امیرالملک در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:
...دیدم که در نداشت
چه غزل دلکشی!
حسن خوش فکر در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:
بیت۸: از فروغِ گوهرِ خود، زود صائب راز عشق/میگذارد نعل در آتش لبِ اظهار را.
معنی: صائب عشق بخاطر خاصیت بیقرار کنندگی اش شخص عاشق را بیقرار میکند و باعث میشود عاشق لب به تعریف و تمجید از معشوق و عشق بگشاید.
حسن خوش فکر
علی میراحمدی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۱:
اگر بخواهم یک رباعی از جناب خیام انتخاب کنم بدون شک این رباعی خواهد بود و اگر بخواهم رباعیات خیام را در دفتری گرد آورم این رباعی را به عنوان آخرین رباعی و فصل الخطاب و کلام آخر شاعر در نظر میگیرم.
حسن خوش فکر در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:
بیت۶: این سرِ زلفِ پریشانی که دارد بوی گل/میکند ناسور، زخمِ رخنهٔ دیوار را.
معنی: بوی گل چون زلف پریشانی که در باد به اینسو و آنسو می رود، در همه جا پراکنده می شود و این حسن و خوبی گل بی شک از رخنه های دیوار محدودیت هم می گذرد و به مشام طالبان حسن و خوبی می رسد.
خوبی از سخت ترین موانع هم عبور می کند و در موانع رخنه ایجاد می کند و راه باز می کند.
حسن خوش فکر
حسن خوش فکر در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:
بیت۵: رشتهها همتاب چون شد، زود میگردد یکی/با میانِ اوست پیوندِ دگر زُنّار را.
معنی: همانطور که وقتی رشته های همگون در کنار هم قرار میگیرند و بهم می پیچند تاثیر بیشتری دارند و مقاوم تر هستند، میان باریک دلبر هم که بتنهایی غارتگر دل و دین است وقتی با زنار کفر که آنهم غارت دین است تزئین شود، دلبری(اغوا کنندگی) اش دوچندان میشود.
حسن خوش فکر
برگ بی برگی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸:
مرا به رندی و عشق آن فَضول عیب کند
که اعتراض به اسرارِ علمِ غیب کند
فضول کسی ست که توهمِ فَضل و برتریِ دانش بر دیگران را دارد و به همین سبب نیز در کارِ دیگران دخالت نموده و قصدِ تغییرِ اطرافیان را دارد، احتمالاً حافظ در پاسخ به مدعیِ فضل و دانشی که عشقِ راستین را عینِ پرهیزگاری دانسته که با رندی در یکجا جمع نمی شود این غزل را سروده است، پس می فرماید آن فضولی عیب و ایراد بر او گرفته و رندی و عاشقی را دو وصله ناجور می داند که بر اسرارِ عِلم و عالَمِ غیب نیز اعتراض داشته و از بیخ و بُن اعتقادی به رازهایِ عالمِ هستی ندارد، یعنی که حافظ پیوستگیِ رندی و عاشقی را بر اساسِ هوا و هوس ابداع و بیان ننموده، بلکه بر مبنایِ علمی که از عالمِ غیب بدست آورده و اسرار بر او آشکار شده است سخن میگوید و اینگونه به ارتباطِ رندی و عاشقی و تاثیرش بر فرایندِ زنده شدنِ انسان به عشق پی برده است.
کمال، سِرِّ محبت ببین نه نقصِ گناه
که هرکه بی هنر افتد، نظر به عیب کند
حافظ خطاب به فضول می فرماید بسیار خوب تو اصلاََ به اسرارِ عالمِ غیب معتقد نباش اما کمال و رشدِ انسان را که نمی توانی نادیده بگیری، خروجی و نتیجه کارِ معنوی و تغییر و تبدیلِ عاشقان را که می توانی ببینی، پسهمین کمال را سِرِّعشق در نظر بگیر، و آن نقصی را که انسان بر اثرِ گناه یا خطاهایِ خود به آن مبتلاست نادیده بگیر، یعنی به اصطلاحِ امروزی نیمه پُرِ لیوان را ببین و همین انسانی را بنگر که رشد و کمالِ او بر نُقصانش میچربد، امروزه هم امکان دارد کسی مقید به دین و مذهبی نباشد، شبی یکی دو پیک هم بزند اما پایبند به اصولِ اخلاقی و انسانی هست و هر روز در پیِ رُشد و کمالِ انسانی ست تا انسانِ بهتری شده و جهانِ بهتری را برایِ خود و دیگران بسازد، همین امر که ذاتِ همه انسانها مایل به رشد و کمال و حتی کمال در امورِ این جهانی ست خود از اسرارِ عشق است، حافظ در مصراع دوم همین میل به کمال و زنده شدن به زندگی را هنرِ انسان می داند که در ذاتِ او نهفته است و به آن می پردازد، اما بی هنرانی همچون داعش و طالب که می خواهند با باورهایِ عاریتی و کارهایِ بیرونی و ذهنی به مقصد برسند فقط عیب و نقصهایِ قابلِ اغماضِ چنین انسانهایی را میبینند اما آن کمال را در آنها نمیبینند.
