گنجور

حاشیه‌ها

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵:

بر نیامد از تمنایِ لبت کامم هنوز

بر امیدِ جامِ لعلت دُردی آشامم هنوز

ابتدایِ غزل وصفِ حالِ عاشقی ست که به تازگی در راه و طریقتِ عاشقی گام نهاده و خام است اما حافظ در اوجِ پختگی پیامِ ارزشمندی را در این رابطه به پویندگانِ این راه منتقل می کند، پس از زبانِ آن سالک که تمنای رسیدن و کام گرفتن از لبِ معشوق را سهل پنداشته است می‌فرماید به این سادگی ها نبوده و رسیدن به مرحله ی کامیابی از لبِ او یعنی وصالش کار ی ست زمان بر و نیازمندِ کوشش و کارِ بسیار، در مصرع دوم ادامه می دهد اما عاشق امیدِ خود را از دست نداده و بر امیدِ بوسه بر جامِ لبِ معشوق هنوز دُرد آشام است، دُرد که ته نشین شده ی شراب در خُم است استعاره از پیغامهای معنویِ ناقص و ناخالصی می باشد که سالک بدلیلِ عدمِ دسترسی به منبعِ اصلیِ شرابِ بصورتِ جسته گریخته از این سو و آن سو بدست آورده و یا از لابلایِ کتاب ها و سروده هایِ گذشتگان فرا می گیرد اما همچنان امیدوار است به اینکه سرانجام از این طریق و با تلاشِ مستمر روزی بتواند بدون واسطه از لبِ جامِ حضرتِ معشوق آن شرابِ نابِ شفاف و بدونِ رسوباتِ ذهنی را بنوشد. درواقع نیز بهره گیری از سخنِ دیگران می‌تواند راهنما و دلیلِ راهِ سالک باشد اما بواسطه اینکه هرکسی از ظن و گمانِ خود یارِ معشوق می شود و یا بقولِ حافظ "هرکسی بر حَسَبّ فکر گمانی دارد"سرانجام باید روزی فرارسد که پوینده راهِ عشق پس از ترکِ دنیا و عدم شدنِ مرکز یا رسیدن به نیستی، به مرحله ی ترکِ مولا و مرشد رسیده و  به خود آن شرابِ زندگی بخش را از لبِ حضرتش بنوشد.

روز اول رفت دینم در سرِ زلفینِ تو

تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز

مراد از روزِ اول همان ازل یا الست است، دین در اینجا بینشِ خدایی یا عشق و زلفین استعاره از دو وجهِ جلالی و جمالیِ خداوند است که حافظ در ابیاتِ بعد جدا دانستنِ این زلفین از یکدیگر را خطا می داند، پس‌ حافظ می‌فرماید وقتی او یا انسان بطورِ عام در الست از لبانِ حضرتِ دوست شرابِ عشق نوشید و الست بربکم را شنید بر سرِ زلفینِ حضرتش دل و دین داد، عشق را شناخت و عاشق شد، در مصراع دوم سودا نیز به معنیِ عاشقی آمده است و حافظ ادامه می دهد پس از آن انسان برایِ وفای به عهدِ الست پای در این جهان گذاشته است و با دُرد نوشی در راهِ عاشقی می کوشد تا سرانجام و سرنوشت او چه خواهد شد، یعنی وظیفه انسان دُرد نوشی و کوشش در راهِ عاشقی ست و دیگر هرچه پیش آید قضا و خواستِ خداوند است و باید پذیرفت.

ساقیا یک جرعه‌ای زان آبِ آتشگون که من

در میانِ پُختگانِ عشقِ او خامم هنوز

پس حافظ یا درواقع سالکی که هنوز خود را در میانِ بزرگانِ عشق و عرفان که در اوجِ پختگی قرار دارند خام و در آغازِ راه می‌یابد از ساقی که می تواند استعاره از خداوند یا پیر و یا بزرگ و راهنمایِ معنوی باشد درخواستِ جرعه ای از آن شرابِ را می کند تا او نیز با نوشیدنش  به مراتبِ بالا رسیده و تمنایِ نوشیدنِ شراب از جامِ لبِ حضرتش برای وی نیز به حقیقت پیوندد یا به عبارتی از دُرد نوشی رها شده و از خامی به پختگی برسد آنچنان که سعدیِ بزرگ نیز در بیتی معروف می فرماید؛

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی/ صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی

از خطا گفتم شبی زلفِ تو را مُشکِ خُتن

می زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز

شب در اینجا نمادِ ذهن است و محدودیت، مُشکِ ختن ماده ای بسیار خوش بو و ارزشمند است که از نافِ آهویِ خُتن تهیه می‌گردد، پس حافظ از زبانِ سالکی که به خام دستیِ خود اذعان دارد یکی از خطاهایِ او را بیان می کند که در شبِ ذهن یا در لحظه ای زلفِ حضرتِ دوست را به همان مُشکِ خُتن مانند می کند، یعنی وجهِ جمالی خداوند را جسم می‌بیند هرچند آن چیزی ارزشمند و عطری بینهایت خوش بو باشد در حالیکه با مشاهده و بهره بردن از زیبایی هایِ جهانِ ماده نیز باید ذات و حقیقتِ درونیِ آن چیز ( زلف) را تشخیص دهد،  در مصرع دوم ادامه می دهد بواسطه ی همین اشتباه که زلف را صورتِ محض می پندارد پس هر تارِ مویی از آن زلف بر اندامِ سالک تیغ شده و زخم می زند، برای مثال انسانی که عاشقِ انسانی دیگر شده است و او را همین صورت و رویِ زیبا و دیگر حُسن هایش ببیند اما از حقیقتِ درونی و ذاتِ او که خداوند یا زندگی و مویی از زلفِ حضرتِ معشوق است غفلت ورزد آن مو هر لحظه تیغی خواهد شد برایِ زخم زدن بر اندام و بر جسمِ او و آن زوج از همان تصویرِ زیبایِ ذهنی وجسمی که یکدیگر را بر مبنایِ آن دیده و قضاوت نموده اند نیز بی بهره می مانند، این قانون شاملِ دیگر تارهای مویِ زلفِ حضرتِ دوست نیز می شود که اگر سالک و یا انسان چیزهایِ جذاب و مواهبِ این جهان را بصورتِ جسم و حتی عطرِ مُشکِ خُتن که قابل لمس نیست تشخیص دهد بدونِ شک خطا کرده و از زخم و دردهایِ آن در امان نخواهد بود. این زخم و دردهایِ مو که با دردِ جانکاهِ تیغ برابر است برایِ تنبیهِ انسان نبوده و بلکه بمنظورِ بیداریِ او و بنا به قانونِ قضا انجام می گردد تا شاید سرانجام موجبِ تشخیصِ ذات و فطرتِ مویِ زلف یا آن چیز توسطِ انسان گردد.

پرتوِ رویِ تو تا در خلوتم دید آفتاب

می رود چون سایه هر دَم بر در و بامم هنوز

در ادامه می‌فرماید اما اگر انسان در خلوت یا در خفا بر هر یک از تارِ مویِ زلف یا مواهب و جذابیت هایِ این جهان نظر کرده و پرتویی از رویِ خداوند را در آن دیده و تشخیص دهد و به آن مرتعش شود و نه بر زیباییِ ظاهرِ آن چیز، پس سایه ای از لطفِ آن آفتاب یا خداوند پیوسته بر سرِ انسان خواهد بود، بر در و بام یعنی در همه امورِ زندگیِ انسان این سایه ی عنایت گسترده خواهد بود و نه تنها زخمی از آن موی بر اندامِ او وارد نمی شود، بلکه از آن موهبت حداکثرِ بهره و لذتِ لازم را نیز خواهد برد.

نامِ من رفته ست روزی بر لبِ جانان به سهو

اهلِ دل را بویِ جان می آید از نامم هنوز

منظور از مصراع اول برگزیده شدنِ انسان است توسطِ جانان یا خداوند در روزِ ازل که حافظ آن را بصورتِ سهوی یا غیرِ عمد توصیف می کند، یعنی این گزینش می توانست شاملِ موجودی دیگر بجز انسان باشد و جانان نامِ او را بر لب بیاورد، این مطلب می تواند با نظریه ی فرگشت و جهشِ اتفاقیِ دی ان ایِ گونه ای از میمون‌ها و تولدِ انسان در این جهان نیز مطابقت داشته باشد هرچند این نظریه در روزگارِ حافظ مطرح نبوده است و بیانِ آن نیز کفر تلقی می شد، اما حافظ که منظورِ دیگری از طرحِ این مطلب دارد در مصراع دوم می‌فرماید اهلِ دل یعنی کسی که دلش به عشق زنده شده است هنوز بویِ جان و حقیقتِ انسان یا عشق که برگرفته از جانان است را از آن هنگام که نامِ انسان بر لبِ جانان رفت به یاد داشته و تشخیص می دهد، پس‌حافظ در تبیینِ بیتِ قبل می فرماید اینکه انسانِ عاشق و اهلِ دل قابلیتِ تشخیصِ زلف و تجلیِ خداوند در همه زیبایی هایِ جهانِ ماده را دارد بدلیلِ این است که جانان در الست نامِ او را بر لب آورده است و با ربوبیتش او را امتدادِ خود در جهانِ نامیده است. دیگر مخلوقاتِ این جهان از این قابلیت و موهبتِ تشخیص یا عشق بی بهره هستند.

در ازل داده ست ما را ساقیِ لعلِ لبت

جرعه ی جامی که من مدهوشِ آن جامم هنوز

در اینجا حافظ برایِ تبیینِ سخنِ خود در ابیاتِ قبل مبنی بر تشخیصِ پرتویِ رویِ جانان در تجلیاتش در این جهان مثالِ خود را آورده و لبِ قرمز رنگِ معشوقِ این جهانیِ خود را همان رنگِ قرمزِ لعلگونِ شرابی می بیند  که آن ساقیِ ازل در الست به او داده است، همان شرابِ عشقی که با جرعه ای از جامش آنچنان مدهوش و از خود بیخود شده و هستیِ اش را بر باد داده است که هنوز هم تا امروز  این مدهوشی و مستی ادامه دارد.

ای که گفتی جان بده تا باشدت آرامِ جان

جان به غمهایش سپردم، نیست آرامم هنوز

این توصیه برگرفته از آیه ۵۳ سوره بقره در قرآن کریم است که می فرماید " قاتِلو اَنفُسَکُم "و مخاطب می تواند از پختگانِ عشقِ او یا اهلِ دلی باشد که به عشق زنده شده و سخنان و توصیه هایش موجبِ پختگیِ سالکِ خام  یا به قولی صافی شدنِ صوفی می گردد، بزرگانی همچون عطار و مولانا و حافظ به سالکِ خام توصیه می کنند تا از جانِ خویشتنِ ذهنی و توهمیِ خود بگذرد تا به آرامشِ جانِ اصلی دست یابد، درواقع جانِ اصلی و خداییِ انسان به خودیِ خود عینِ آرامش است که چون انسان از خویشتنِ توهمی و تمامیت خواهَش عبور کند آن جان موجبِ آرامشِ انسان خواهد شد. در مصرع دوم حافظ تأکید می کند آن خویشتنِ ذهنی و تمامیت خواه هرچه بخواهد و انجام دهد موجبِ غم و اندوه می گردد، پس او که از این جان درگذشته و با میل و رغبت به دادنِ چنین جانی رضایت داده است چگونه است که هنوز به آرامشِ مورد نظر دست نیافته و از غم رهایی نیافته است و پاسخ این است که آن غمی که هنوز پابرجاست و آرامش را از چنین انسانِ عاشقی دریغ می دارد بی تردید غمِ عشق است و تا به وصالِ معشوق نرسد از آن رهایی نخواهد یافت.

در قلم آورد حافظ قصه ی لعلِ لبش

آبِ حیوان می‌رود هر دَم ز اقلامم هنوز

قصه ی لبِ لعلِ حضرت معشوق را در بیان و قلم آوردن کارِ هر حکیم و عارفی نیست زیرا کلمات و الفاظ به هرگونه ای که بخواهند لبِ لعلِ حضرتش را توصیف کنند در ذهن بصورتِ اجسام تبلورِ عینی می یابند و ِآنچنان که در بیتِ چهارمِ غزل ذکر شد مخاطب یا سالک خطا کرده و برای مثال زلفِ حضرتش را مُشکِ خُتن و جسمی اینجهانی تصور می کند، درحالیکه منظورِ آن عارف یا حکیم از آن تمثیل و استعاره ورایِ ذهن و ماده است،  پس‌ حافظ هنوز هم حافظ است و بگونه ای این استعاره ها را توصیف می کند که هر دَم و لحظه از آنها آبِ حیات و جاودانگی بر مخاطب یا سالکِ عاشق جاری می گردد.

 

 

 

 

 

 

 

Nima.Mmmm در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۹ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

باده ی یار
اشاره است به آن حالت مستی و خوشی که هنگام عبادت و قرب به حق تبارک و تعالی به آدمی دست میدهد و بسته به میزان اخلاص و حضور قلب و طهارت روح هر عابدی متفاوت است

باده و شراب و مستی نمادهایی است که دارای معانی والای عرفانی است

دکتر امین لو در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۵ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱:

در مصرع دوم بیت دوم کلمه 《 کانش》 صحیح نیست و 《 کاتش》صحیح است.

کاتش مخفف که آتش است.

دکتر امین لو در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱:

در مصرع اول بیت سوم کلمه《 بامداد》 صحیح نیست و 《 به امداد 》 صحیح است.

رضا در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

سلام    خربنده را دارای پست و مقام در حکومت می پندارم و لا را هیچ

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۰۷ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۹ - در مدح خواجه بزرگ و عذر تفصیر خدمت:

چون بره باشم باشم به غم خانه و خهر
 خهر =شهر

فرادست در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۰۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶:

این غزل را محمدرضا شجریان هم خوانده است 

لینک زیر

پیوند به وبگاه بیرونی

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۷ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح خواجه ابوبکر حصیری ندیم سلطان محمود گوید:

این سخن راهنمونست و به ده دارد راه

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت?!

باده یِ یار

باده و یار?

کسی منظور و مفهوم باده یار را می داند?

H Hj در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۳۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۰:

سرگردانم ز هجر معلومم نیست؟...

H Hj در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۷ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹:

اینکه در کلیات شمس یادداشت شده است ادله مناسبی برای حذف یک مطلب نیست. در بسیاری موارد شباهت ها بحث برانگیز اند. به لطف گنجور این شباهت ها اینک آسان تر قابل قیاس و مشاهده اند. 

Nima.Mmmm در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۳۵ در پاسخ به پارسا نوری دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸:

درود برشما 

خود نگاشته بودید که  مطالعه تاریخی ندارم و برای تفریح سری به خیام میزنم ،اما از آنجا که بنده شاهد آن بوده ام که بحثهای اعتقادی و ضداعتقادی بسیار(مثل متن شما)پای شعر خیام شکل گرفته ،لازم دانستم چند نکته در مورد شعر نه چندان بحث برانگیز او یادآور شوم ....

خیام هر اعتقادی که داشته محصول و تربیت یافته جامعه ایرانی اسلامی بوده است .هم ایرانی و هم اسلامی.اتفاقا همین جامعه دینی در آن روزگار آنقدر پتانسیل و غنای علمی داشته که کسانی چون ابوعلی سینا و خیام را پرورش دهد.همین جناب خیام از سوی حکومت اسلامی زمان خویش به عنوان یک دانشمند مورد تایید و احترام بوده است و مقرری و حقوق ماهیانه دریافت میکرده است .


شراب و می هم نمادهای ادبی هستند که حتی از سوی شاعران عارف و بسیار معتقدی چون سنایی، حافظ و مولوی هم فراوان استفاده است.
اینگونه نمادهای ادبی ابزار کار شاعران هستند و به شعر آنها وجه هنری بیشتری میبخشند و استفاده از اینها به منزله مبارزه با دین اسلام (به قول شما)نیست.

مورد بعدی آنکه شعر خیام اصلا آینه اعتقادات دینی و مذهبی او نیست .او در شعر خویش تفکرات آنی ولحظه ای و احساسات خود را بازنمایی میکند .او وقتی حال خوشی داشته ،شعری میسروده و آدمی را به خوش باشی دعوت میکرده است و زمانی که حال ناخوشی داشته (رباعی 101) شعری سروده و  از روزگار شکایت کرده و صرفه را با مرگ و نیستی دانسته است.مسلما چنین تفکراتی که هر آن در حال تغییر است ،نه میتواند منبع اصول اعتقادی قرار بگیرد و نه به عنوان یک نوع سبک زندگی به عنوان الگو قرار داده شود.

هدف خیام هم نسخه پیچیدن برای زندگی و سبک زندگی و یا تعلیم  بشر نیست و اگر بخواهیم چنین نگاهی به شعر او داشته باشیم درمیابیم که نسخه های خوشباشی او اصلا درین روزگار پر رنج و مصیبت کاربردی هم پیدا نمیکند.
شعر خیام یک اثر هنری است .اثری کوتاه و موجز و زیبا که زمانی هر چند اندک شما را از قیل و قال دنیای اطراف خود بیرون میبرد و به دنیای رها و آزاد شعر وارد میکند.
شما با خواندن شعر خیام یک تجربه هنری خواهید داشت و لحظه ای رهایی و سبکبالی را تجربه میکنید .ولی با پیچیدن به چنین موضوعات و بحثهایی که اصلا بیرون شعر خیام هستند آن لحظه را هم نمیتوانید تجربه کنید.
لحظه ای به کوتاهی یک رباعی

محمد صبوریان در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » بحر طویل:

اینطور هم نوشته می‌شود:

سقاک الله ای دیار که از دور روزگار تهی مانده ای ز یار من و جان بی قرار به گرد تو اشکبار چه پنهان چه آشکار چو ابری که در بهار کند گریه بر چمن

به هر هر منزل و مقام که آن سرو خوشخرام به یاران نشسته رام به عشرت گرفته جام وزان جام شادکام به جایی نهاده گام برآنجای صبح و شام نهم روی خویشتن 

درین دلگشا محل چو فردوس بی بدل ز دوران پر حیل چه بینم بجز خلل کنم تا برد اجل سر رشته امل گهی ناله بر طلل گهی گریه بر دمن

به هر جا زمین نشین شد آن یار نازنین به چشم من غمین که دارد به تیغ کین به جانم غمش کمین خس و خار آن زمین به از سرو و یاسمین به از سنبل و سمن 

دلی دارم ای نسیم ز هجران او دو نیم چو هر بزم را ندیم تویی ناکشیده بیم گذر کن بر آن حریم که آن مه بود مقیم درآن روضه نعیم بگو شرح حال من 

چو آن یار دل گسل به قتلم دهد سجل وزآن قتل تنگدل به رفتار معتدل به خاکم رسد خجل به جانش کنم بحل ز شوقش چو گل ز گل زنم چاک پیرهن 

درین خطه خطر حذر جامیا حذر که با طبع نکته ور کنی دعوی هنر به کف چو نبودت زر سخن گر شود گهر کجا یار سیمبر نهد گوش بر سخن 

پارسا نوری در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۳۶ در پاسخ به همایون دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸:

من نه مطالعه تاریخی‌ای داشتم که جوابم سندیتی داشته باشه و نه تسلط کاملی بر اشعار خیام دارم. صرفا در اوغات فراغت و برای تفریح به این رباعیات رجوع می‌کنم. 
به هر حال چیزی که من می‌فهمم اینه که خیام برخلاف عقاید رایج دوران خودش یک ندانم‌گرا بوده و با جامعه خودش شدیدا تفاوت عقیده داشته و تحت هیچ عنوان افکار اون جامعه رو مورد تصدیق خودش قرار نمی‌داده و با اون‌ها می‌جنگیده طوری که برخی جاها به سطوح میاد و تو رباعی شماره ۲۱ حرف از این می‌زنه که دیگه بحث کردن با این آدما جواب نمی‌ده و گویی داره به سمت دریا خشت پرتاب می‌کنه یا تو رباعی ۱۴۴ میاد میگه که دور و ورم و روی زمین یه مشت خر دارن زندگی می‌کنن.
در هر صورت شراب و می نمادی هست که در تضاد با دین اسلام هست و خیام این رو سمبل مبارزه با دین و محدودگری‌های ادیان می‌کنه. خصوصا این موضع جایی جالب می‌شه که این شراب و می و بودن با معشوق علاوه بر اینکه در دنیا نهی می‌شه،‌ وعده‌ش در آخرت داده می‌شه.
علاوه بر این موضوع شراب نماد شادابی و سرخوشی است. خیام به عنوان یک متفکر زمان خودش به خوش زندگی کردن در این دنیا باورمند بود و شراب نمادی هست که می‌تونسته ازش خیلی استفاده کنه. 
از طرف دیگه به طور کلی خودش هم به شراب علاقه‌مند بوده دیگه آدم فکرش تو چیزایی می‌گرده که دوست داره. واسه همین وقتی می‌خواد از خاک شدن انسان حرف بزنه به این می‌رسه که انسان می‌میره تجزیه می‌شه از تجزیه شده‌ش جام شراب می‌سازه. 

جواد احتشامی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

شعر حافظ به حق که آیینه تمام نمای روزگاران ما بوده است. هر آنچه حافظ از آن می‌نالد هم‌چنان بر روزگار ما نیز سایه افکنده است.

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:

با سلام و عرض ادب محضر استادان فرهیخته و ارجمند، 

تضمین غزل از صومعه رختم ... حضرت شیخ مصلح الدن سعدی شیرازی،، رحمة الله علیه،،

در قالب مخمس،  تقدیم به محضر شما استادان معظم و سروران گرامی.

 

ما را ز مساجد به خرابات بر آرید

غم را  ز دل ما به کرامات بـر آرید

بهر عطشم می به مباهات بر آرید

(از صومعه رختم به خرابات بر آرید

 

گرد از من و سجاده و طامات بر آرید)

 

مردان خدا گوی حقیقت بـربایند

درهای کرامت به شبانگاه گشایند

رندان سحرخیز در این شهرکجایند

(تا خلوتیان سحر از خواب بر آیند

 

مستان صبوحی  به مناجات بر آرید)

 

جمعی پــیِ آزار و جفا رهـزن دینند

جمعی دگر از زهد و ریا زار و حزینند

مردان خداوند نه آنند و نه اینند

(آنان که ریاضت کش و سجاده نشینند

 

گو:همچو ملک سر به سماوات بر آرید)

 

بشتاب  که از قافله ی عشق نمانید

خود را به سر کوی حبیبان برسانید

هشدار: که در تیر رس باد خزانید

(در باغ امل شاخ عبادت بنشانید

 

وز بحر عمل درّ مکافات بر آرید)

 

بی عشقِ خدا،دل نشود شاد(عبودی)

بنمای دلـی شاد که دلشاد  بگردی

گرد از رخ بیمار بشویید به مردی

(تا گرد ریا گم شود از دامن (سعدی)

 

رختش همه در آب خرابات بر آرید)

 

بااحترام، دیوان  ابوتراب عبودی، چاپ دوم

 

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۵ - کشته شدن گاو برمایه:

داستان ابتین   (اثپین) را ایرانشاه در کوشنامه بسیار گسترده اورده

میلاد کمالی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۴۱ در پاسخ به فرشاد گودرزی دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد:

یعنی توی گنجور هم باید بیایم خطای هکسره رو گوش‌زد کنیم؟ عجب

ادبیات در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۲۶ در پاسخ به کسرا دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷:

🌹🌹🌹🌹🌹

قیصری مهدی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶:

سلام

در مورد مصرع دوم بیت 

سروبالای من آنگه که در آید به سماع.....

انگار در این بیت حافظ علیه الرحمه تن آدمی را چون جامه‌ای برتن روح آدمی می‌انگارد که در صورت دیدن رقص یار اگر آن را به مانند قبا برای در آغوش کشیدن چاک نکنید هیچ ارزش و اعتباری ندارد توصیف کرده که باید گفت الحق و الانصاف شایسته گفته 

۱
۶۵۸
۶۵۹
۶۶۰
۶۶۱
۶۶۲
۵۵۲۵