یکی گفت که: اینجا چیزی فراموش کردهام
(خداوندگار) فرمود که:
در عالم یک چیز است که آن فراموش کردنی نیست. اگر جمله چیزها را فراموش کنی و آن را فراموش نکنی باک نیست و اگر جمله را به جای آری و یاد داری و فراموش نکنی و آن را فراموش کنی هیچ نکرده باشی. همچنانکه پادشاهی تو را به ده فرستاد برای کاری معین، تو رفتی و صد کار دیگر گزاردی چون آن کار را که برای آن رفته بودی نگزاردی چنان است که هیچ نگزاردی. پس آدمی در این عالم برای کاری آمدهاست و مقصود آن است، چون آن نمیگزارد پس هیچ نکرده باشد.
«اِنَّا عَرَضْنَا الْاَمَانَةَ عَلَی الْسَّمَواتِ وَ الْاَرضِ وَ الْجِبَالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَهَا وَ اَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْاِنْسانُ اِنَّهُ کَانَ ظَلُوْماً جَهُوْلاً» آن امانت را بر آسمانها عرض داشتیم نتوانست پذرفتن. بنگر که از او چند کارها میآید که عقل در او حیران میشود، سنگها را لعل و یاقوت میکند، کوهها را کان زر و نقره میکند، نبات زمین را در جوش میآرد و زنده میگرداند و بهشت عدن میکند، زمین نیز دانهها را میپذیرد و بر میدهد و عیبها را میپوشاند و صدهزار عجایب که در شرح نیاید میپذیرد و پیدا میکند و جبال نیز همچنین معدنهای گوناگون میدهد، این همه میکنند اما از ایشان آن یکی کار نمیآید آن یک (کار) از آدمی میآید.
«وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِیْ آدَمَ» نگفت «و وَلَقَدْ کَرَّمْنَا الْسَّمَاءَ وَ الْاَرْضَ» پس از آدمی آن کار میآید که نه از آسمانها میآید و نه از زمینها میآید و نه از کوهها. چون آن کار بکند ظلومی و جهولى از او نفی شود. اگر تو گویی که «اگر آن کار نمیکنم چندین کار از من میآید» آدمی را برای آن کارهای دیگر نیافریدهاند. همچنان باشد که تو شمشیر پولادِ هندیِ بیقیمتی که آن در خزاین ملوک یابند آورده باشی و ساطورِ گوشتِ گندیده کرده که «من این تیغ را معطّل نمیدارم، به وی چندین مصلحت به جای میآرم!» یا دیگ زرّین را آوردهای و در وی شلغم میپزی که به ذرهای از آن، صد دیگ به دست آید. یا کارد مُجَوهَر را میخ کدوی شکسته کردهای که «من مصلحت میکنم و کدو را بر وی میآویزم و این کارد را معطّل نمیدارم!» جای افسوس و خنده نباشد؟ چون کار آن کدو به میخ چوبین یا آهنین که قیمت آن به پولیست برمیآید؛ چه عقل باشد کارد صد دیناری را مشغول آن کردن؟! حق تعالى تو را قیمت عظیم کرده است. میفرماید که «اِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنیِنَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ».
تو به قیمت ورای دو جهانی
چه کنم قدر خود نمیدانی
مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی.
حق تعالى میفرماید که من شما را و اوقات و انفاس شما را و اموال و روزگار شما را خریدم که اگر به من صرف رود و به من دهید بهای آن بهشت جاودانیست قیمت تو پیش من این است. اگر تو خود را به دوزخ فروشی ظلم برخود کرده باشی همچنان که آن مرد کارد صد دیناری را بر دیوار زد و بر او کوزهای یا کدویی آویخت. آمدیم بهانه میآوری که «من خود را به کارهای عالى صرف میکنم، علوم فقه و حکمت و منطق و نجوم و طبّ و غیره تحصیل میکنم» آخر این همه برای توست. اگر فقه است برای آن است تا کسی از دست تو نان نرباید و جامهات را نکند و تو را نکشد تا تو به سلامت باشی، و اگر نجوم است احوال فلک و تأثیر آن در زمین، از ارزانی و گرانی امن و خوف، همه تعلق به احوال تو دارد هم برای توست و اگر ستاره است از سعد و نحس و به طالع تو تعلق دارد هم برای توست. چون تأمل کنی اصل تو باشی و اینها همه فرع تو. چون فرع تو را چندین تفاصیل و عجایبها و احوالها و عالمهای بوالعجب بینهایت باشد بنگر که تو را که اصلی، چه احوال باشد؟! چون فرعهای تو را عروج و هبوط و سعد و نحس باشد تو را که اصلی بنگر که چه عروج و هبوط در عالم ارواح و سعد و نحس و نفع و ضر باشد که فلان روح آن خاصیت دارد و از او این آید، فلان کار را میشاید. تو را غیر این غذای خواب و خور غذای دیگر است که «اَبِیْتُ عِنْدَ رَبِّیْ یُطْعِمُنِیْ وَ یَسْقِیْنِیْ». در این عالم آن غذا را فراموش کردهای و به این مشغول شدهای و شب و روز تن را میپروری. آخر این تن اسب توست و این عالم آخور اوست و غذای اسب غذای سوار نباشد. او را به سر خود خواب و خوریست و تنعّمی است، اما سبب آن که حیوانی و بهیمی بر تو غالب شده است تو بر سر اسب در آخور اسبان ماندهای و در صفّ شاهان و امیران عالم بقا مقام نداری. دلت آنجاست اما چون تن، غالب است حکم تن گرفتهای و اسیر او ماندهای.
همچنان که مجنون قصد دیار لیلی کرد، اشتر را آن طرف میراند تا هوش با او بود. چون لحظهای مستغرق لیلی میگشت و خود را و اشتر را فراموش میکرد، اشتر را در ده بچهای بود، فرصت مییافت باز میگشت و به ده میرسید. چون مجنون به خود میآمد دو روزه راه بازگشته بود. همچنین سه ماه در راه بماند. عاقبت افغان کرد که «این اشتر بلای من است از اشتر فرو جست و روان شد.»
هَوی نَاقَتِیْ خَلْفِیْ وَقُدِّامِیِ الْهَوی
فَانِّیِ وَاِیَّاهَا لَمُخْتَلِفَانِ
فرمود که سید برهان الدین محقق قدس الله سره العزیز سخن میفرمود.
یکی آمد که مدح تو از فلانی شنیدم!
گفت: «تا ببینم که آن فلان چه کس است؟! او را آن مرتبت هست که مرا بشناسد و مدح من کند؟! اگر او مرا به سخن شناخته است پس مرا نشناخته است، زیرا که این سخن نماند و این حرف و صوت نماند و این لب و دهان نماند، این همه عرض است و اگر به فعل شناخت همچنین و اگر ذات من شناخته است آنگه دانم که او مدح مرا تواند کردن و آن مدح از آن من باشد.»
حکایت او همچنان باشد که میگویند پادشاهی پسر خود را به جماعتی اهل هنر سپرده بود تا او را از علوم نجوم و رمل و غیره آموخته بودند و استاد تمام گشته با کمال کودنی و بلادت!
روزی پادشاه انگشتری در مشت گرفت، فرزند خود را امتحان کرد که: بیا بگو در مشت چه دارم؟!
گفت: «آنچه داری گرد است و زرد است و مجوّف است»
گفت: «چون نشانهای راست دادی؛ پس حکم کن که آن چه چیز باشد؟»
گفت: «میباید که غربیل باشد!»
گفت: «آخر این چندین نشانهای دقیق را که عقول در آن حیران شوند دادی از قوت تحصیل و دانش، این قدر بر تو چون فوت شد که در مشت غربیل نگنجد؟!»
اکنون همچنین علمای اهل زمان در علوم موی میشکافند و چیزهای دیگر را که به ایشان تعلّق ندارد به غایت دانستهاند و ایشان را بر آن احاطت کلّی گشته و آنچه مهم است و به او نزدیکتر از همه آن است خودی اوست و خودی خود را نمیداند. همه چیزها را به حلّ و حرمت حکم میکند که این جایز است و آن جایز نیست و این حلال است یا حرام است. خود را نمیداند که حلال است یا حرام است؟، جایز است یا ناجایز؟، پاک است یا ناپاک است؟ پس این تجویف و زردی و نقش و تدویر عارضی است که چون در آتش اندازی این همه نمانَد؛ ذاتی شود صافی از این همه. نشان هر چیز که میدهند از علوم و فعل و قول همچنین باشد و به جوهر او تعلّق ندارد که بعد از این همه، باقی آن است. نشان ایشان همچنان باشد که این همه را بگویند و شرح دهند و در آخر حکم کنند که «در مشت غربیل است»! چون از آنچه اصل است خبر ندارند.
من مرغم، بلبلم، طوطیام! اگر مرا گویند که بانگ دیگرگون کن نتوانم، چون زبان من همین است، غیر آن نتوانم گفتن. به خلاف آن که او آواز مرغ آموخته است. او مرغ نیست، دشمن و صیّاد مرغان است؛ بانگ و صفیر میکند تا او را مرغ دانند اگر او را حکم کنند که جز این آواز، آواز دیگرگون کن تواند کردن. چون آن آواز بر او عاریت است و از آن او نیست تواند که آواز دیگر کند چون آموخته است که کالای مردمان دزدد، از هر خانه قماشی نماید.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، مفهوم اصلی این است که انسان برای انجام یک کار خاص به این دنیا آمده و اگر آن کار را فراموش کند، در واقع هیچ انجام نداده است. استاد به این نکته اشاره میکند که تمامی امور و دانشهایی که انسان بدست میآورد، در واقع فرع بر اصل وجود اوست و اصل، همان کار اصلیای است که باید انجام دهد. انسان به مانند یک ابزار گرانبها است که باید به درستی از آن بهرهبرداری کند و اگر خود را به امور کمارزش مشغول کند، ظلم به خویشتن کرده است. خداوند انسان را ارزشمند آفریده و او باید به این ارزش پی ببرد و از وقت و وجود خود به درستی استفاده کند. در نهایت، توجه به ذات و حقیقت خود و انجام کارهای معین و ضروری است که انسان را از دیگر موجودات متمایز میکند.
هوش مصنوعی: یکی گفت که: من چیزی را اینجا فراموش کردهام.
هوش مصنوعی: در این جهان، چیزی وجود دارد که هرگز نمیتوان آن را فراموش کرد. اگر همه چیزها را فراموش کنی اما آن یک چیز را فراموش نکنی، مهم نیست. اما اگر آن چیز را فراموش کنی، گویی هیچ کاری نکردهای. مانند این است که پادشاهی تو را به یک روستا میفرستد تا یک کار خاص را انجام دهی، اما تو به جای آن کار، به انجام صد کار دیگر مشغول شوی؛ اگر آن کار اصلی را انجام ندهی، در واقع هیچ کاری نکردهای. بنابراین، انسان در این دنیا برای هدف خاصی آمده است و اگر نتواند به آن هدف برسد، انگار هیچ اقدامی انجام نداده است.
هوش مصنوعی: ما امانتی را به آسمانها، زمین و کوهها پیشنهاد کردیم، اما آنها از قبول آن امتناع کردند و از آن ترسیدند. در حالی که انسان آن امانت را بر دوش گرفت، زیرا او ظالم و نادان است. بنگر که انسان توانایی انجام چه کارهای شگفتانگیزی دارد: میتواند سنگها را به جواهراتی چون لعل و یاقوت تبدیل کند، کوهها را به معادن طلا و نقره تبدیل نماید، گیاهان را ببار آورد و بهشت را خلق کند. زمین نیز دانهها را قبول میکند و جوانه میزند و ایرادها را میپوشاند و صدها هزار شگفتی دیگر را تولید میکند. جبال نیز معادن گوناگون را به وجود میآورند. اما با همه این کارها، هیچ یک از آنها نمیتواند به اندازهی یک کار خاص که تنها از انسان بر میآید، عمل کند.
هوش مصنوعی: ما انسانها مورد احترام و ارادت قرار گرفتهایم، در حالی که آسمان و زمین این چنین حقایقی را ندارند. کارهای ارزشمندی که میتواند از انسان صادر شود، نه از آسمان و نه از زمین میآید، بلکه از نفس انسانی ناشی میشود. اگر انسان به کارهای سطحی و بیارزش مشغول شود، در واقع از ظرفیت واقعی خود دور شده است. اینکه انسان بخواهد از یک وسیله گرانقیمت برای کارهای بیفایده استفاده کند، به نوعی حماقت است. درست همانطور که نمیتوان از یک کارد گرانقیمت برای کارهای ساده و بیارزش استفاده کرد، انسان نیز نباید از قابلیتهای عظیم خود در راههای بیهوده و کمارزش بهره ببرد. خداوند ما را به قیمت بالا و با ارزش آفریده و وعده بهشت را به مؤمنان داده است.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که ارزش تو بیشتر از هر چیزی در این جهان و آن جهان است، و به همین خاطر نمیتوانم برایت کاری کنم.
هوش مصنوعی: خودت را به قیمت پایین نفروش، چرا که تو ارزشمند و گرانبهایی هستی.
هوش مصنوعی: خداوند میفرماید که من وجود شما، زمانها، نفسها، اموال و زندگیتان را خریدهام و اگر اینها را برای من استفاده کنید، پاداش آن بهشت جاودانی است. ارزش شما در نزد من همین است. اگر خودتان را به جهنم بفروشید، ظلمی بر خود کردهاید. افراد بهانه میآورند که به فعالیتهای علمی و اخلاقی میپردازند، اما اینها همه برای خودشان است. هر علمی که میآموزید، هدفش این است که در زندگی راحتتر باشید و اگر درسی برای شما باشد، به نفع خودتان است. باید توجه کرد که شما اصل هستید و این دانشها و فعالیتها فرع بر وجود شما هستند. اگر فرعها و تفاصيل زیادی داشته باشید، باید ببینید به عنوان اصل چه وضعیت و احوالی دارید. شما در این دنیا غذاهایی غیر از نیازهای جسمی دارید که باید به آنها بپردازید و درگیر نیازهای جسمی شدید. جسم شما تنها وسیلهای برای شماست و نباید اجازه دهید که بر شما تسلط یابد. در این مسیر، شما باید مراقب باشید که روح و وجودتان بر جسم غلبه داشته باشد.
هوش مصنوعی: مجنون وقتی که به سمت دیار لیلی میرفت، سعی میکرد تا اسبش را آن طرف براند و به خود مسلط باشد. اما هر بار که چند لحظهای غرق خیال لیلی میشد و خودش و اسبش را فراموش میکرد، اسب به سمت ده بچهاش میرفت و او فرصت پیدا میکرد تا به آنجا برگردد. وقتی مجنون دوباره به خودش میآمد، متوجه میشد که دو روزه راه را برعکس طی کرده است. به همین ترتیب، او سه ماه در راه میماند. در نهایت، فریاد میزد که "این اسب برای من مشکلساز شده و باید از او فرار کنم و بروم."
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به حس و حالاتی اشاره دارد که بر او حاکم است. او از نغمهها و صداهای دلبری یاد میکند که هم در پشت او و هم در پیش رویش وجود دارند. این دلمشغولیها به او یادآوری میکنند که عشق و وابستگیهای او به دنیای مادی گذرا هستند و به نوعی تضاد و تفاوتی که در این احساسات وجود دارد اشاره میکند.
هوش مصنوعی: سید برهانالدین محقق قدس الله سره العزیز در حال صحبت بود.
هوش مصنوعی: یکی گفت که از شخصی درباره تو تعریف و تمجید شنیدهام!
هوش مصنوعی: او گفت: «بگذار ببینم آن شخصی که دربارهاش صحبت میشود کیست؟ آیا او آنقدر مقام دارد که بتواند من را بشناسد و نسبت به من مدح و ستایش کند؟ اگر او فقط با کلمات مرا شناخته، در واقع مرا نشناخته است، زیرا این کلمات و صداها و ظاهر همه موقتی هستند و پایدار نمیمانند. اگر فقط با عمل من را شناخته، باز هم همینطور است. اما اگر ذات و روح من را درک کرده باشد، آن وقت میدانم که او میتواند به درستی مرا ستایش کند و این ستایش از آنِ من خواهد بود.»
هوش مصنوعی: داستان او شبیه به این است که یک پادشاه پسرش را به جمعی از اهل علم سپرد تا به او علوم نجوم، رمل و دیگر موضوعات را بیاموزند. اما در نهایت او با تمام استادیش، همچنان احمق و خنگترین فرد باقی ماند!
هوش مصنوعی: روزی پادشاه انگشتری را در دستش فشرده بود و از فرزندش خواست که به او بگوید در دستش چه چیزی دارد.
هوش مصنوعی: او گفت: «چیزی که تو داری، گرد و زرد و توخالی است.»
هوش مصنوعی: گفت: «چون نشانههای درستی ارائه دادی، حالا تصمیم بگیر که آن چیز چیست؟»
هوش مصنوعی: گفت: «باید یک صافی وجود داشته باشد!»
هوش مصنوعی: گفت: «این همه نشانههای دقیق را که عقلها در آن به حیرت میافتند، تو به واسطه دانش و آموختن به دست آوردی، ولی با این حال چطور اینقدر کمارزش شده که در یک دست غربیل جا نمیگیرد؟!»
هوش مصنوعی: در حال حاضر، برخی از علمای زمان ما در علوم مختلف به بررسیهای دقیقی میپردازند و مواردی که مربوط به خودشان نیست را به خوبی درک کردهاند و احساس میکنند به طور کامل بر آن تسلط دارند. اما آنچه اهمیت دارد، خود واقعی آنها است که از شناخت آن ناتوانند. آنها در خصوص بسیاری از مسائل قضاوت میکنند و میگویند که چه چیزی مجاز است و چه چیزی ممنوع، اما خودشان نمیدانند که آیا واقعاً حلال یا حرام هستند. به همین ترتیب، آنها نمیتوانند تشخیص دهند که آیا پاک هستند یا ناپاک. این تفاسیر و تفسیرها، چیزی جز عوارض و شکلهای ظاهری نیست که اگر در آزمونی قرار گیرد، به طور قطع باقی نخواهد ماند و طبیعت خالص از آنها جدا میشود. هر چیزی که درباره علوم و اعمال و گفتارشان بیان میشود، در واقع به جوهر اصلی آنها مرتبط نیست و در نهایت، فقط همان اصل باقی خواهد ماند. علمای مذکور به جزئیات میپردازند و در نهایت به این نتیجه میرسند که "در مشت غربیل است"، چرا که از اصل و حقیقت بیخبرند.
هوش مصنوعی: من یک مرغ هستم، بلبلی هستم، طوطیام! اگر به من بگویند که صدایم را تغییر دهم، نمیتوانم چون زبان من همین است و نمیتوانم چیزی جز این بگویم. اما این شخص که آواز مرغ را آموخته، خود مرغ نیست. او دشمن و شکارچی مرغان است؛ صدای جیکجیک و سوت میزند تا دیگران او را به عنوان مرغ بشناسند. اگر از او بخواهند که آواز دیگری بخواند، نمیتواند چون آن آواز برای او قرضی است و متعلق به او نیست. او تنها یاد گرفته که چگونه از دیگران دزدی کند و از هر خانه چیزی به دزدد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.