ز عطرِ حورِ بهشت آن نفس برآید بوی
که خاکِ میکده ما عَبیرِ جِیب کند
حافظ با تناسبِ زیبایِ برآمدنِ نَفَس و پراکندنِ عطر و رایحه خوش و زندگی بخشِ حورِ بهشت، ضمنِ کنایه به شخصِ فضول میفرماید آن حوری را که تو و همفکرانِ تو با ابزارِ پرهیزگاریِ ریایی در وصالش میسوزید، آنگاه از آن نفس و عطرشان بویِ خوشِ زندگی به مشام می رسد که از خاکِ میکده حافظ و عاشقان به عنوانِ مُشک و عنبر بر گریبانِ خود بزنند، خاکِ میکده عشق کنایه از فراخ نمودنِ سینه یا همان شرحِ صدری ست که در متونِ الهی بیان شده است، یعنی وسعت دادنِ آسمانِ درونی کلیدِ رسیدن به سعادتِ دنیوی و اخروی می باشد که تنها در سرِ کویِ میکده عاشقان یافت می شود.
چنان زَنَد رهِ اسلام غمزه ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صُهیب کند
در اینجا نه اسلامِ حقیقی، بلکه اسلام از نگاهِ فضول یا مدعیِ دانش موردِ نظر است که انجامِ کارهایی تقلیدی و پرهیز هایِ سُست و شکننده می باشد، پسحافظ در ادامه به فضول توصیه می کند سری به میکده عشق بزند و ببیند تنها یک غمزه ساقی چگونه راهِ چنین اسلامِ صوری را می زند و راهِ ورودِ تعصباتِ خرافی به اندیشه انسانی را میبندد، بگونه ای که حتی پرهیزگاریِ صُهیب که زبانزد است نیز بسختی می تواند از شرابِ عشقی که ساقی با غمزه اش به عاشقان عرضه می کند صرفنظر کند.
کلید گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است
مباد که در این نکته شک و ریب کند
اهلِ دل همان رندِ عاشق است، و کلیدِ گنجِ سعادت یعنی راهِ رهایی از ذهن و دستیابی به گنجِ حضور که سعادت و نیکبختی ابدی را بدنبال خواهد داشت، حافظ بمنظورِ رفعِ شائبه بی توجهیِ رندان به ضرورتِ کلید و راهکار برایِ رسیدن به چنین گنجِ سعادتی می فرماید مباد که کسی در این نکته شک و شبهه ای داشته باشد زیرا که رندان به ضرورتِ کلید واقفند و از قضا راهکار و تنها کلیدی که می تواند رموزِ این گنج را بگشاید همان راه و روشی ست که رندانِ عاشق برگزیده اند.
شبانِ وادیِ ایمن گهی رسد به مراد
که چند سال به جان خدمتِ شعیب کند
این بیت نیز خطاب به همان فضولی ست که بر مبنایِ دانشِ کتابیِ خود توهمِ فضل داشته، گروهی را گردِ خود جمع نموده و قصدِ آن دارد تا همچون شبان آنان را به وادیِ ایمن یا همان گنجِ سعادت رهنمون شود، اما کلیدِ این گنج بر اساسِ دانشِ کتابی بدست نمی آید، پس لازم است همچون موسی در خدمتِ پیرِ روشن ضمیری باشد و از دل و جان و با رضایت، سالهایِ بسیار شاگردیِ شُعیبی را بکند و پس از تحملِ مرارت ها ممکن است گهگاهی به مراد و منظورِ خود رسیده و بتواند ابتدا کلیدِ گنجِ سعادت را برایِ خود بدست آورده و سپس یاران و همراهانِ خود را به آن کلید و رسیدن به وادیِ ایمن رهنمون شود، حافظ از داستانهایِ قرآنی تأویل هایِ خاصِ خود را داشته و به بیانِ صورت یا فرمِ داستان بسنده نمی کند.
ز دیده خون بچکاند فسانه حافظ
چو یادِ وقت، زمانِ شباب و شیب کند
خون چکیدن از دیده بیانگرِ تحملِ درد و رنج است و هر انسانی در زندگیِ خود افسانه بافی هایی می کند تا دردهایِ خود را برای دیگران بازگو کرده و خود را قربانی معرفی کند، اما افسانه زندگیِ حافظ از جنسِ دیگری ست، در مصراع دوم وقت از واژگانِ اساسی در فرهنگِ عارفانه و صوفیانه است که به زمانِ بی زمانی اطلاق می شود، وقت لحظه یا دمی ست که عارف کلیدِ گنجِ سعادت را بدست می آورد، لحظه وصال فارغ از زمان و مکان است، پسبه همین دلیل حافظ آن را یادِ وقت نامیده است به معنیِ درکِ وقت یا آگاه شدن از وقت، چرا که اگر از واژه هنگامه استفاده می کرد بازهم ذهن درگیرِ زمان می شد، در ادامه زمانِ شباب و شیب کردن یعنی به گذشته و آینده رفتن، و حافظ می فرماید بزرگترین آفتِ بلایِ جانِ عارف یا رندِ عاشق این است که در یادِ وقت و لحظه ورود به وادیِ ایمن یا فضای امنِ الهی یا زنده شدن به عشق، از درکِ وقت خارج و به گذشته و آینده برود که در اینصورت هرچه رشته پنبه می گردد و خونها از دیدگانش جاری می گردد. مولانا می فرماید؛
لامکانی که در و نورِ خداست / ماضی و مستقبل و حال از کجاست
ماضی و مستقبلش نسبت به توست/ هر دو یک چیزند، پنداری که دو ست
حسن خوش فکر در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۲ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:
بیت۲: کاش بندِ حیرتی بر دست گلچین میگذاشت/آن که میبندد به روی من درِ گلزار را.
ایکاش آن کسی به من حتی اجازه نگاه کردن به زیبایی گلزار را نمی دهد، کسی را که در گلزار با فراغ بال درحال چیدن و بهره مندی از نعمات است را از اینهمه نعمت حیران میکرد و این حیرانی او باعث توقف او می گشت، تا شاید از گل نعمات بر شاخه باقی بماند تا من نیز بتوانم فقط از دیدن آنها لذت ببرم.
حسن خوش فکر
حسن خوش فکر در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۴۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:
بیت۱: کجروی بال و پرِ سِیرَست بد کردار را/راستی سنگِ رهِ رفتار باشد مار را
معنی: کجروی و ناراستی و فریبکاری برای شخص بدکردار باعث پیشرفت او و رسیدن به مقصود است، و همین کج رفتاری برای برخی لازم است و بدون آن نمی توان به مقصود رسید، چنانکه مار اگر کج نخزد و مستقیم حرکت کند، از حرکت بازمی ماند.
حسن خوش فکر
جهن یزداد در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی گوید:
مهرگان امد و سیمرغ بجنبید از جای
تا کجا پر زند امسال و کجا دارد رای
باز و جز باز کنون روی نیارند نمود
گاه انست که سیمرغ شود رووی نمای
شاد باد ان هنری شاه جهانگیر که کرد
همه شاهان جهان را به هنر دست گرای
رضا از کرمان در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۵ در پاسخ به محدثه دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:
سلام ودرود برشما چه نظیر ومثالهای بجا وزیبایی آفرین البته شاید شاطر عباس مصرع دوم میتونست بگه
که هنوزم رمقی باشد وصیاد رود
شاد باشی
MOSTAFA Nikroozi در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸۷:
بسیار زیبا و تامل بر انگیز
MOSTAFA Nikroozi در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۴:
ایا دلدار منظور خداست؟؟
که در مصرع سوم جناب مولانا میفرماید آخر به چه عیب می گریزند از او؟
احمد جدیدی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶:
وقتی این رباعی دوباره به یادم آمد. از مصرع اول آن، درس گرفتن از گذشته در ذهن من تداعی شد.
روح خیام بزرگ شاد
MOSTAFA Nikroozi در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱۳:
بسیار زیبا
مهرداد راد در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۶:
امیر محمد تفتی خواننده خوش صدا به زیبایی و آراستگی این شعر را خوانده است. پیشنهاد میکنم حتما گوش بفرمایید.
عزیز رادیو در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۳۵ در پاسخ به احمد ابو دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰:
درود بیکران
نان پاره ز من بستان اشاره به دنیا دارد و می خواهد بگوید اگر تمام دنیا را از من بگیری از تو دست نمی کشم و این اتصال من به تو گسسته نمی شود.اصولا طریقت از نبوت شروع می شود آنگاه که در اثر دلشکستگی و یا تفکر و یا انکار همه چیز، سالک شایسته آن می شود که انسان کامل را درک کند و انسان کامل سینه او را فراخ می گرداند و روح انسانی او را فعال می کند.
از آن پس رهنمودها در گوش سالک نجوا می شود و فرمانهایی در جهت کمال به او داده خواهد شد چه در خواب و چه در بیداری. مانند آنکه به ابراهیم فرمان دادند اسماعیل را قربانی کن.
در این زمان سالک به همه چیز بی اعتنا می شود و دنیا را به نان پاره تشبیه می کند. از این پس نه عقل که دل و عشق رهنمای سالک است. «تو پای به ره در نه و هیچ مپرس/// خود راه بگویدت که چون باید رفت»
در اینجا جناب مولانا با عشوه هایی طلب مقام بالاتر را مد نظر دارد. مقامها یکی پس از دیگری در نوردیده می شود تا به عارف برسد. عارف از ماده «عُرُف» عربی است. (که به اعتقاد حقیر معرب کلمه اُرُج فارسی است) عرف به زبان عرب یعنی هم آغوشی. یعنی عارف کسی است که با حضرت عشق هم آغوش است. «خوشا آنان که دائم در نمازند» و پس از آن صوفی است که اجازه دارد به حضور انسان کامل مشرف شود. صوفیان در هر دوره انگشت شمارند.
به هر حال به قول عزیزالدین نسفی انسان کامل که تمام هستی بر مدار او می چرخد (قطب باید گردش افلاک را /// محوری باید ستون خاک را) در کار دنیا ضعیف و اغلب فقیر و ندار است و هر روز روزی همان روز را به دست میآورد. پس دنیا برای اهل طریقت همان نان پاره است که باید بخورد تا جان بگیرد. دقت داشته باشید که نان متعلق جهان ملک است و جان از دیار ملکوت. ارتباط نان و جان اولین چیزی است که سالک در میابد و شگفتزده می شود.
اسیر تهرانی در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - قصیدهٔ دریای ابرار «این تلخ می که هست دل مرده را حیات زهر است در دهان حریفان بد فعال»:
بیت دوم ظاهرا باید «تا به هر بادی نجنبی پا به دامن کش چو کوه» باشد. یعنی برای این که هر بادی تو را نجنباند مثل کوه ثابت بنشین؛ محکم بنشین. ایراد کاتب است.
رضا از کرمان در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامتکردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:
سلام
خدمت عزیزانی که دراین بخش مثنوی به دنبال کشف مذهب جناب مولانا میگردند عرض مینمایم که ابیات مطرح شده در قالب تمثیل آورده شده واصلا ربطی به مذهب ایشان نداره وبهتر است با تعمق بیشتر بخوانید وجان کلام را دریابید در ثانی حالا ایشان شیعه،اهل تسنن، نصرانی ،یهودی یا اصلا لاییک باشه چه فرق میکنه ایشان افتخار نوع بشری است فارغ از مذهب و موطن وزبان وسایر موارد.
در پناه حق باشید
امین در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:
درود بر روان والا مرتبه مالک ملک سخن
برخلاف بسیاری از بزرگان که قصاید خاقانی را میستایند ، بنده معتقدم غزل های ایشان هم حرف ها برای گفتن دارد... چه بسا تاثیراتی که بر دیگر شاعران پس از خود گذاشت و سبک خود را پدید آورد. بی شک اگر در سبک های شعری ادبیات پارسی سبکی را سبک خاقانی نام گذاریم ، کار گزافی نکرده ایم...!
علیرضا در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۳ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶: