گنجور

 
حافظ

مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد

که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد

کمالِ سِرِّ محبت ببین، نه نقصِ گناه

که هر که بی‌هنر اُفتَد، نظر به عیب کُنَد

ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی

که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کُنَد

چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی

که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کُنَد

کلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است

مباد آن که در این نکته شَکُّ و رِیب کُنَد

شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد

که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند

ز دیده خون بِچکانَد فِسانهٔ حافظ

چو یادِ وقتِ زمانِ شَباب و شِیب کُنَد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۸۸ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۸۸ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

چنین که حسن تو عرض جمال غیب کند

خرد به دعوی عشق توام چه عیب کند

اگر نه پرده گشاید به خنده لعل لبت

که را مجال که ادراک سر غیب کند

به جیب چاک ازان پاکدل سزد چو کلیم

[...]

رفیق اصفهانی

مرا به باده کشی کاش آنکه عیب کند

رود به میکده تا سیر سر غیب کند

جوان کند می گلرنگ پیر را چه عجب

از آنکه توبه ز می در زمان شیب کند

به محفلی که تو ساقی شوی نمی دانم

[...]

رضاقلی خان هدایت

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کند

شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد

که چند سال به جان خدمتِ شعیب کند

کلید گنج سعادت قبول اهلِ دل است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رضاقلی خان هدایت
حاجب شیرازی

مرا قلم سخن از غیب و علم غیب کند

کجاست آنکه در این نکته شک و ریب کند

چنان ز، خم بسبو کرده باده پیرمغان

که خاکروبی میخانه را صهیب کند

گذار باد بهار، ار، ز زلف جانان است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه