حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷
... که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابروکمان کرد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸
... که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد
غزلیات عراقیست سرود حافظ
که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹
... کاو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد
کلک زبان بریده حافظ در انجمن
با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱
... کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲
... مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳
... گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گله ای از دل شیدا می کرد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴
... چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ
به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵
... که حمله بر من درویش یک قبا آورد
فلک غلامی حافظ کنون به طوع کند
که التجا به در دولت شما آورد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶
... به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می آورد
عجب می داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه
ولی منعش نمی کردم که صوفی وار می آورد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷
... چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد
رساند رایت منصور بر فلک حافظ
که التجا به جناب شهنشهی آورد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸
... آیا بود آن که دست گیرد
خرم دل آن که همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹
... بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰
... بخورد باده ات و سنگ به جام اندازد
حافظا سر ز کله گوشه خورشید برآر
بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱
... که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی ارزد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲
... دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳
... نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد
شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴
... گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی
باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵
... هزار بازی از این طرفه تر برانگیزد
بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶
... غبار خاطری از ره گذار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او
به سمع پادشه کام گار ما نرسد
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷
... کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد