شبی قیرگون ماه پنهان شده
به خواب اندرون مرغ و دام و دده
چنان دید سالار پیران به خواب
که شمعی برافروختی ز آفتاب
سیاوش بر شمع تیغی به دست
به آواز گفتی نشاید نشست
کزین خواب نوشین سر آزاد کن
ز فرجام گیتی یکی یاد کن
که روز نوآیین و جشنی نوست
شب سور آزاده کیخسروست
سپهبد بلرزید در خواب خوش
بجنبید گلشهر خورشید فش
بدو گفت پیران که برخیز و رو
خرامنده پیش فرنگیس شو
سیاووش را دیدم اکنون به خواب
درخشانتر از بر سپهر آفتاب
که گفتی مرا چند خسپی مپای
به جشن جهانجوی کیخسرو آی
همی رفت گلشهر تا پیش ماه
جدا گشته بود از بر ماه شاه
بدید و به شادی سبک بازگشت
همانگاه گیتی پرآواز گشت
بیامد به شادی به پیران بگفت
که اینت به آیین خور و ماه جفت
یکی اندر آی و شگفتی ببین
بزرگی و رای جهان آفرین
تو گویی نشاید مگر تاج را
و گر جوشن و ترگ و تاراج را
سپهبد بیامد بر شهریار
بسی آفرین کرد و بردش نثار
بران برز و بالا و آن شاخ و یال
تو گویی برو برگذشتست سال
ز بهر سیاوش دو دیده پر آب
همی کرد نفرین بر افراسیاب
چنین گفت با نامدار انجمن
که گر بگسلد زین سخن جان من
نمانم که یازد بدین شاه چنگ
مرا گر سپارد به چنگ نهنگ
بدانگه که بنمود خورشید چهر
به خواب اندر آمد سر تیره مهر
چو بیدار شد پهلوان سپاه
دمان اندر آمد به نزدیک شاه
همی ماند تا جای پردخت شد
به نزدیک آن نامور تخت شد
بدو گفت خورشید فش مهترا
جهاندار و بیدار و افسونگرا
به در بر یکی بنده بفزود دوش
تو گفتی ورا مایه دادست هوش
نماند ز خوبی جز از تو به کس
تو گویی که برگاه شاهست و بس
اگر تور را روز باز آمدی
به دیدار چهرش نیاز آمدی
فریدون گردست گویی بجای
به فر و به چهر و به دست و به پای
بر ایوان چنو کس نبیند نگار
بدو تازه شد فرهٔ شهریار
از اندیشهٔ بد بپرداز دل
برافراز تاج و برفراز دل
چنان کرد روشن جهان آفرین
کزو دور شد جنگ و بیداد و کین
روانش ز خون سیاوش به درد
برآورد بر لب یکی باد سرد
پشیمان بشد زان کجا کرده بود
به گفتار بیهوده آزرده بود
بدو گفت من زین نوآمد بسی
سخنها شنیدستم از هر کسی
پرآشوب جنگست زو روزگار
همه یاد دارم ز آموزگار
که از تخمهٔ تور وز کیقباد
یکی شاه سر برزند با نژاد
جهان را به مهر وی آید نیاز
همه شهر توران برندش نماز
کنون بودنی هرچ بایست بود
ندارد غم و رنج و اندیشه سود
مداریدش اندرمیان گروه
به نزد شبانان فرستش به کوه
بدان تا نداند که من خود کیم
بدیشان سپرده ز بهر چیم
نیاموزد از کس خرد گر نژاد
ز کار گذشته نیایدش یاد
بگفت آنچ یاد آمدش زین سخن
همه نو شمرد این سرای کهن
چه سازی که چاره بدست تو نیست
درازست در کام و شست تو نیست
گر ایدونک بد بینی از روزگار
به نیکی همو باشد آموزگار
بیامد به در پهلوان شادمان
بدل بر همه نیک بودش گمان
جهان آفرین را نیایش گرفت
به شاه جهان بر ستایش گرفت
پراندیشه بد تا به ایوان رسید
کزان رنج و مهرش چه آید پدید
شبانان کوه قلا را بخواند
وزان خرد چندی سخنها براند
که این را بدارید چون جان پاک
نباید که بیند ورا باد و خاک
نباید که تنگ آیدش روزگار
اگر دیده و دل کند خواستار
شبان را ببخشید بسیار چیز
یکی دایه با او فرستاد نیز
بریشان سپرد آن دل و دیده را
جهانجوی گرد پسندیده را
بدین نیز بگذشت گردان سپهر
به خسرو بر از مهر بخشود چهر
چو شد هفت ساله گو سرفراز
هنر با نژادش همی گفت راز
ز چوبی کمان کرد وز روده زه
ز هر سو برافگند زه را گره
ابی پر و پیکان یکی تیر کرد
به دشت اندر آهنگ نخچیر کرد
چو دهساله شد گشت گردی سترگ
به زخم گراز آمد و خرس و گرگ
وزان جایگه شد به شیر و پلنگ
هم آن چوب خمیده بد ساز جنگ
چنین تا برآمد برین روزگار
بیامد به فرمان آموزگار
شبان اندر آمد ز کوه و ز دشت
بنالید و نزدیک پیران گذشت
که من زین سرافراز شیر یله
سوی پهلوان آمدم با گله
همی کرد نخچیر آهو نخست
بر شیر و جنگ پلنگان نجست
کنون نزد او جنگ شیر دمان
همانست و نخچیر آهو همان
نباید که آید برو برگزند
بیاویزدم پهلوان بلند
چو بشنید پیران بخندید و گفت
نماند نژاد و هنر در نهفت
نشست از بر باره دست کش
بیامد بر خسرو شیرفش
بفرمود تا پیش او شد به مهر
نگه کرد پیران بران فر و چهر
به بر در گرفتش زمانی دراز
همی گفت با داور پاک راز
بدو گفت کیخسرو پاک دین
به تو باد رخشنده توران زمین
ازیرا کسی کت نداند همی
جز از مهربانت نخواند همی
شبانزادهای را چنین در کنار
بگیری و از کس نیایدت عار
خردمند را دل برو بر بسوخت
به کردار آتش رخش برفروخت
بدو گفت کای یادگار مهان
پسندیده و ناسپرده جهان
که تاج سر شهریاران توی
که گوید که پور شبانان توی
شبان نیست از گوهر تو کسی
و زین داستان هست با من بسی
ز بهر جوان اسپ و بالای خواست
همان جامهٔ خسروآرای خواست
به ایوان خرامید با او به هم
روانش ز بهر سیاوش دژم
همی پرورانیدش اندر کنار
بدو شادمان گردش روزگار
بدین نیز بگذشت چندی سپهر
به مغز اندرون داشت با شاه مهر
شب تیره هنگام آرام و خواب
کس آمد ز نزدیک افراسیاب
بران تیرگی پهلوان را بخواند
گذشته سخنها فراوان براند
کز اندیشهٔ بد همه شب دلم
بپیچید وز غم همی بگسلم
ازین کودکی کز سیاوش رسید
تو گفتی مرا روز شد ناپدید
نبیره فریدون شبان پرورد
ز رای و خرد این کی اندر خورد
ازو گر نوشته به من بر بدیست
نشاید گذشتن که آن ایزدیست
چو کار گذشته نیارد به یاد
زید شاد و ما نیز باشیم شاد
وگر هیچ خوی بد آرد پدید
بسان پدر سر بباید برید
بدو گفت پیران که ای شهریار
ترا خود نباید کس آموزگار
یکی کودکی خرد چون بیهشان
ز کار گذشته چه دارد نشان
تو خود این میندیش و بد را مکوش
چه گفت آن خردمند بسیارهوش
که پروردگار از پدر برترست
اگر زاده را مهر با مادرست
نخستین به پیمان مرا شاد کن
ز سوگند شاهان یکی یاد کن
فریدون به داد و به تخت و کلاه
همی داشتی راستی را نگاه
ز پیران چو بشینید افراسیاب
سر مرد جنگی درآمد ز خواب
یکی سخت سوگند شاهانه خورد
به روز سپید و شب لاژورد
به دادار کاو این جهان آفرید
سپهر و دد و دام و جان آفرید
که ناید بدین کودک از من ستم
نه هرگز برو بر زنم تیزدم
زمین را ببوسید پیران و گفت
که ای دادگر شاه بییار و جفت
برین بند و سوگند تو ایمنم
کنون یافت آرام جان و تنم
وزانجا بر خسرو آمد دمان
رخی ارغوان و دلی شادمان
بدو گفت کز دل خرد دور کن
چو رزم آورد پاسخش سور کن
مرو پیش او جز به دیوانگی
مگردان زبان جز به بیگانگی
مگرد ایچ گونه به گرد خرد
یک امروز بر تو مگر بگذرد
به سر بر نهادش کلاه کیان
ببستش کیانی کمر بر میان
یکی بارهٔگام زن خواست نغز
برو بر نشست آن گو پاک مغز
بیامد به درگاه افراسیاب
جهانی برو دیده کرده پرآب
روارو برآمد که بگشای راه
که آمد نوآیین یکی پیشگاه
همی رفت پیش اندرون شاه گرد
سپهدار پیران ورا پیش برد
بیامد به نزدیک افراسیاب
نیا را رخ از شرم او شد پرآب
بران خسروی یال و آن چنگ او
بدان شاخ و آن فر و اورنگ او
زمانی نگه کرد و نیکو بدید
همی گشت رنگ رخش ناپدید
تن پهلوان گشت لرزان چو بید
ز جان جوان پاک بگسست امید
زمانی چنان بود بگشاد چهر
زمانه به دلش اندر آورد مهر
بپرسید کای نورسیده جوان
چه آگاه داری ز کار جهان
بر گوسفندان چه گردی همی
زمین را چه گونه سپردی همی
چنین داد پاسخ که نخچیر نیست
مرا خود کمان و پر تیر نیست
بپرسید بازش ز آموزگار
ز نیک و بد و گردش روزگار
بدو گفت جایی که باشد پلنگ
بدرد دل مردم تیزچنگ
سه دیگر بپرسیدش از مام و باب
ز ایوان و از شهر وز خورد و خواب
چنین داد پاسخ که درنده شیر
نیارد سگ کارزاری به زیر
بخندید خسرو ز گفتار اوی
سوی پهلوان سپه کرد روی
بدو گفت کاین دل ندارد بجای
ز سر پرسمش پاسخ آرد ز پای
نیاید همانا بد و نیک ازوی
نه زینسان بود مردم کینه جوی
رو این را به خوبی به مادر سپار
به دست یکی مرد پرهیزگار
گسی کن به سوی سیاووش گرد
مگردان بدآموز را هیچ گرد
ز اسپ و پرستنده و بیش و کم
بده هرچ باید ز گنج و درم
سپهبد برو کرد لختی شتاب
برون بردش از پیش افراسیاب
به ایوان خویش آمد افروخته
خرامان و چشم بدی دوخته
همی گفت کز دادگر کردگار
درخت نو آمد جهان را به بار
در گنجهای کهن کرد باز
ز هر گونهای شاه را کرد ساز
ز دینار و دیبا و تیغ و گهر
ز اسب و سلیح و کلاه و کمر
هم از تخت وز بدرهای درم
ز گستردنیها و از بیش و کم
گسی کردشان سوی آن شارستان
کجا جملگی گشته بد خارستان
فرنگیس و کیخسرو آنجا رسید
بسی مردم آمد ز هر سو پدید
بدیده سپردند یک یک زمین
زبان دد و دام پرآفرین
همی گفت هرکس که بودش هنر
سپاس از جهان داور دادگر
کزان بیخ برکنده فرخ درخت
ازینگونه شاخی برآورد سخت
ز شاه کیان چشم بد دور باد
روان سیاوش پر از نور باد
همه خاک آن شارستان شاد شد
گیا بر چمن سرو آزاد شد
ز خاکی که خون سیاوش بخورد
به ابر اندر آمد درختی ز گرد
نگاریده بر برگها چهر او
همه بوی مشک آمد از مهر او
بدی مه نشان بهاران بدی
پرستشگه سوگواران بدی
چنین است کردار این گنده پیر
ستاند ز فرزند پستان شیر
چو پیوسته شد مهر دل بر جهان
به خاک اندر آرد سرش ناگهان
تو از وی به جز شادمانی مجوی
به باغ جهان برگ انده مبوی
اگر تاج داری و گر دست تنگ
نبینی همی روزگار درنگ
مرنجان روان کاین سرای تو نیست
بجز تنگ تابوت جای تو نیست
نهادن چه باید بخوردن نشین
بر امید گنج جهانآفرین
چو آمد به نزدیک سر تیغ شست
مده می که از سال شد مرد مست
بجای عنانم عصا داد سال
پراگنده شد مال و برگشت حال
همان دیدهبان بر سر کوهسار
نبیند همی لشکر شهریار
کشیدن ز دشمن نداند عنان
مگر پیش مژگانش آید سنان
گرایندهٔ تیزپای نوند
همان شست بدخواه کردش به بند
همان گوش از آوای او گشت سیر
همش لحن بلبل هم آوای شیر
چو برداشتم جام پنجاه و هشت
نگیرم به جز یاد تابوت و تشت
دریغ آن گل و مشک و خوشاب سی
همان تیغ برندهٔ پارسی
نگردد همی گرد نسرین تذرو
گل نارون خواهد و شاخ سرو
همی خواهم از روشن کردگار
که چندان زمان یابم از روزگار
کزین نامور نامهٔ باستان
بمانم به گیتی یکی داستان
که هر کس که اندر سخن داد داد
ز من جز به نیکی نگیرند یاد
بدان گیتیم نیز خواهشگرست
که با تیغ تیزست و با افسرست
منم بندهٔ اهل بیت نبی
سرایندهٔ خاک پای وصی
برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
ابا دیگران مر مرا کار نیست
بدین اندرون هیچ گفتار نیست
به گفتار دهقان کنون بازگرد
نگر تا چه گوید سراینده مرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، روایت رویا و پیشگوییهایی است که شخصیتهای اصلی داستان، به ویژه سالار پیران و سیاووش، در خواب میبینند. سیاووش در خواب به سالار پیران میگوید که باید به جشنی که برای کیخسرو برپا شده است، برود و از سرنوشت آینده آگاه شود. سالار پیران به شوق و نگرانی از سرنوشت سیاووش، به او میپیوندد و از لحظههای شاد و تلخ زندگی او یاد میکند.
در سراسر این شعر، موضوعاتی چون تقدیر، سرنوشت، و تغییرات زندگی انسانها بررسی میشود. سیاووش به عنوان نماد پاکی و بزرگی، همچنین پیشگوییهایی در مورد آینده و تاریخ جهان و تلاش برای جلوگیری از ناامیدیها و جنگها را به تصویر میکشد. در نهایت، شخصیتها به شناخت هویتی عمیقتر و تصمیمگیری در خصوص سرنوشت خود میرسند.
هوش مصنوعی: شبی تاریک و سیاه، ماه در حال استراحتی پنهان است و درون آن، پرندگان، حیوانات و بچهها نیز خوابیدهاند.
هوش مصنوعی: سالار پیران در خواب دید که مانند شعلهای از نور، شمعی روشن شده است که منبع آن آفتاب است.
هوش مصنوعی: سیاوش با تیغی در دست بر روی شمع ایستاده و با صدای بلند اعلام کرد که نباید در اینجا نشست.
هوش مصنوعی: از این خواب شیرین بیدار شو و به سرنوشت دنیا فکر کن.
هوش مصنوعی: امروز روز جدید و جشن تازهای است و امشب جشن آزادگی کیخسرو برگزار میشود.
هوش مصنوعی: فرمانده در خواب شیرینش لرزید و به حرکت درآمد، همانطور که گلشهر به دنبال تابش خورشید است.
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که بلند شو و با وقار به سمت فرنگیس برو.
هوش مصنوعی: من هم اکنون سیاوش را در خواب دیدم؛ خوابش درخشانتر از نور آفتاب در آسمان است.
هوش مصنوعی: گفتی که چرا در کامیابی و خوشی به جشن کیخسرو نمیآیی؟
هوش مصنوعی: در دل شهر گل، گلی میرفت که از کنار ماهی که با او بود جدا شده بود.
هوش مصنوعی: او دید و با شادی به سرعت به خانه برگشت و در همان لحظه جهان پر از آواز و شادی شد.
هوش مصنوعی: به شادمانی نزد پیران آمد و گفت که اینجا، مانند خورشید و ماه، با هم هماهنگ و هماهنگ شدهاند.
هوش مصنوعی: یک نفر وارد شو و به شگفتیهای عالم نگاه کن، قدرت و تدبیر خالق جهان را مشاهده کن.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که فقط تاج شایسته توست و نه زره و سلاح یا غنیمتهای جنگی.
هوش مصنوعی: سپهبد به نزد پادشاه آمد و بسیار او را ستایش کرد و هدایا به او تقدیم کرد.
هوش مصنوعی: بالا و سرسبز و پربار به نظر میرسد و گویا سالها بر این درخت سپری شده است.
هوش مصنوعی: برای سیاوش، چشمانش پر از اشک شده و همواره بر افراسیاب نفرین میکند.
هوش مصنوعی: او گفت: ای فرهیخته، اگر از این حرفها جدا شوم، جانم از دست خواهد رفت.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم در چنگال این پادشاه بمانم، حتی اگر مرا به دام نهنگ بیندازد.
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید چهرهاش را نمایان کرد، شب به خواب رفت و مهر (خورشید) سر را پنهان کرد.
هوش مصنوعی: وقتی پهلوان سپاه به هوش آمد، در آن لحظه به نزد شاه رفت.
هوش مصنوعی: او تا زمانی که به جایگاهش برسد، نزد آن شخص معروف و با عظمت باقی میماند.
هوش مصنوعی: خورشید به او گفت: ای مهتر، تو پادشاهی بیدار و جادوگر هستی.
هوش مصنوعی: در شب گذشته، یکی از خدمتگزاران به درگاه تو افزوده شد و تو به او گفتی که او را با عقل و هوش مجهز کردهای.
هوش مصنوعی: به جز خوبیهای تو، چیزی از خوبیها باقی نمانده است. تو مثل کسی هستی که فقط در محضر پادشاه قرار دارد و بس.
هوش مصنوعی: اگر روزی به دیدار او بیایی، به خاطر زیبایی و چهرهاش آمدهای.
هوش مصنوعی: فریدون همچون گردی است که هم به خاطر زیباییاش و هم به خاطر قدرت و توانمندیاش جلوهگری میکند.
هوش مصنوعی: هیچکس بر ایوان نمیتواند مانند او را ببیند؛ آن محبوبی که تازگی و زیباییاش به مانند فره و جلال یک پادشاه است.
هوش مصنوعی: از فکرهای منفی دور شو و دل را شاد کن، چون موفقیت و خوشبختی در دست توست.
هوش مصنوعی: خالق جهان به قدری روشنی و زیبایی را به وجود آورد که جنگ، بیعدالتی و دشمنی از آن دور شد.
هوش مصنوعی: روح او از خون سیاوش به فریاد درآمد و بر لبانش یک نسیم سرد وزید.
هوش مصنوعی: چرا از کاری که انجام داده بود پشیمان شد؟ زیرا با حرفهای بیفایده و بیمحتوا خود را ناراحت کرده بود.
هوش مصنوعی: به او گفتم که من از دیگران چیزهای زیادی درباره این موضوع شنیدهام.
هوش مصنوعی: ایام پر از جنگ و آشفتگی است و من هر لحظه به یاد آموزگار خود هستم.
هوش مصنوعی: از نسل تور و کیقباد، امید میرود که یک پادشاه بزرگ و برجسته به دنیا بیاید.
هوش مصنوعی: جهان به خاطر محبت او به عشق نیاز دارد و همه مردم توران برای او نماز میخوانند.
هوش مصنوعی: اکنون هر چیزی که باید باشد، هیچ غم، رنج یا نگرانیای ندارد.
هوش مصنوعی: او را در میان جمعیت نگه دارید و به نزد شبانان در کوه ارسال کنید.
هوش مصنوعی: بدان که ندانند من کیستم، پس به خاطر چه چیزی به آنها سپردهام.
هوش مصنوعی: هیچکس از دیگران دانایی نمیآموزد، اگر از گذشتهاش عبرت نگیرد و از کارهایی که انجام داده یاد نکند.
هوش مصنوعی: او گفت هر چیزی که از این گفتگو به یادش آمد، همه را به عنوان تازهای در این خانه قدیمی شمرد.
هوش مصنوعی: به چه چیزی دلخوشی که راه حل آن در کنترل تو نیست؟ این مشکل بزرگ و طولانی است و در دستان تو نیست.
هوش مصنوعی: اگر در مورد روزگار به بدی نظر داشته باشی، پس به نیکی همان شخص میشود که به تو آموزش میدهد.
هوش مصنوعی: پهلوان شاداب و خوشحال به در آمد و گمان میکرد که همه چیز برایش خوب و نیکو است.
هوش مصنوعی: جهان آفرین به ستایش خداوند بزرگ پرداخت و در مدح پادشاه حقیقی عالم زبان به تحسین گشود.
هوش مصنوعی: فردی با تفکر و تدبیر به جایی رسیده است که نتیجه کارهایش از سختیها و محبتش نمایان میشود.
هوش مصنوعی: شبانی که در کوه قلا زندگی میکند، میتواند با صدای خود چندان کوه را به صدا درآورد و از آنجا گفتوگوهایی را آغاز کند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که باید این موضوع را حفظ کنید زیرا جان پاک و بیگناه نباید تحت تأثیر باد و گرد و غبار قرار بگیرد. به عبارت دیگر، چیزهای ناپاک و زوالپذیر نباید بر روح و جان خالص تأثیر بگذارند.
هوش مصنوعی: نباید روزگار بر او سخت بگذرد، اگر خواستهها و آرزوهایش را ببیند و قلبش به آنها میل کند.
هوش مصنوعی: از شبان خواهش میکنم که بسیار چیزها را ببخشد، زیرا دایه چیزهایی را نیز با او فرستاده است.
هوش مصنوعی: او دل و چشمش را به دستان کسی سپرد که در جستجوی دنیا و زیباییهاست و مورد پسند او قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: زمان به سرعت گذشت و چهره خسرو، که نمایانگر بخشندگی و محبت است، تحت تأثیر نور خورشید قرار گرفت.
هوش مصنوعی: زمانی که او به سن هفت سالگی رسید، با افتخار و هنر خود، رازی را که به نسلش مربوط میشد، بیان میکرد.
هوش مصنوعی: از چوبی دایرهای درست کرد و از رودهها، رشتهای به دور آن کشید و سپس آن را محکم کرد.
هوش مصنوعی: یک ابی مشهور و چابک، تیراندازی کرد و در دشت شروع به شکار کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که این حیوان ده ساله شد، بزرگ و تنومند گشت و سپس در مقابل او زخمهایی از گراز و همچنین از خرس و گرگ مشاهده شد.
هوش مصنوعی: از آن مکان، هم شیر و هم پلنگ به وجود آمدند و آن چوب خمیده نیز برای جنگ آماده شد.
هوش مصنوعی: در این روزگار، به سبب وجود یک معلم و آموزگار، همه چیز به طور خاصی شکل گرفته و به پیش میرود.
هوش مصنوعی: چوپان از کوه و دشت وارد شد و با صدای ناله نزدیک پیران رفت.
هوش مصنوعی: من از میان این گروه شجاع و دلیر که مانند شیر سرفراز هستند، به سمت پهلوان آمدهام.
هوش مصنوعی: نخچیر به دنبال آهو بود و ابتدا به سراغ شیر رفت و به نبرد پلنگها نرفت.
هوش مصنوعی: هم اکنون برای او شکار شیر و صید آهو به یک اندازه مهم و جذاب است.
هوش مصنوعی: نباید کسی دیگر را انتخاب کند و باید با من بیفتد، زیرا من خود را به عنوان یک جنگجوی بزرگ به نمایش میگذارم.
هوش مصنوعی: وقتی پیران این را شنیدند، خندیدند و گفتند که نژاد و هنر دیگر پنهان نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: از پشت اسب پایین آمد و به سوی خسرو، دلیر و قدرتمند، رفت.
هوش مصنوعی: او دستور داد که به نزد او بروند و با مهربانی به پیران نگاه کرد و به زیبایی و شکوه چهرهاش توجه کرد.
هوش مصنوعی: او مدتی طولانی در کنار در ایستاده بود و با خدای پاک راز و نیاز میکرد.
هوش مصنوعی: کیخسرو به او گفت: تو، که در سرزمین توران با شکوه و زیبا هستی، شایستهای و پاکنهاد.
هوش مصنوعی: زیرا هیچکس جز تو نمیتواند به همدلی و محبت دست یابد.
هوش مصنوعی: شخصی که از یک خانواده یا قشر خاص بزرگ شده است، باید در کنار موقعیت اجتماعیاش از دیگران عیب و نقصی احساس نکند.
هوش مصنوعی: عاقل و دانا دلش بر اثر عشق دگرگون میشود، مانند آتش که با درخشش خود همه چیز را به جان میسوزاند.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای یادگار بزرگانی که در نظرها پسندیده و در واقعیّت ناپسند هستند.
هوش مصنوعی: تو بهترین و باارزشترین انسانها هستی، چرا که هیچکس نمیتواند بگوید فرزند دستهجمعی از افراد عادی و بیارزش هستی.
هوش مصنوعی: هیچ کس از ویژگیهای ارزشمند تو به اندازه من آگاه نیست و داستانهایی که درباره تو میدانم، برایم بسیار زیاد است.
هوش مصنوعی: برای جوان، اسب و سوار را خواست، همانطور که لباس زیبا و باشکوه خسرو را خواست.
هوش مصنوعی: به ایوان رفت و با او آرام و بیسر و صدا قدم زد، به خاطر سیاوش که دلگیر و ناراحت بود.
هوش مصنوعی: او را در کنار خود بزرگ میکرد و روزگار شاد و خوشحالی را برایش فراهم میکرد.
هوش مصنوعی: مدتی از زمان گذشت و آسمان در دل خود رازها و حکمتهایی را با خود داشت که مخصوص پادشاهی بود.
هوش مصنوعی: در شب تاریک و در زمانی که همه در حال آرامش و خواب هستند، فردی از نزدیکی افراسیاب وارد میشود.
هوش مصنوعی: به توانایی و شجاعت قهرمان اشاره دارد که با صحبتهای گذشته میتواند بر مشکلات و تاریکیها غلبه کند. در واقع، او به یادآوری تجربیات و داستانهای گذشته خود میپردازد تا قدرت و انگیزهای برای ادامه مسیر پیدا کند.
هوش مصنوعی: از فکرهای منفی همه شب دلم در عذاب بود و از غم هم هر لحظه در حال فروریختم.
هوش مصنوعی: از زمانی که آن کودک که از سیاوش آمد، به من گفتی که روز روشن شد و سپس ناپدید شد.
هوش مصنوعی: نبیره فریدون، که نمایندهای از هوش و خرد است، به عنوان شبان و رهبر در نظر گرفته شده است. این فرد از رأی و عقل خود بهره میبرد و در پی آن است که چگونه به جامعه خود خدمت کند و بر آن حکومت کند.
هوش مصنوعی: اگر نوشتهای از او بر من بد باشد، نباید به سادگی از آن بگذرم، زیرا آن Divine است.
هوش مصنوعی: وقتی که کارها به پایان رسیده، دیگر به یاد نمیآوریم. زید شاد باشد و ما نیز باید شاد باشیم.
هوش مصنوعی: اگر کسی از خانوادهی خود رفتار ناپسندی از خود نشان دهد، باید مانند پدرش از او دوری کرد.
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که ای پادشاه، هیچ کس نباید به تو آموزش دهد.
هوش مصنوعی: یک کودک کوچک مانند دیوانگان، وقتی از کار به در میآید، چه نشانهای از خود دارد؟
هوش مصنوعی: خود را درگیر افکار منفی نکن و به دنبال بدیها نرو، به یاد داشته باش که دانای بزرگ چه گفته است.
هوش مصنوعی: خداوند از پدر بالاتر است، حتی اگر فرزند به مادر خود محبت کند.
هوش مصنوعی: اول از همه، به وعدهات عمل کن و مرا خوشحال کن. به یاد یکی از سوگندهای شاهان باش.
هوش مصنوعی: فریدون همیشه با انصاف و عدالت به پادشاهی و سلطنت مینشست و سعی داشت که حقیقت را در نظر داشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب، مرد جنگی، در کنار پیران نشست، از خواب بیدار شد.
هوش مصنوعی: یک نفر با جدیت و قاطعیت بسیار، در روز روشن و در شب تیره، سوگند یاد کرد.
هوش مصنوعی: خداوندی که این جهان را خلق کرد، آسمان، حیوانات وحشی و اهلی و روح انسان را نیز آفرید.
هوش مصنوعی: هرگز بر این کودک ستم نخواهم کرد و به او آسیب نرسانم.
هوش مصنوعی: پیران خاک را بوسیدند و به خداوندی گفتند که ای دادگر، ای پادشاه بدون یار و همدم.
هوش مصنوعی: به خاطر تو و قسمی که خوردی، اکنون در آرامش درونی و جسمی هستم.
هوش مصنوعی: از آنجا ناگهان چهرهای به رنگ ارغوان با دل خوش بر خسرو پدیدار شد.
هوش مصنوعی: به او گفت: از دل خود اندیشههای کوچک را دور کن، و وقتی که جنگ آغاز شد، پاسخی شاداب و پرتوان بده.
هوش مصنوعی: به او نرو مگر اینکه دیوانه شده باشی و با او صحبت نکن جز به زبان کسانی که غریبهاند.
هوش مصنوعی: در امروز، هیچ چیز ارزش فکر کردن و نگرانی را ندارد؛ بنابراین هیچ چیزی نباید شما را به خود مشغول کند.
