پدر فرزند پامال ملامت می شود

چون صدف بشکست آب از روی گوهر می رود

هر که اینجا داغ شد از عشق فردا چون سپند

پای کوبان پیش پیش اهل محشر می رود

اعتمادی نیست بر اخوان دوران سیدا

ماه کنعان در چه از دست برادر می رود

 
sunny dark_mode