گنجور

 
سیدای نسفی

امشب ای مژگان سیه چشمی که بر روی تو بود

دود آهم مارپیچ طاق ابروی تو بود

شمع در فانوس چون دل در بر من می تپید

در کدامین بزم امشب قد دلجوی تو بود

بود در چشمم نگه چون در بیابان گردباد

حلقه دامی ک در دنبال آهوی تو بود

ساغری چون گل از دست تو روی تازه داشت

غنچه مینا دماغ آسوده از بوی تو بود

آنکه همچون شمع بود او را زبان چرب و نرم

از پی افسونگری زانو به زانوی تو بود

مغز را در استخوانم چون فتیله داغ کرد

صحبت قومی که گرم از آتش خوی تو بود

ماه شبگرد از تو ای آرام جانها پی نیافت

تا سحر چون سیدا سرگشته کوی تو بود

 
sunny dark_mode