یزدانپناه عسکری در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم:
3- شیخ مقتول سهروردی در تلویحات گوید: انسان تا زمانی که ملکه ی خلع بدن حاصلش نشود، حکیم به حساب نیاید.
***
کهانت از علوم وارداتی عربی ست. کلدانی ها این واژه را همراه با علم نجوم برای اعراب آورده اند. نظر زیدان با این مطلب تأیید می شود که کاهن در عبری «حازی» یا «حزاء» خوانده می شود و این واژه مطابق آن چه ذکر شد، لفظی کلدانی ست و معنای اشتقاقی آن ناظر یا رائی یا بصیر بوده است و این لفظ در نزد آن ها [عبری ها] بر معنی حکیم و نبی دلالت دارد.
***
[عبدالرزاق کاشانی] (1)
ادریس به نهایت « تجرید» رسید، خود را «مجرد کرد» و چندان «تروّح» یافت که در پایان به روح محض تبدیل شد. لذا به مرتبه ی خلع جسم رسید، با ملایک درآمیخت، با موجودات کرات آسمانی یکی شد، و به عالم قدسی عروج کرد.
[یزدانپناه عسکری]
ادریس، دَرَسَ: پاک و محو نمودن فهرست انسانی در عالم مُلکو درآمیختن تنزیه و تشبیه در ادراک عالم قدس.
وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْریسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا - مریم : 56
وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا - مریم : 57
وضعیت و حالت و حرکت و استقرار و انسجام و تثبیت و مکانت تعقل قلب.
تردد ادراک و حرکت سیال قلب و سیلان اقتدار و رفعت در درجات قرب الهی.
1- مفاتیح الفصوص محی الدین ابن عربی ( بررسی مفاهیم کلیدی فصوص الحکم ) ، تالیف توشیهیکو ایزتسو ، ترجمه و تحقیق دکتر حسین مریدی – کرمانشاه : انتشارات دانشگاه رازی ، 1385 ص 94
2+2:292/2 10+6:192 3+3:199+52
مجید سنجری در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:
از درِ خویش خدا را به بهشتم مَفرست
که سرِ کویِ تو از کون و مکان ما را بس
این بیت خدایا صحیح هست یا خدا را
اگر هرکدام صحیح باشد معنا چه تغییری می کند
یاسین مشایخی در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۴۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۷ - در شرف این نامه بر دیگر نامهها:
بیتِ «به خوی خوش آموده به گوهرم/ بدین زیستم هم بدین بگذرم» از بیتِ معروف در دیباچه شاهنامه یعنی:«برین زادم و هم برین بگذرم/ چنان دان که خاک پی حیدرم» اقتباس شده.
یاسین مشایخی در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۳۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۴ - در معراج پیغمبر اکرم:
«گهر خر چهارند و گوهر چهار
فروشنده را با فضولی چکار
به مهر علی گرچه محکم پیم
ز عشق عمر نیز خالی نیم»
استاد جلال خالقی میگفت این دو بیت بر وزن ابیات دیباچه شاهنامه سروده شدهاند. و به نوعی دارد طعنه میزند به مذهب فردوسی که شیعه بود. و میشود یک نتیجهگیری مهم کرد از این ابیات که بفهمیم فردوسی یک شیعه بوده و اون ابیاتی که در مدح خلفای راشدین هست، بعدها به دیباچه شاهنامه افزوده شده.
Afk Hami در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۲۵ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۵:
مصرع دوم بیت قبل از آخر باید اینطور باشه
از بخت خودم در عجب و خواب گِرانش
یزدانپناه عسکری در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۳۰ دربارهٔ میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۳ - النوبة الاولى:
18- «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ» و یاد کن در این نامه ادریس را، «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا». که او راستی بود راست رو راست گوی، پیغامبر.
19- «وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا». برداشتیم او را جایگاهی بلند.
***
[یزدانپناه عسکری]
وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْریسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا - مریم : 56
وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا - مریم : 57
وضعیت و حالت و حرکت و استقرار و انسجام و تثبیت و مکانت تعقل قلب.
تردد ادراک و حرکت سیال قلب و سیلان اقتدار و رفعت در درجات قرب الهی.
فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر - القمر : 55
جریان جاودانی و لاینقطع زندگی بر محمل مَلْک (شدت)
ادراک در سیلان اقتدار فیاض فیوضات جاودانه، ابدی، ملیک (شدید)
[الصِّدق(شدت) ؛ مقعد صدق(مطابقت و تحقّق فعل در موضع شدت) ؛ المَحْمِل(مکان و زمان حمل)]
[وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ- زمر : 33 – آنچه را به زبان بیان کرده و در عمل آن را قصد کرده بود به انجام رسانید و محقّق داشت- مفردات راغب]
جاوید وطنخواه در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:
یاران جان مراتب ارادت بنده ی کمینه رو بپذیرید
غزلی از حضرت مولانا را هر چه گشتم در این گنجینه نیافتم....
با مطلع *شمس من و خدای من *
اگر محبت بفرمایید راهنمایی کنید که چگونه میتوانم آن را بیابم؟
سپاس
Hamed Akhlaghi در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۵:
حق
حسن بردستانی در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۵ - داستان میوه فروش و روباه:
سلام. معنی این قطعه چی میشه؟لطفا
محمدرضا در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۹ - باور مکن:
بشنو و باور مکن، زیرا که هذیان گفته است
ظاهرا مقصود شاعر از تغییر این مصرع جلب توجه به آن می باشد .
سید حسین علیزاده طباطبایی در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۱۰ در پاسخ به امید صادقی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۱:
یعنی ضامن کالایی شد
قاسم مرادی در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴:
بنظرم بیت آخر به این شکل درستتر باشد:
به می مطلق شود هر کاو اسیر است
بمی بالغ شود هر کاو غلام است
هر کاو به معنای هر کس که او ...
امیر آرش در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۴ - بی خبری!:
میرسند از دو ره خم در خم
شیخ اشراق و «انشتین» بهم
شیخ اشراق سهروردی و انیشتین از دو راه متفاوت یکی از راه حکمت دیگی از راه عقل به این حقیقت رسیدند که کل جهان از نور ساخته شده است.
البته حقیقتی که شیخ اشراق بیان کردند ریشه در حکمت خسروانی ایرانی، و قدمتی چندین هزار ساله دارد
علی جان نثاری در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
انسان میتواند در دامنه کوه در فقه سیر کند و میتواند بر بال ان لکم فی الدهر نفحات الا فتعرضوا لها سوار شود و ان ره صد ساله را یک شبه پیمودن کند فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (۱۱)
آیه ۱۲
وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ (۱۲)
آیه ۱۳
فَکُّ رَقَبَةٍ (۱۳)بلدچرا گردنه کوه طی نمیکنی چرا حاشیه و دور نشسته ای دامنه کوه چرا ،چرا حداقلی هستی چرا حداکثری نیستی
برای این متطور باید از ساقی بچشی تا مست شوی و در جذابات مسلوک شوی نه سالک که گر میروی بی حاصلی گر میبرندت واصلی لذا از ساقی که مولی علی یست باید بخواهی که فکر به حالت کند
درست است از دور شعله محبتت گل کرده و صفای فطرت و خلقوا من فاضل طینتنا تو را تا اینجا اورده که عشق آسان نمود اول ، ولی تمحیص قلوب در راه است مولی به کسی که گفت دوستت دارم فرمود خودت را برای ابتلاء آماده کن ،افتاد مشگلها
به بویِ نافهای کآخر صبا زان طُرّه بگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
دنیا را به منزل جانان تشبیه کرده ،همان نگاه ان الدنیا متجر اولیاء الله مهبط وحی الله است که جرس عمر که همان آثار پیری یا به عبارت تغییر و تحویل و استکامل است نگاه تجلی گونه نگاه ثواب و عقاب نگاه کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ،میگوید که بار ببندید تجهزوا رحمکم الله فان خیرالزاد التقوی ،چنانچه مولی در بعد نماز عشاء هر روز این جمله را با صدای بلند میگفتند این هم یک نوع جرس تشریعی
به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بیخبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزلها
می تمثیلی از باطن و معناست و سجاده تمثیل ظاهر است فرمود عبادات ظاهریت را باطنی کن اگر پیر و مرشد میگوید که سالک واقعی کار گشته راه بلد اوست ،مراد می انگوری نیست که فرمود( لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق ) اگر چه تناسب شعری دارد که محل عبادت را به معصیت تبدیل کن چو خضر نبی و موسی که تو چه میدانی باطن سوراخ کردن کشتی و کشتن بچه چیست
شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
شب تاریک تمثیلی از دنیاست چون در قران قیامت دائم یوم القیامه امده گویا قیامت روز است و دنیا شب ان ،موج و گرداب هم همان اخدنا بالساء و الضراء و حین الباس ،فتنه دنیاست ،عده ای دنیایشان را تمام کرده و سبک بار به ساحل تسلیم رسیده اند کحا دانند یعنی نمیدانند و البته این ریشه در بی رحمی انها ندارد چون کسی به کسی نمیتواند رحم کند مگر خود شخص به خودش چرا که راه تسلیم است و این خود شخص است که باید جام تسلیم را سر کشد
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند محفلها
خود کامی یا نفس محوری قد اهمتهم انفسهم ،احصرت الانفس الشح ،الهه هوی ،اینها خودکامای یست
بالاخره (من اسر سریره رداها ) هر کس یک صفتی را در درون خود مخفی کند خدا انرا لباس روی ان شخص میکند و سبب بدنامی انسان میشود معاذ الله ،و انوقت نقل محافل میشود کزو
سازند محفل ها یعنی انقدر زیاد شایع میشود که محفل و مجلس را با ان میسازند هر کس بخواهد مجلس بگیرد انرا ذکر میکند
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها
حضور عرفانی میخواهی تو اول سعی کن یاد خدا کن و از او عافل نشو این زود زدن تو و این پیاده روی تو بالاخره سبب باز شدن عنایت الهی به تو میشود و حضور او را درک میکنی (من اکثر ذکر
شئ احبه)کی میتونی به عشقت برسی به محبوب برسی وقتی که دنیا را رها کنی و انرا محل نگذاری،حب الدنیا راس کل خطیئه
مریم فقیهی کیا در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
معنی کلمات ترجیعبند سعدی:
- شمایل:
۱- طبعها، خویها
۲- شکل، صورت- مُعَنبر: خوشبوی شده با عنبر
- صولَجان: معرب چوگان
- مطلوب: دلپسند، معشوق
- بیخ: ریشه، اصل
- مُحَبّس: حبس شده، زندانی
- اخرس: لال
- ممالیک: جمع مملوک، بندگان
- مُوَلّه: عاشق، شیدا
- حظ: خوشی، لذت
- پای کشان: رفتن با تانّی
- مِعصَم: مچ دست
- ما تقدم: روزگار پیشین
- تام: کامل
- چشم بندی: افسونگری، ساحری
- ایمن: در امان، مصون
- مَخلَص: جای خلاص
- کلهدار: تاجدار؛ کنایه از پادشاه جبار است.
- طاق: تنها
- کناره گرفتن: دوری کردن
- لَختی: اندکی
- رُفتن: روبیدن، پاک کردن
- مَذاق: ذائقه، کام دهان
- احتراق: سوختن
- وُثاق: خانه، اتاق
- تیاقت: آرزومند کسی شدن
- خَو کردن: وجین کردن، بیرون آوردن گیاه هرزه از زمین
- دست ِ خوش: دست ِ زیر
- قبضه: تصرف
- سیماب: جیوه
- برخی: قربانی
- پی: رد پا
- پی کردن: دنبال کردن
- سپر انداختن: کنایه از تسلیم شدن
- جبین: پیشانی
- سحر بابل: اشاره به داستان هاروت و ماروت دو فرشتهی مغضوب خداوند است که در چاهی در بابل نگونسار آویخته شدهاند و هرکسی به چاه رود و درخواست آموزش جادویی کند، به او تعلیم دهند.
- حیله: چاره
- شجر: درخت
- فتنه: معشوق
- ضو: نور، روشنایی
- گو: گودال
- خلعت: جامهی دوخته که از طرف شخص بزرگ به عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.
مریم فقیهی کیا در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۷:
معنی کلمات قصیدهی ۱۴۷ ناصر خسرو:
- الیم: دردناک
- تنعیم: نام محلی است در مکه که مناسک عمره در آنجا به عمل میآید و حج به اتمام میرسد.
- سلیم: سالم
- ندیم: همدم
- اقلیم: سرزمین، ولایت
- حریم: چیزی که حرام باشد و دست بدان نتوان کرد.
- حرمت داشتن: احترام داشتن
- تحریم: حرام کردن
- مادون: فروتر، پایینتر
- کلیم: همسخن، لقب موسی کلیمالله
- تقدیم یافتن: پیشی گرفتن
- یسیر: اسیر، یتیم
- لئیم: پست، فرومایه
- اهل کهف: اصحاب کهف
- رقیم: نام قریه اصحاب کهف یا کوه ایشان یا سگ ایشان یا سنگی که بر آن نسب و قصهی آن نوشته شده بود.
- جحیم: جای بسیار گرم، جهنم
- جَمار: جمع جمره، سنگریزهها
- رجیم: رانده شده
- ذمیم: زشت، نکوهیده
- هروله: تند راه رفتن
- ظلیم: شترمرغ
- نعیم: بهشت
- هجر: دوری
- ریم: چرک، عفونت
- رمیم: پوسیده
- سقیم: نادرست
- مقام محو: از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند
- مقیم شدن: ساکن شدن
مریم فقیهی کیا در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۹ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ (میبین رخ جان فزای ساقی - در جام جهان نمای باقی):
- مَنهَل: آبشخور
- مُدغم: ادغام شده
- اَصَبتُ فَالزَم: چون پیدایش کردی رهایش مکن.
- کَتم ِ عدم: جهانی که پنهان است و دیده نمیشود، جهان نیستی.
- غطا: پرده، پوشش، سرپوش
جهن یزداد در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۸:
گرو بستان و کفیل و ضامن نپذیر
مریم فقیهی کیا در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ (در میکده میکشم سبویی - باشد که بیابم از تو بویی):
معنی ابیات عربی ترجیعبند ۴ عراقی:
- قَد فاتَنی الصَّبوحُ فَادرِک
مِن قبلُ فَواتِ الاِعتِباقِبه تحقیق (باده) صبوحی من فوت شد و از دست برفت پس قبل از آنکه بوی خوش و پاک آن نیست شود، مرا دریاب!
- کَم اَصبِرُ قَد صَبَرتُ حَتّی
روحی بَلَغَت اِلی التّراقِچقدر بردباری کنم به تحقیق صبر کردم تا آنکه روان من به ظلمت و تاریکی رسید.
- فَاستَعذَبَ مَسمَعی حَدیثاً
مُذ تابَ بِذکرِ کَم مَذاقشنوایی من (گوش من) مبتلا به عذاب شد، در حالی که حدیثی را شنید، حدیث توبه کردن از یادآوری طعم (عشق را)
- اِشتاقَ اِلی لِقاکَ، فَانظُر
لی وَجهَکَ نَظرَةً اِلا لَآقمشتاق دیدار تو شدم، پس ببین که یک بار دیدن تو فقط (آرزوی) من است.
- اِستَوطنُ بابَکُم عَسی اَن
یَحطی نَظَراً بِکُم حَداقبه در خانهی شما وطن گزیدهام باشد که نظرم بر شما افتد و دیدگانم روشن شود.
Mahmood Shams در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵: