گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

فلک سرگشته تر گردد که با ما

ندارد هرگز آهنگ مدارا

چو بختم باژگون افتد که چون خویش

به دوران داردم پیوسته دروا

نه ازتوحید آسودم نه از شرک

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

مر‌‌‌ا دل خسته تر باید ز خارا

که در دست غمت پایم شکیبا

بدین منظر به مینو گر درآیی

رود در پرده از شرم تو حورا

فلک تا نطفه راندت ای پری دخت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

کنون کز ملامت ترا نیست پروا

بکش تیغ بر ما بکش بی محابا

به پای تو جان خواهم افشاند روزی

چه امشب به قتلم رسانی چه فردا

به خون ریزیم حکم کن بی غرامت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

اگر رخ تو بدین دست دلبری کندا

به مهر خود مه و خورشید مشتری کندا

از آن دو جادوی بیمار صد چو جالینوس

به یک کرشمه جانتاب بستری کندا

دو چشم کافرت ار خون عالمی بخورند

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

اگر جفاست تلافی به مذهب تو وفا را

هزار بار فزون کم بود جفای تو ما را

مبر به باغ و میفزا غمم ز غارت گلچین

به دام یا قسم بال و پر ببند خدا را

فراقت آتش جان بر دهد به باد هلاکم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

زنهار الا یار دلازار خدا را

در پا مفکن عهد و نگهدار وفا را

ترسم که در او برتو رسد تیر گزندی

آسایش خود بنگر و مشکن دل ما را

یادت طرب انگیز و فراقت تعب آمیز

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

به نیم پرده که برداشت روی زیبا را

درید پرده ی پرهیز پیر و برنا را

ز صحن خیمه به صحرا شعاع طلعت دوست

برید از رخ خورشید مهر حربا را

رساست قد صنوبر ولی کجا با وی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

ز یار دیده بدوز ای نظر تماشا را

که حسرت است اگر حاصلی بود ما را

به دل نهفت توانم حدیث پنهانی

ولی علاج ندانم سرشک پیدا را

عجب مدار به غرقاب عشقم این زاری

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

ندارم فرصت از شوق گرفتاری تماشا را

مکن تعجیل صیاد اینقدر خون ریزی ما را

درین سودا چه سود اندرز من کز فرط حیرانی

نیابم فرق پای از سر که دانم زشت و زیبا را

به کفر و دین مفرما دعوت از عشقم که می ندهم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

میسر نیست آزادی ز تنها غیر تنها را

پس از تنها به تنهایی نزیبد سر زنش ما را

پس از پیر و جوان در خانقه زرق و ریا دیدم

به پیری لاجرم بر کعبه بگزیدم کلیسا را

ز خضر راه رو گردان بر گمرهان واثق

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

شهره نه از عشق ما حدیث تو یارا

حسن تو مشهور ساخت قصه ی ما را

نکهت زلف تو خود خبر برد

یک مو از این ره خطا نرفت صبا را

با دل ما کرد ترک چشم تو یک رو

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

به نام آنکه روان آفرید تن ها را

زبان نهاد به کام از کرم دهن ها را

دهان و کام و زبانی به کار برد و در او

به لطف تعبیه فرمود این سخن ها را

صلای عشق به عشاق زد ز پرده ی شور

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

رو ترش ار کنی همی محتملم عتاب را

ور همه تلخ تر دهی منتظرم جواب را

با لب نوش پرورت نیست کبابم آرزو

هست تفاوت این قدر مست تو و شراب را

ز آن گل رخ به غنچگان پاک کنی عرق مکن

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

آن کز جفا آموخت رسم و ره بیداد را

کاش از وفا آموزدت چندی طریق داد را

ما را فتاد این ماجرا، کس را چه باک از رنج ما

از صید پیکان بلا، نبود خبر صیاد را

لعلت که دل یاقوت او، خون جگرها قوت او

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

ای آتش از رخت به درون لاله زار را

صد داغ از بهشت تو بر دل بهار را

گر بر گل تو رخصت نالیدنش دهند

از شوق ناله جان به لب آید هزار را

خاری به دل خلیده مپندار بی جهت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

مردم عوض اشک فتد دیده ی تر را

تا از نظر انداخته ای اهل نظر را

از زاری ما شد به جفا سخت ترش دل

وین طرفه که باران نکند نرم حجر را

با اشک من از دجله مگو باز که با بحر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

آن کآفرید روز اول اشتیاق را

کاش آفریده بود علاجی فراق را

ای دل سرشک برده ز کارم براو فکند

افکندم از نظر چو تو فرزند عاق را

جانم به لب رسید و دل از هجر وارهید

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

بهار آمد صبا زد چاک پیراهن به بر گل را

چرا چون فصل دی آهنگ خاموشی است بلبل را

من ازسودای زلف و طره ات مفتون، دلا تعجیل

تو بر بازو زنی زنجیر و پر گردن نهی غل را

گره شد در گلو گریه ز سیل دیده آسودم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

الا ای باغبان بگذار یا بلبل دمی گل را

که تاب هجر گل تا سال دیگر نیست بلبل را

به طرف گلشن از سودای چهر و زلف خود بنگر

به دل صد داغ سوری را به تن صد تاب سنبل را

عراق از حسن بگرفتی مسخر کن خراسان هم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

کنون که سایهٔ تیغ تو بر سر است مرا

چه غم ز تابش خورشید محشر است مرا

به قتل من نهراسی ز داد خواهی غیر

که خون بها ز تو یک زخم دیگر است مرا

کفن قبا کنم از شوق در قیامت نیز

[...]

صفایی جندقی
 
 
۱
۲
۳
۳۸