هوش مصنوعی: بر سرش کلاهی از جنس کیان گذاشت و کمرش را با کمربندی از نوع کیانی بست.
هوش مصنوعی: یک بار قدم به جلو میگذارم و میخواهم به آن زیباییاش نزدیک شوم، او که از هر لحاظ پاک و خالص است.
هوش مصنوعی: کسی به درگاه افراسیاب آمد و با چشمانی پر از اشک و غم، او را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: با شتابی به سوی جلو حرکت کرد تا راه را باز کند، چرا که نوآور و تازهواردی به سوی ما میآید.
هوش مصنوعی: او به سوی درون شهر میرفت، در حالی که شاه و سردار پیران او را همراهی میکردند.
هوش مصنوعی: به نزدیک افراسیاب آمد و از شرم او، رخسارش پر از آب شد.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و عظمت یک اسب اشاره شده است که با یال بلند و چنگ و شاخش، به شکوه و جلال خود میبالد. او همچنین با داشتن فروغ و تاجی زیبا، به نوعی نماد قدرت و شکوه است.
هوش مصنوعی: مدتی او را تماشا کرد و زیباییاش را دید، اما به تدریج رنگ چهرهاش کمرنگ شد.
هوش مصنوعی: تن قوی و نیرومند پهلوان به لرزشی شبیه به درخت بید در آمد، زیرا امید او که به زندگی جوان پاکش وابسته بود، از بین رفت.
هوش مصنوعی: وقتی زمان، چهرهاش را به روی او گشود و عشق را در دلش قرار داد، رویدادها تغییر کرد.
هوش مصنوعی: پرسیدند ای جوان تازهنفس، چه دانشی از کارهای این جهان داری؟
هوش مصنوعی: چگونه زمین را به گوسفندان سپردهای و بر آنها نظارت میکنی؟
هوش مصنوعی: او پاسخی داد که من به شکار نرفتم و کمان و تیر هم ندارم.
هوش مصنوعی: از آموزگار دوباره بپرسید دربارهی خوبی و بدی و تحولات زندگی.
هوش مصنوعی: به او گفتند جایی که پلنگ وجود دارد، برای دلهای مردم خطرناک و دردناک است.
هوش مصنوعی: سپس از او درباره والدینش، خانه و شهرش، و نیز درباره خواب و خوراکش سوال کردند.
هوش مصنوعی: جواب داد که شیر درنده هرگز به سگی اجازه نمیدهد که در میدان مبارزه با او حضور پیدا کند.
هوش مصنوعی: خسرو از سخنان او خندید و به سمت پهلوان روی کرد.
هوش مصنوعی: او به او گفت که این دل هیچ دلیلی برای سخن گفتن ندارد، پس از سرش بپرسم، پاسخ میدهد یا از پایش؟
هوش مصنوعی: بدی و خوبی از او نیست، چرا که انسانها به دنبال کینهورزی هستند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که باید مواظب چیزی باشی و آن را به شخصی با ویژگیهای خوب و نیک منتقل کنی، بخصوص به یک مرد با تقوا و پرهیزگار. باید مطمئن شوی که این فرد به خوبی از آن مراقبت میکند.
هوش مصنوعی: به سوی سیاوش برو و از افرادی که بدآموزی میکنند، دوری کن و به آنها توجه نکن.
هوش مصنوعی: از اسب و پرچم و هر آنچه که لازم است، چیزی بده که به آن نیاز داری، چه از گنج باشد و چه از پول.
هوش مصنوعی: سپهبد لحظەای تأمل کرد و سپس او را از جلو افراسیاب خارج کرد.
هوش مصنوعی: او با حرکتی جذاب و پرشور به خانهاش آمد و به دقت به اطراف نگاه میکند تا مبادا کسی نگرانکننده وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: او میگفت که خداوند دادگر به مانند درختی نو، برکت و نعمت را برای جهان به ارمغان آورده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که در گنجینههای قدیمی، هر نوعی از ثروت و دارایی را جمعآوری کردند و برای شاه ساز و کارهایی ترتیب دادند.
هوش مصنوعی: در اینجا به چیزهای باارزشی اشاره شده که شامل پول، پارچههای نفیس، سلاحها و زینتهای دیگر میشود. همچنین به ارابهها و وسایل جنگی و نشانههایی از مقام و شرافت در زندگی اشاره شده است. اینها نمادهای ثروت و قدرت اجتماعی هستند.
هوش مصنوعی: از تخت و نعمتهایی که دارم، نه از کم و زیاد، بلکه از فراخنای زندگی بهرهمندم.
هوش مصنوعی: آنها را به سوی شهری برد که همه جا پر از بدی و مشکلات است.
هوش مصنوعی: فرنگیس و کیخسرو به آن مکان رسیدند و جمعیتی از هر سو به سوی آنها آمدند و خود را نشان دادند.
هوش مصنوعی: هر موجودی در این زمین، به نوبت و به دقت، در حال نشان دادن ویژگیها و صدای خاص خود است. زمین پر از زندگی و تنوع است که هر یک از موجودات با زبان و رفتار خود به این تنوع افزودهاند.
هوش مصنوعی: هر کس که هنری دارد، باید از خداوند دادگر که جهان را میسپارد، سپاسگذاری کند.
هوش مصنوعی: از ریشهای که خوشبختی را به دوش میکشد، چنین شاخهای با استقامت به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: از پادشاهان کیانی، دور باد چشم بد، و روان سیاوش پرنور و روشن باشد.
هوش مصنوعی: تمام خاک آن شهر خوشحال شد و گیاهان در چمن سبز شدند، درخت سرو هم آزاد و سر بر افراشته گردید.
هوش مصنوعی: در خاکی که خون سیاوش بر آن ریخته شده، درختی از ابرها قد علم کرده است.
هوش مصنوعی: چهره زیبای او بر روی برگها دیده میشود و عطر خوش آن به خاطر محبتش در فضا پخش شده است.
هوش مصنوعی: بدی به مانند نشانهای از بهار است و در معبد سوگواران پرستش میشود.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که رفتار و ویژگیهای این مرد بزرگ و قدیمی به گونهای است که از فرزند خود، برکی و پندری میگیرد که شایسته پستان مادر است. به عبارتی دیگر، این فرد از نسل خود انتظار دارد که به خوبی و شایستگی عمل کند و از صفات نیکو بهرهمند باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که عشق به دنیا بهطور مداوم ارتباط برقرار کند، ناگهان سرش را به زمین میآورد.
هوش مصنوعی: از او جز شادی را طلب نکن و به باغ دنیا دلخوش نباش.
هوش مصنوعی: اگر صاحب قدرت و ثروت هستی، یا در سختی و تنگدستی به سر نمیبری، نباید به وقت و روزگار اهمیت ندهی و بیتحمل باشی.
هوش مصنوعی: دل خود را به درد و رنج نکشان، چرا که این دنیا تنها مکانی موقتی است و جایگاه اصلی تو در گور است.
هوش مصنوعی: باید دید چه چیزی را برای خوردن و زندگی انتخاب کنیم و بر اساس آن به امید دستیابی به ثروت و نعمتهای بزرگ خداوند بنشینیم.
هوش مصنوعی: وقتی زمان رسیدن به اوج و نقطه حساس زندگیات نزدیک شد، بیفکری نکن و خودت را در غم و اندوه از سالها گذشته غرق نکن.
هوش مصنوعی: عوض اینکه کنترل زندگیام را در دست داشته باشم، به من یک چوب دادند و ثروت و وضعیت من خراب شد.
هوش مصنوعی: نظارهگر که بر بالای کوه ایستاده، نمیتواند لشکر شهریار را ببیند.
هوش مصنوعی: تنها زمانی میتوان بر دشمن غلبه کرد که تیرهای عشق و محبت از چشمان معشوق بر آن پرتاب شود.
هوش مصنوعی: کسی که به سمت هدفی تند و سریع میرفت، به خاطر نیت بدی که داشت، به دام افتاد.
هوش مصنوعی: گوش انسان از صدای آن پر میشود و دیگر اشتیاقی به شنیدن ندارد؛ در واقع، صدای بلبل به اندازهای زیباست که گویی صدای شجاعتی همچون شیر را تحتالشعاع قرار میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی جام پنجاه و هشت را برمیدارم، چیزی جز یاد تابوت و تشت به ذهنم نمیآید.
هوش مصنوعی: آه از آن گل و عطر و خوشبو که در کنار آن، همانند تیغ تیز زبان فارسی است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر چیزی به سمت همان چیزی که طبیعت آن است، میچرخد و تغییر نمیکند. گل نسرین همیشه به دنبال رشد و تداوم خود خواهد بود و هنگامی که به بلوغ میرسد، شاخ و برگ سرو هم به همین منوال خواهد بود. به عبارت دیگر، هر موجودی به سمت سرنوشت و ویژگیهای خود حرکت میکند.
هوش مصنوعی: من از پروردگارم میخواهم که چه مدت دیگر در این دنیا زندگی کنم.
هوش مصنوعی: از این نامهٔ قدیمی و مشهور، داستانی در جهان باقی خواهم گذاشت.
هوش مصنوعی: هر کس که درباره من سخن بگوید، جز به خوبی و نیکی از من یاد نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: بدان که گیتی نیز خواهان است، همچنان که با تیغی تیز و همچنین با تاجی بر سر جلوهگری میکند.
هوش مصنوعی: من پیرو و بندهٔ اهل بیت پیامبر هستم و در مدح و ستایش کسی میسرایم که خاک پای وصی او را میپرستد.
هوش مصنوعی: من در این دنیا به دنیا آمدهام و همانطور که زندگی میکنم، از این دنیا میروم، همانطور که خاک پای حیدر (علی) است، باید به این حقیقت آگاه باشی.
هوش مصنوعی: من با دیگران هیچ کاری ندارم و در این زمینه هیچ حرفی برای گفتن نیست.
هوش مصنوعی: به سخن دهقان دوباره توجه کن و ببین چه چیزی را شاعر بیان میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.