گنجور

 
حافظ

دل از من بُرد و روی از من نهان کرد

خدا را با که این بازی توان کرد

شب تنهاییَم در قصدِ جان بود

خیالش لطف‌هایِ بی‌کران کرد

چرا چون لاله خونین دل نباشم؟

که با ما نرگسِ او سر گران کرد

که را گویم که با این دردِ جان‌سوز؟

طبیبم قصدِ جانِ ناتوان کرد

بدان سان سوخت چون شمعم که بر من

صُراحی گریه و بَربَط فغان کرد

صبا گر چاره داری وقت، وقت است

که دردِ اشتیاقم قصدِ جان کرد

میان مهربانان کی توان گفت؟

که یارِ ما چُنین گفت و چُنان کرد

عدو با جانِ حافظ آن نکردی

که تیرِ چشمِ آن ابروکمان کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۳۷ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۳۷ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۱۳۷ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۳۷ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
باباطاهر

شوانم خواب در مرز گلان کرد

گلم واچید و خوابم را زیان کرد

باغبان دید که مو گل دوست دیرم

هزاران خار بر گل پاسبان کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

معرفی ترانه‌های دیگر