برگ بی برگی در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵:
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعتِ آن باش که آنی دارد
منظور از شاهد در اینجا کسی ست که به مقامِ شهود یا وصلِ و دیدارِ رویِ حضرتِ معشوق رسیده باشد، موی و میان کنایه از حجابی ست هرچند نازک که هنوز مابینِ سالک و خداوند وجود دارد و مادامی که این موی در میان باشد وصلی اتفاق نیفتاده است، پس هستند سالکانی که به مقامِ قُرب رسیده اند اما هنوز شاهد نیستند و این موی می تواند بارِ دیگر به کوهی بدل شده سالک را به راحتی از زندگی جدا کرده، به ذهن بازگرداند، این موی و حجاب می تواند اندک هم هویت شدگی (identity) با باورهای گذشته سالک باشد و یا تعلق خاطر به داشته هایِ ذهنی و دنیوی، حافظ میفرماید اگر سالک و پوینده راه عاشقی چنین مویی در میانِ داشته باشد، این همان حجاب است و اگر مدعیِ شهود باشد بندگی و دنباله روی از او جایز نیست، در مصراع دوم میفرماید اما اگر حتی برای لحظاتی سرِ مویی حجاب نیز در میان نباشد پوینده راهِ عاشقی به مقام شهود و وصلِ کامل رسیده است و طلعت یا رویِ او نیز همان رویِ زندگی و خداوند است، پس بندگی یا پیروی از رخسار و سیره چنین انسانِ کاملی جایز و شایسته است زیرا او با خداوند به وحدت رسیده و آن دارد، "آن" در عرفان و تصوف یعنی این لحظه ی ابدی که در اندیشه نمی آید چرا که به محضِ بیان از زمان خارج و امری مربوط به گذشته می گردد، صوفیِ حقیقی که بنا به فرموده مولانا "از هزاران تنها یکی زان صوفیند" اصطلاحن باید ابن الوقت باشد یعنی اگر فرزندِ "آن" و رها شده از ماضی و مستقبل بود می توان وی را صوفیِ حقیقی یا صافی و عاشقی خواند که با خداوند یکی شده و به جنسِ اصلیِ خود بازگشته است، خداوندی که بینهایت است نه در زمان می گنجد و نه در مکان، نه تاریخ دارد و نه جغرافیا، و انسان ها همگی دارایِ چنین قابلیتی هستند که می توانند آنرا به فعل درآورند، حافظ میفرماید انسان برای پای گذاشتن در راهِ عاشقی به منظورِ پیوستنِ به اصلِ خود می تواند دنباله رویِ چنین شاهدی باشد و نه هر مدعی دیگر حتی اگر فقط به اندازه مویی از زندگی جدا باشد. مدعی قیامت را در آینده می داند اما شاهد آنرا در همین لحظه و "آن" جستجو می کند.تا قائم به ذات و جوهرِ خود گردد.
شیوه حور و پری گرچه لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فُلانی دارد
شیوه و راه و رسم فرشتگان که پرهیزکاری و پاکیِ فطری دارند لطیف است و از جنسِ زندگی که زاهد می تواند با گوشه نشینی و پرهیز اگر صادق باشد به آن دست یابد اما حافظ میفرماید این تمامِ خوبی نیست، بلکه خوبی و لطافت آن است که فلانی یا فلان عارف دارد که از جمیعِ حسنات و صفاتِ خداوندی برخوردارشده است، فلان همچنین می تواند اشاره به حُسنِ بی پایان و نامحدودِ حضرت دوست باشد، یعنی همان "آن" ، پس فقط چنین (فلان) عارفی که به لطافتِ عشق دست یافته و آن دارد میتواند مرشد و راهنمای پویندگان راهِ عاشقی باشد .
