کامی سلطانی در ۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۷ - قصهٔ دیدن خلیفه لیلی را:
ظاهراً لیلی آن چنان زیبا نبوده و این را چند شاعر آورده بودند
خلیفه به لیلی گفته تو آنچنان زیبا نبودی که مجنون عاشق و دیوانه ت شود لیلی هم میگه تو ظاهراً میبینی و از دید مجنون نگاه نمی کنی پس سکوت کن
کسی که شهرت و مقام زیادی داره و ادعای زیاد از همه پایین تره و باید سکوت بکنه
چون این ها همه ظاهری و در راه خدا نیست
ولی عشق ما پاک و .....
رضا تبار در ۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷:
معنی ابیات:
حافظ در ابیات زیر به توصیف نیمه متفالی و ماورا انسانی خود می پردازد.
۱- آن یار دلربای ملیح که شیرینی عالم در وجودش خلاصه شده،
-دارای چشمی مست از عشق و سرخ رنگ( کنایه از شدت عشق) و لب خندان و دلی شاد است.
۲- اگرچه زیبا رویان نوشین لب، پادشاهان حسن و زیبایی هستند و بر جان انسانها حکومت می کنند ،
- ولی آن وجه متعالی که من بدنبال آن هستم،همچون سلیمان زمانه است که با انگشتری خود عالم را افسون می کند.
۳- او دارای چهره ای خوبرو و کمال هنر و فضیلت و دامن پاک است،
- بنابر این با این وجه متعالی ، اراده همه پاکان عالم با اوست و همه میخواهند با او بسر برند.(هر آنچه انسان برای خود میخواهد ،در او میتوان یافت.)
۴- آن خال سیاهی که زینت بخش چهره ملیح و گندمگون اوست،
- راز دانه ای است که سبب گمراهی و راندن انسان از بهشت شد( او را متوقف کرد که به چیز بالاتری فکر نکند)خال سیاه( کنایه از عالم غیب) نیز مرا متوقف کرده و نمی توانم اندیشه کنم.
۵- دوستان ،ترا به خدا چاره ای بیندیشید زیرا دلبری که با من بیگانه نیست(آنچنان هم نیست که همواره در منظر جان من حاضر باشد)عزم سفر کرده،
- با این دل مجروح چه کنم که مرهم آن انس با اوست.
۶- این نکته را با چه کسی میتوان در میان گذاشت که آن جنبه ملکوتی که من بدنبالش هستم ،سخت از دسترس من دور است
- واز مرتبه متعالی او، همین را بس که دلبستگی های کاذب نفس را در ما می کشد و ما را با دم مسیحیایی خود به خدا زنده می کند.
۷- حافظ متوجه و معتقد به آن وجه متعالی است و نسبت به این امر بی تفاوت نیست،
- زیرا بخشایش فراوان که مشخصه روح مکرم است با آن وجه متعالی است( انسان می تواند با مانوس بودن با او این حجاب را بردارد.زیرا او چیزی جزء وجه متفالی هر انسانی نیست)
نیمه پنهان ماه در ۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱:
سلام. درست است که عدد ۱۰۰ را به حروف مینویسیم صد، اما اصطلاحی داریم به معنای قرن که اینگونه مینویسیم : سده .
shabnam Charkhesht در ۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۱۱:
سلام سپاس از تفاسیر زیبای صاحبان نظر و ادب صور به چه معناست دقیقا با تشکر
نیمه پنهان ماه در ۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۵:
حکمت راهیست از زمین به آسمان، از دانش به بینش، از فرش به عرش.
راهبر این راه یکی سعدیست ، حکیم سخن که این ره به حلاوت، رهنمون شد.
درود و سلام بر روح بلندش.
احمد رحمتبر در ۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۴۳ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۴ - نصیحت به فرزند:
القَرَنْبیٰ فی عَیْنِ أُمِّها حَسْناء:
قرنبی: سوسک، حشرهای سیاه که پاهای دراز دارد.
حسناء: (مونث حسن)، نیکوروی، جمیل
سفید در ۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹:
با وجودش ز من آواز نیاید که منم...
فاطمه یاوری در ۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۴:
قدر خواب امن و مهد عافیت داند که چیست
هر که چون منصور در آغوش دار افتاده است...
فاطمه یاوری در ۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸:
جز عهد و وفای تو که محلول نگردد
هر عهد که بستم هوسی بود و هوایی
فاطمه یاوری در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:
حافظ اگرچه در سخن خازن گنج حکمت است
از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو؟
فاطمه یاوری در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۴۵ در پاسخ به آریا والا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:
+++++++
فاطمه یاوری در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:
هرکجا ویران بود آنجا امید گنج هست
گنج حق را می نجویی در دل ویران چرا؟
فاطمه یاوری در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۰:
مرا گفت او تناقض های بینا
بود از مصلحت نه از بیاصولی
فاطمه یاوری در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳:
آتش خشم تو برد آب من خاک آلود
بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم
ناصر مرادی در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۵۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹:
در این خان رستم شخصیت ناموجهی نشان داده میشود. واقعا گوشهای آن بدبخت را چرا کندی آقای رستم؟ :)
شکیبا پاک طبع در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » سخن عاشقی که بر خاکستر حلاج نشست:
سلام امکانش هست هر شعری که تو سایت میزارید پایینش یه خلاصه یا تفسیر کوتاه از اون رو هم بزارید؟ برای کار ها و پروژه های تحقیقی به دردمون میخوره
داود پورسلطان در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸:
سلام
ماه و خورشید و پری و ادمی اندر نظرت
وزنش یک جوری هست
مثلا "و" بعد از ادمی اگر خوانده نشود وزین تر میشود
مسعود رستگاری در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۵۴ در پاسخ به نیلوفر حمراطلایی دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹:
سلام
طالبِ درمان نه مردِ کارِ دردِ عاشقی است
دردمندانِ غمت را با غمِ درمان چه کار؟
شاعر در مصرع اول «دردِ عاشقی» را به عنوان یک «کار» یاد کرده، و میفرماید:
کسی که خواهانِ درمانِ دردِ عاشقی است، مردِ این کار ( کارِ دردِ عاشقی) نیست.
در مصرع دوم نیز میفرماید:
کسانی که گرفتار غمِ عشقِ تو هستند، دنبال درمان و خلاصی از این درد و غم نیستند
بهمن یاربی سنگانی در ۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۸۲ - شاه سنجان خوافی:
عارف بالله حضرت خواجه رکن الدین میرسلطان محمود سنجانی
حضرت خواجه رکن الدین میرسلطان محمود سنجانی ملقب به شاه سنجان یکی از اولیا بزرگوار و اعاظم مشایخ و اقطاب متصوفه از پیشتازان و رهبران طریقه عالیه چشتیه در قرن پنجم و ششم هجری می باشد. وی از سنجان(سنگان) خواف بوده و مقاماتی بس عالی و کرامات عجیب داشته و تربیت از خواجه مودود چشتی یافته .
نقل است که : وقتی حضرت شاه سنجان در چشت به خدمت خواجه مودود مشغول بوده هرگز در قریه ی چشت در وضو ساختن قیام ننموده ، هرگاه احتیاج به طهارت می شد از چشت بیرون می آمد و تکمیل طهارت می فرمود و باز می آمد .
در آن وقت به خواجه سنجان معروف بوده ، خواجه مودود فرمود که او را شاه سنجان گویند و از آن وقت به بعد به شاه سنجان معروف گردید .
مربی شان در طریقت و عرفان حضرت سیدالاولیا تاج العارفین سید قطب الدین خواجه مودود چشتی حسنی حسینی هروی از ائمه بزرگوار سلسله چشتیه است. محل تربیت روحانی و سیر و سلوک عرفانی و تحصیل کمالات روحی ایشان به مدت 23سال در چشت شریف بوده است. اشعار فصیح و رباعیات بلیغ او در کتب مشهور و افواه خلق مذکور است. اسفزاری در روضات الجنات و جامی در نفحات الانس تاریخ وفات او را در سال 597 هجری نوشته اند.
ای دل تو ز هیچ خلق یاری مطلب
وز شاخ برهنه سایه داری مطلب
عزت ز قناعت است و خواری ز طمع
با عزت خود بساز خواری مطلب
در راه چنان رو که سلامت نکنند
با خلق چنان زی که قیامت نکنند
در مسجد اگر روی چنان رو که تو را
در پیش نخوانند و امامت نکنند
مردان خدا میل به مستی نکنند
خود بینی و خویشتن پرستی نکنند
آنجا که مجردان حق مِی نوشند
خمخانه تهی کنند و مستی نکنند
خواهی که تو را رتبه ی ابرار رسد
مپسند که از تو بر کس آزار رسد
از مرگ میندیش و غم رزق نخور
کاین هر دو به وقت خویش ناچار رسد
حمداله مستوفی در تاریخ گزیده می نویسد که خواجه سنجان به چند نام موسوم و مشهور است از جمله شاه سنجان و سلطان سنجان که شیخی صاحب وقت و کامل بوده است.
لازم به ذکر است که عارف بزرگ اسلام شیخ سیف الدین باخرزی در اوایل عمرش به شرف صحبت شیخ الاسلام رکن الدین محمود سنجانی رسیده است.
وفات حضرت شیخ الاسلام خواجه رکن الدین محمود سنجانی در روز پنج شنبه 6شوال المعظم سال 593هجری به سن106 سالگی در شهر سنگان اتفاق افتاده است .
آرامگاه ایشان در شهر سنگان در کنار مسجدی با نام ایشان واقع است.
اینک چند رباعی از ایشان به نقل از ریاض العارفین:
تا عشق جمال دوست در خانه ماست
طاوس عمل کمیته پروانه ماست
آن روز که آشنا شدم با غم او
هرچیز که غیر اوست بیگانه ماست
کودک بودم هنوز با اندک سال
کان شاه دل افروز به من گفت تعال
چون یافت دلم نور جمال ابدی
شادی کردم ، نعره زدم، آمد حال
علمی که حقیقتی است در سینه بود
در سینه بود هر آنچه درسی نبود
صد خانه پر از کتاب کاری نایه
باید که کتابخانه در سینه بود
دوران حیات معرفت ماعجب می گذرد
برخیز که دوران به تعب می گذرد
در جام طرب زباده ریز آب حیات
کز عمر تو روز رفت وشب میگذرد
تا مرد به تیغ عشق بی سر نشود
در حضرت معشوق مطهر نشود
هم دوست طلب کنی و هم جانخواهی
آری خواهی ولی میسر نشود
شاها دل آگاه گدایان دارند
سررشته عشق بی نوایان دارند
گنجی که زمین و آسمان طالب اوست
چون درنگری برهنه پایان دارند
رضا تبار در ۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸: