لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
صفایی جندقی

کنون که سایهٔ تیغ تو بر سر است مرا

چه غم ز تابش خورشید محشر است مرا

به قتل من نهراسی ز داد خواهی غیر

که خون بها ز تو یک زخم دیگر است مرا

کفن قبا کنم از شوق در قیامت نیز

که این لباس در آنجا نه در خور است مرا

سرم به حلقه ی فتراک اگر چه بربندی

که باز شور وفای تو در سر است مرا

اگر به حشر هم از لعل و رخ دهی کامم

چه احتیاج به فردوس وکوثر است مرا

کمال شوق عنانم زکف رها نکند

وگرنه نقض وفای تو باور است مرا

دریغ کز شش و پنج سپهر شعبده باز

مدام مهره ی طالع به ششدر است مرا

عتاب خشم پسنان عنایت است و خوشم

به بخت خویش که یاری ستمگر است مرا

دلم خوش است صفایی به صبح وصل هنوز

که شام هجر صبوری میسر است مرا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!