چشمه چشمِ مرا ای گُلِ خندان دریاب
که به امیدِ تو خوش آبِ روانی دارد
چشم در اینجا چشمِ زندگی و نگاه به هستی از منظرِ چشمِ خداوند است ، گُلِ خندان نوجوان و جوانانِ نو شکفته ای هستند که هنوز بطورِ کامل گرفتارِ در چاهِ ذهن نیستند و اگر هم باشند به راحتی می توانند خود را از ذهن رها و آزاد کنند، پس نگاه و بینشِ عارف و شاهدانی چون حافظ و مولانا چشمه هایِ آبِ حیاتی هستند که گُلهایِ نوشکفته برای رها شدن باید آن را دریابند، حافظ چنین غزلهایِ نابِ عارفانه را به حق آبِ روانِ زنده کننده ای می خواند که به امیدِ طراوت و شاداب نمودنِ جانِ گلهایِ خندان از سرچشمه بینش و نگرشِ او به هستی جاری می گردد و هر انسانی آنرا دریابد به سعادتمندی می رسد.
گویِ خوبی که بَرَد از تو، که خورشید آنجا
نه سواریست که در دست عِنانی دارد؟
پسحافظ که با چشمِ زندگی اصلِ انسان را سراسر خوبی و از جنسِ خداوند می بیند خطاب به گُلِ نوشکفته و خندان ادامه میدهد اگر آن گُل یا نوجوان آبِ چشمه معرفتِ شاهدانی همچون مولانا و حافظ را دریابد چه کسی قادر خواهد بود این گویِ خوبی و گوهرِ ارزشمند را از وی برُباید؟، آن هم در جایی که آن یگانه خورشیدِ هستی که سوارکارِ ماهری ست و عنانِ اختیارِ گویِ خود را در دست دارد و با قانونِ قضای خود می تواند هرگونه که اراده کند این گوی را به گردش در آورد.
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخنِ عشق نشانی دارد
امکانِ اینکه دلنشین گفته شود میبود اما حافظ دل نشان سروده است تا علاوه بر معنیِ سخن کز دل بر آید لاجرم بر دل نشیند، گوشزد کند که عشق دلِ انسانی را که سخنانِ حقِ بزرگی چون حافظ را به جان قبول می کند نشان و کاندید (نامزد ) می کند تا به اصلِ خود زنده کند، در مصراع دوم با تأکید می فرماید آری تنها سخنِ عشق است که آدرس و نشانی داشته و راه بجایی می برد، به عبارتی عشق دلِ انسانِ پذیرنده سخنان بزرگان را نشان می کند تا اگر دیگر شرایط را نیز برآورده کند آن دل را به عشق زنده کند.
خَمِ ابروی تو در صنعتِ تیراندازی
بُرده از دست، هر آن کس که کمانی دارد
خَمِ ابروی حضرت دوست یعنی نظرِ لطف و عنایتش به انسانی که پذیرنده سخنِ بزرگانی چون حافظ است، "کمانی دارد" کنایه ای ست از خم و تسلیم شدن، پسحافظ میفرماید پس از قبول کردنِ سخنِ عشق و نشان شدنِ آن دل، خداوند با نظرِ لطف و گوشه چشمی هر کس را که همچون کمان خمیده و در برابر قضای الهی تسلیمِ محض شده، به شرحِ صدر و گشودنِ فضای درونی بپردازد، دلِ چنین انسانی را از دست می برد، یعنی عاشق می کند .
در رهِ عشق نشد کس به یقین محرمِ راز
هر کسی بر حَسَبِ فکر، گُمانی دارد
حافظ در ادامه بیتِ قبل می فرماید اما صِرفِ عاشق شدن نیز کافی نیست، دلِ عاشقی به عشق زنده می شود که محرمِ راز گردد و هر دلی با یقین محرمِ راز نمی شود زیرا هر دلِ عاشقی نیز بر حسبِ اندیشه و فکرهایی که برآمده از ذهن هستند حدس و گمانی متفاوت از چگونگی قرار گرفتن در راهِ عاشقی دارد یا بنا به فرمایش مولانا "هر کسی از ظنِ خود شد یارِ من"، اما راهِ عاشقی را با فکر و ذهن چه کار؟ و حافظ در بیتِ بعد به درستیِ راهِ خرابات برای طیِ طریقِ عاشقی میپردازد.
با خرابات نشینان زِ کرامات مَلاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
همانطور که حافظ در بیتِ قبل اشاره کرد مدعیانِ عاشقی که بر حسبِ گمان و ذهنِ خود راه را یافته و در مسیرِ آن قرار گرفته اند توهمِ زنده شدن به خداوند به آنها دست داده و لافِ دروغینِ کرامات می زنند، یعنی ادعا می کنند به خداوند رسیده اند و به همین دلیل کرامات دارند، یعنی می توانند قانونِ علت و معلول را نقض کرده و هرچه اراده می کنند همان شود و هر دعایی می خوانند را خداوند اجابت می کند، حافظ میفرماید ای مدعیِ عاشقی که در توهماتِ خود گرفتار شده ای، با خرابات نشینان یا عاشقانِ حقیقی که در خرابات محرمِ راز شده اند لاف نزن زیرا هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد، یا به عبارتی این مُهملات را برای انسانهایِ بیگانه با عشق و جایی دیگر بیان کن که اینجا خریداری ندارد زیرا دلی که به عشق زنده و محرمِ راز گردد به این آگاهی و خرد می رسد که هر اتفاقی در این جهان بر مدارِ نظم و عدل است و خارج از آن، معجزه و شفا و کراماتی رخ نخواهد داد.
مرغِ زیرک نزند در چمنش پرده سرای
هر بهاری که به دنباله خزانی دارد
مرغِ زیرک یا رند و عاشقی که محرمِ راز شده است هرگز در چمنِ زندگی، پرده سرایی برپا نمی کند، یعنی انسان چیزهایی از این جهان را گردآوری کرده و از آنِ خود پنداشته، حصار و پرده ای گرداگرد آن تعلقات میکشد، در حالیکه بادِ خزان و گردبادِ حوادث روزگار سرانجام آن پرده را از هم دریده و چیزهایی را که روزگاری انسان جزو دارایی هایِ خود تصور می کرده است دگرگون و پراکنده می کند. حافظ در مصراع دوم میفرماید اما هر بهاری اینگونه نیست، بهارِ جوانی و زیبایی خزانی را در پی دارد، بهارِ ثروت و شهرت و مقام نیز اینچنین است، اما بهارِ دلی که به عشق یا خداوند زنده می شود تنها بهاری ست که ابدی و جاودانه است و در دنبالهٔ آن خزانی نیست.
مدعی گو لُغَز و نکته به حافظ مفروش
کِلکِ ما نیز زبانی و بیانی دارد
حافظ می فرماید اما مدعیِ عاشقی و کرامات دست بردار نیست و با لُغز و لفاظی و بکارگیری الفاظِ قلمبه سلمبه ای که در دانش هایِ کتابی آمده است به تقلید از گذشتگان سعی در نکته فروشی و اثباتِ حقانیتِ راهِ خود می نماید که حافظ به عنوانِ آخرین توصیه در این غزل از گُلهایِ خندان و نوشکفته می خواهد به اینچنین لُغز و لفاظی هایی توجه نکنند که اگر مبنایِ عاشقی لفاظی به زبان و بیان باشد، کِلک و قلم و زبانِ حافظ در این جهت نیز بینظیر و سرآمد است و کسی به گردِ پای او نمی رسد، پس عاشقی نه به زبان و لُغز و نکته فروشی ست و نه به لفاظی، بلکه به عمل و کمان یا تسلیم شدن در حدِ گوی و خود را در اختیارِ آن یگانه خورشید و سوارِ چوگان باز قرار دادن است.
صمد قره داغی در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۲۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۸:
درباره بیت هنر نزد ایرانیان است و بس
ندارند کرگ ژیان را به کس.
چم این بیت به دریافت من چنین است ایرانیان در هنر رزم و شکار یگانه اند چنانکه کرگدن خشمگین را به چیزی نشمارند.
در بخشهای پیشین داستان رفتن بهرام گور به هندوستان، فردوسی میگوید که شاه بهرام گور برای اینکه از وضعیت واقعی شنگل پادشاه هندوستان آگاه شود تصمیم میگیرد که در پوشش فرستاده پادشاه همراه با سی جنگجو به هند برود. در هند اما شنگل میکوشد تا او را با نیرنگ به کشتن دهد بدین گونه که نخست او را به جنگ یک کرگردن عظیم الجثه که هندیان را به وحشت افکنده بود میفرستد و پس از آن او را به نبرد با یک اژدها ترغیب میکند که شاه بهرام در هر دو نبرد پیروز میشود. سپس شنگل پادشاه هند (که ضمنا داماد فغفور چین است) یکی از دختران خویش را (که نوه فغفور چین است) به زنی به بهرام گور فرستاده پادشاه ایران میدهد. وقتی خبر این ازدواج به پدربزرگ عروس خانم (یعنی خاقان چین) میرسد، وی نیز داماد را به میهمانی دعوت میکند. تا اینجا هنوز نه شنگل و نه خاقان از هویت واقعی این فرستاده شاه ایران آگاهی ندارند. خاقان چین در نامه اش خود را بزرگترین شاه جهان میخواند و از هنرنمایی تازه داماد در کشتن کرگدن و اژدها را هم میستاید.
بهرام گور که هنوز نقش فرستاده پادشاه را بازی میکند به نامه خاقان چین (پدربزرگ همسر تازه اش سپینود) زیرکانه پاسخ میدهد.
در آغاز به وی میگوید که خاقان چون جایی به جز چین را در عمرش ندیده است به اشتباه گمان میکند که شاهی بزرگتر از وی در جهان نیست. در حالی که پادشاه ایران در نژاد و مردانگی و شکوه هیچ همتایی ندارد. سپس می افزاید که کشتن کرگدن و اژدها هم به لطف بخت بلند پادشاه ایران بوده است و می افزاید که ایرانیان در هنر رزم و جنگاوری یگانه اند چنانکه کرگدن خشمگین و درنده را اصلا به حساب هم نمی آورند!
در واقع شاه بهرام گور که به تازگی از کشمکش با امپاطوری روم در مرزهای غربی ایران فارغ شده است در سرتاسر این داستان میکوشد که با ترسانیدن همزمان پادشاهان هند و چین (که قوم و خویش و متحد بوده اند) از حمله احتمالی آنان به ایران پیشگیری کند و بدون جنگ مرزهای شرقی کشور را ایمن کند. این لاف و گزافها هم به قول امروزیها سیاست النصر بالرعب بوده است که از قضا موفق هم میشود. در بخش پسین داستان، هنگامی که بهرام میکوشد تا به ایران بگریزد با گروهی از بازرگانان ایرانی گفت و گو میکند و به آنان اطلاع میدهد که او پادشاه است اما اگر هندیان این راز را برانند وی را خواهند کشت و سپس سرتاسر ایران دریای خون خواهد شد. شاید این اشاره ای زیرکانه به معادله قوای واقعی باشد که اگر هند و چین به ایران یورش میبردند میتوانستند کشور را ویران کنند
فاطمه یاوری در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۰۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۵:
عالم همه گر یک دل بیمار برآید
مشکل که ز من خسته تری داشته باشد
مهر و ماه در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:
شب های یکدست و سلیس بسیاری رو در گنجور سپری کردم...
هیچ شبی مثل امشب تکیده نشدم
پژمرده نشدم...
حقیقتاً بخشی از ملت جوان ما، ملت حافظ، غزل حافظ رو اینطور تعبیر میکنه؟؟
بر جوان عیب هست که به دنبال تثبیت اعتقادی جامد باشه که برای همیشه خیالش رو راحت کنه
که بله... من حقیقت رو یافته ام ایناهاش... جز این هم نیست...
ای بسا حقیقت همیشه رفتن و هرگز نیافتن باشه
درنمانیم...
دایره باز هست...
هر تعبیری گفتنی و کردنی است...
هر حاشیه ای با ده ها غلط املایی و نگارشی و علمی نوشتنی است...
بله، تکثر گرایی اساس آزادی است...
یکایک ما آزادیم که فعلا نادان و سرگردان بمانیم
و آزادیم که از شهود درونی پیروی نکنیم...
اما چرا؟؟
چرا ایمان معکوس؟
چرا پایبندی به رنج هایی کش آمده در طول زمان ها؟
چرا تفاسیر ذهن فانی؟
مگر اینجا نهایت همه ی نهایت ها نیست؟
مگر همینجا بهشت موعود نیست ای روح های آزاد جاودانه؟
چرا گرفتاری به رویای ناقص پدران درگذشته، برای دیدن رهایی در زمانی دیگر؟
چرا اینهمه قید و بند به اعتقادات تبار پیشین؟
مگر لحظه ی حال چه چیز کم داشت؟
آخ... قلبم...
حافظ به نظر مشاهدهگری رند بوده...
اگر نه همیشه، حداقل در هنگام غزل سرایی...
هنگام "حافظ بودن"
هنگام خواندن غزل او، ما هم اندکی رندانه بخوانیم
و کمی فارغ از آنچه همیشه بوده ایم...
به نظرم این غزل اگر از جنس ماده بود، با این تفاسیر خاکستر شده بود...
یاد بیانی از اشو افتادم:
مشاهده گری هشیاری را تیز میکند
مذهب ذاتی این است
باقی همه حرف است...
من هم دچار تفسیر تفسیر های شما شدم
بروم
بروم مشاهدهگر بمانم...
ای بسا مشاهدهگری بر جای نماند...
نادر ریاضی در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:
پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد
این بیت درست دست به جایی گذاشته است که در نظر من اصلی ترین پرسش بشر در رابطه با رنج و درد و کلا مساله شرّ ، و رابطه آن با نظام احسن خلقت و علم و قدرت و خیر خواهی خداوند است
چون هر گونه که بیت را به نفع نظام احسن تفسیر کنیم ولی باز سوال اصلی یعنی چرایی وجود شر پا برجاست
اگر دوستان می دانند که حافظ نظرش در مورد رنج و درد چیست زیر این متن کامنت کنن ممنون
بهمن یاربی سنگانی در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۸۲ - شاه سنجان خوافی:
آرامگاه شاه سنجان در خود شهر سنجان(سنگان) قرار دارد
و مسجدی هم در کنار آرامگاه ایشان با نام ایشان وجود دارد
سفید در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۸:
صائب یک حکیم واقعی بوده است. معانی اشعارش چیزی ماورای عمیق است؛ کاملا خارقالعاده و حیرتانگیز.
سیدمحمدحسین میرفخرائی در ۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ طغرل احراری » دیوان اشعار » اشعار دیگر » شمارهٔ ۲:
این شعر در بهارستان جامی چنین آمده:
در شعر سه کس پیمبرانند
هرچند که «لا نَبیَّ بَعدی»
اوصاف و قصیده و غزل را
فردوسی و انوریّ و سعدی
اما جامی نیز آن را بهنقل از «یکی از شعرا» ذکر کرده است. ازآنجاکه جامی قرنها پیش از طغرل احراری میزیسته، انتساب این بیت به احراری نامعتبر مینماید.
فاطمه یاوری در ۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۰۸:
چقدر قشنگ:)))))
فاطمه یاوری در ۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۰۶:
از هرچه نه از بهر تو کردم توبه
فاطمه یاوری در ۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۴۲:
تا چند کنم توبه و تا کی شکنم؟
ای توبه ده و توبه شکن دستم گیر...
فاطمه یاوری در ۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱:
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صدبار اگر توبه شکستی بازآ
سیاوش عیوضپور در ۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۴۲ در پاسخ به مهرداد پارسا دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴:
واقعا فکر میکنید کتمان روح از خرد ورزیه؟!
سیاوش عیوضپور در ۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۳۹ در پاسخ به Sd bvt دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴:
اخوی پس مصرع سوم چی میشه
سیاوش عیوضپور در ۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۳۸ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴:
قشنگ بود
سیاوش عیوضپور در ۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۳۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲:
اگر آدمی بیهوده بود شایسته بود همواره در غم باشد
محمدطاها حلوائی اصفهانی در ۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۱۵ دربارهٔ وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - در مدح حضرت امیر (ع):
با سلام بند ۱۲ بیت اول هموار گفت مصطفی علی بود 《حُسام》 من نه 《حساب》 من با تشکر
جهن یزداد در ۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۵۰ در پاسخ به محمد فروتن دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح ثقه الملک طاهربن علی:
نه این ماییم که اکنون دانست و توانست را درست نمی گوییم
سید ادیب در ۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲۴:
اقیانوسی هستند مولانا جلال الدین
سفید در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۱: