گنجور

حاشیه‌ها

اسلام علوی انسان سازم آرزوست 🤲 در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۶ در پاسخ به محسن دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:

آثار قطعی‌الصدور او خیامی مؤمن و معتقد برابر دیدگانمان ارائه می‌دهد. به عنوان مثال در رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس، خیام رساله را چنین آغاز می‌کند: الحمدلله ولی النعمه و الانعام و السلام علی عباده الذین اصطفی و خصوصاً علی سیدالانبیاء محمد و آله الطاهرین اجمعین. «ستایش خدای را که خداوند نعمت و رحمت است و درود بر بندگان برگزیده‌اش به خصوص سید پیغامبران محمد مصطفی و پاکان خاندان او همگان» و به ویژه توجه به روایتی که امام محمد بغدادی داماد خیام از زمان و ذکرش به هنگام وفاتش دارد. به روایت داماد خیام، حکیم پس از مطالعات بخش الهیات کتاب شفا و گذاردن نماز و خواندن این ذکر که اللهم انی عرفتک علی مبلغ امکانی فاغفرلی فان معرفتی ایاک وسیلتی الیک. بنابراین قطعاً نمی‌توان بر اساس منابع قطعی‌الصدور او را کافر و ملحد دانست.

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۵۲ در پاسخ به شاهو بن عبدالله دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷:

دوست عزیز

عصبانی نشوید

خیام تماما دارد با شما و دیگرانی که از رسیدن به یقین و گمراه دانستن دیگران در اوج عصبانیت هستند سخن می گوید.

قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین

می ترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بی خبران راه نه آنست و نه این

 

می گوید این قدر به اعتقادات خود یقین نداشته باشید تا جایی که دیگران را بکشید یا خود را به کشتن بدهید.

تمام مشکلات بشر در طول تاریخ از خود حق انگاری بوده است که دیگران و خودشان را تباه کرده اند نمونه های بسیار هم در زمان خودمان داریم

 

البته شما که ایرانی نیستید و خیام را درست نمی شناسید آقای شاهو ابن عبدالله

محسن قنادی عرب در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶:

گمان میکنم حافظ این شعر را برای خود سروده است

 

کوروش در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۹۰ - شدن آن هفت شمع بر مثال یک شمع:

آنک یک دیدن کند ادارک آن

 

سالها نتوان نمودن از زبان

 

ادراک باید نوشته بشه نه ادارک

 

 

کوروش در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۸۹ - نمودن مثال هفت شمع سوی ساحل:

چشم‌بندی بد عجب بر دیده‌ها

 

بندشان می‌کرد یهدی من یشا

 

این بیت چقدر زیبا بود 

 

 

 

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:

به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد

تو را در این سخن انکارِ ما نرسد

کاملأ آشکار است با غزلی عارفانه روبرو هستیم که عینِ عاشقیست و منظورِ از یار، همان جانی می باشد که پرتو و امتدادِ خداوند است در همه ما انسانها، پس حافظ در همین ابتدایِ غزل سه ویژگیِ بنیادینِ یار یعنی زیبایی، حُسنِ خُلق و وفاداریِ او را بیان می کند که موجب می شود هیچ کس و یا چیزی در جهان به این یار نرسد، و در مصراع دوم این سخن را انکار ناپذیر توصیف می کند، یعنی اینکه سخنی اغراق آمیز نیست و اگر این یار زمینی باشد هر شخصِ دیگر نیز می تواند این ادعا را انکار کرده و بگوید خیر، یارِ او هم زیباتر و هم وفادارترین و خوش خُلق ترین است، پس‌وقتی جایِ هیچ انکاری نیست و همگان به این برتری صحه می گذارند، این یار همان زیبایِ اصلِ خدایی انسان می‌باشد که حافظ ضمیرِ جمع را در باره اش بکار می‌بَرَد.

اگرچه حُسن فروشان به جلوه آمدند 

کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد

حُسن فروشان چیزها یا اشخاصی هستند که در این جهان جلوه گری می کنند، از ویلا و اتومبیل لوکس و جواهرات گرفته تا زیبارویانِ این جهان و همسر و فرزندان، حافظ می‌فرماید هیچ کس و هیچ چیزی به آن زیبایی و ملاحتِ نمکین یا لطافتِ یار و جانِ  اصلیِ ما انسانها نمی رسد، چیزها و اشخاص مدتی جلوه‌گری می کنند و بزودی ملاحتِ خود را از دست می دهند اما زیبایی و لطافتِ یار و اصلِ انسان پایدار و ابدی ست.

به حقِ صحبتِ دیرین که هیچ محرمِ راز 

به یارِ یک جهت ِ حق گزارِ ما نرسد

حافظ برای برطرف شدنِ شائبه و پندارِ یار و معشوقِ این جهانی از استعاره یار می فرماید او دیرینه و قدیم است که از دیرباز و هنگامِ الست یار و همنشینِ انسان می‌باشد، پس‌به حقِ این صحبت و همنشینیِ دیرینه که هیچ محرمِ رازی در این جهان از لحاظِ رازداری نیز به یاری که فقط جهتِ عاشقی را می شناسد نمی رسد، یک جهت یعنی این یار و همراهِ دیرینه انسان از شش جهت در جهانِِ اجسام فارغ بوده و فقط به یک جهت یعنی سمت و سویِ عاشقی واکنشِ مثبت نشان می دهد، و حق را حرکت در همین یک جهت می داند، حق گزار یعنی بپادارنده و تشخیص دهنده حقیقت که همان عشق،‌ زندگی یا خداوند است . 

هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی 

به دلپذیریِ نقشِ نگارِ ما نرسد

کِلکِ صُنع یا قلمِ آفرینشِ خداوند هر لحظه در کارِ آفریدن و نقش زدن در صفحه گیتی ست، دلپذیر بودن در مصراع دوم یعنی دلِ انسان بواسطه اینکه از جنس عشق است فقط همان نقشی را می پذیرد که از جنسِ خود باشد و آن همان یار یا نگاری ست که نقشی از خودِ نقاش است، حافظ می‌فرماید هیچ آفریده و صُنعی در جهان نیست که دلِ انسان به تمامیت پذیرایِ آن باشد به نحوی که نه تکراری و ملال آور شود و نه رازِ انسان را فاش کند، او ملیح است و لطیف و زیبا رو و وفادار به انسان و خُلقی خوش دارد یعنی  بدونِ کینه ورزی با کمترین اشاره و طلبی عنایتش شاملِ حالِ انسان می‌گردد و او را اجابت می کند.

هزار نقد به بازارِ کائنات آرند

یکی به سکه صاحب عیارِ ما نرسد

نقد یعنی سرمایه و چیزهایِ ارزشمندی همچون طلا، بازارِ کائنات در اینجا یعنی سرایِ آخرت یا جهانِ معنا و حافظ می‌فرماید در آن جهان که انسانها به دیدارِ سلطانِ دو عالم می روند هرکسی نقدی را به عنوانِ ارمغان و ره آوردِ سفرِ خود به جهانِ مادی برای پادشاه می‌برد، برخی خدماتِ خود به سایرِ انسانها را پیشکش می کنند و عده ای نیز عبادات خود را و شاید خیرینِ راستینی هم بخشش های خود را و گروهی هم تربیتِ فرزندانِ نیک و مفید به حالِ مردم را به عنوانِ ره آوردِ سفر تقدیم میکنند که همگی خوب و سکه هایی صاحب عیار هستند و در این بازار توقعِ پاداش از سلطان دارند، اما حافظ می‌فرماید از هزاران هزار اینچنین هدایایی که به حضورش تقدیم می کنند، حتی یکی از آنها به سکه تمام عیاری که حافظ و انسانهای عاشق با خود دارند  نمی رسد و آن سکه خودِ یار و نگارِ زیبا رویی ست که وصف شد، یعنی فقط انسانی نقد و ارمغانش در بازارِ کائنات موردِ توجه و پذیرشِ سلطان قرار گرفته و خریدارش می شود که در این جهان به وصلِ یار رسیده و دلش به عشق زنده شده باشد و خودِ یار را به ارمغان به بازارِ کائنات عرضه کند.

دریغ قافله عمر کان چنان رفتند

که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد 

قافله عمر همان ساعتها، روزها، هفته ها، ماه ها و سالها هستند که پی در پی و آنچنان با سرعت می‌گذرند و حافظ دریغ و افسوس می خورد که انسان در غفلت بسر می برد زیرا به همین سرعت آن یار و نگارِ زیبا روی و آن سکه طلایِ ناب نیز از انسان دور و دورتر می گردند تا آنجا که گردی که از عبورِ این قافله بر می خیزد به دیار و سرزمین‌ِ آرزوهایِ انسان برای وصالِ یار و زنده شدن به اصلِ زیبا رویِ خود نمی‌ رسد، و در نتیجه با پایان یافتنِ عمر دستش از آن سکه صاحب عیار کوتاه خواهد بود.

دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش

که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد

حسودان انسانهایی هستند که نه تنها خود به آن یار و سکه تمام عیار دست نیافته اند، بلکه اگر ببینند دیگری همچون حافظ به آن دست یافته و دلش به عشق زنده شده است نیز حسادت کرده و رنج می‌برند، پس‌حافظ می‌فرماید وثوق و اطمینان خاطر داشته باش کاین آیه هایِ یأسی که حسود می خواند تا تو را از کوشش در راهِ بازگشتِ یار و معنویت باز دارد بیهوده است و زندگی در کار است که این بدخواهی به ضمیرِ امیدوارِ عاشقان آسیبی نرساند.

چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی، کس را

غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد

خاکِ ره شدن کنایه ای ست از پیمودنِ راهِ عاشقی،‌ و "کس" همان حسودِ بیتِ پیشین است، پس‌ حافظ در ادامه بیتِ قبل و به منظورِ جلوگیری از حسادتِ حسودان که موجبِ رنج و نا امیدی از ادامه راهِ عاشقی می‌گردند، توصیه می کند که سالک آنچنان در طیِ طریقِ به عشق زنده شود که در این رهگذر و از راه گذشتنِ عاشقان، غبارهایِ ذهنی کس را نرسد ، یعنی سالکان و عاشقان آنچنان پنهانی و به آهستگی طیِ طریق کنند که حسودان گمانی به سفرِ معنویِ آنان نبرند و به اینصورت از گزند و رنجِ آنها در امان باشند.

بسوخت حافظ و ترسم که شرحِ قصه او 

به سمعِ پادشهِ کامگارِ ما نرسد

حافظ از حسادتِ حسودان سوخت و نه تنها از آنان رنج کشید، بلکه از سویِ زهد فروشانی که از درکِ مفاهیمِ عرفانی عاجز بودند و او را فاسق و شراب خوار می نامیدند نیز آزارها دید اما در راه نماند و طریقتِ عشق را ادامه داد اما از این می ترسد که حقیقتِ قصه غصه او را به پادشاهی که کامکار است شرح ندهند و البته که خداوند به شرح ِ حالِ او واقف است و درواقع حافظ می ترسد آنگونه که حسودان و زاهدانِ دورانِ او قصه و حالِ حافظ را بنا بر رایِ خود شرح می دادند، نسلهایِ بعد از او و آیندگان نیز همان جور و جفا  و رنج ها را بر او روا دارند.

 

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۵۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲:

بگشتند گرد لب جویبار
 گرازان و تازان ز بهر شکار
فراوان گرفتند و انداختند
خوراک چهل روزه را ساختند
بدان جایگه ترک نزدیک بود
زمینش به خرگاه باریک بود
یکی بیشه پیش اندر امد ز دور
 به نزدیک مرز سواران تور
به بیشه یکی خوب رخ یافتند
پر از خنده لب هر دو بشتافتند
-
چنین داد پاسخ که مارا پدر
 بزد دوش و بگذاشتم بوم و بر
شب تیره مست اندر امد ز سور
همان چون مرا دید جوشان ز دور
یکی خنجر ابگون بر کشید
 همی خواست از تن سرم را برید
ز خشم پدر خانه بگذاشتم
 همه راه بیراه برداشتم

چو هشیار گردد پدر بیگمان
سواری فرستند پس من دمان

بیگمان دشت سور درست نیست  و  شب تیره مست اندر امد ز سور درست است از سور مست امده  و نه از دشت -  اندر امد  بر ما  در امد

سید محسن در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۶:

فرمایش آقا مهدی درست است

سید محسن در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۴:

درود بر ادیبان-با گذشت شش سال شایسته بود فرمایش امیر آجرلو در نظر گرفته می شد

امیرالملک در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۴ در پاسخ به حانیه دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:

هیچکدام 

هجر و وصل را یکی دیدن

محمد حسین حسنی شلمانی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۴:

به نظرم پاره درست است 

پاره به معنی پول در کردستان عراق هنوز کاربرد دارد 

می گوید اگر پول می خواهی  حواسم به تو هست  

و (حتی)جانم رو به آنچه تو می خواهی گروگان می گذارم 

سید محسن در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۱۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۱:

درود بر ادیبان--که اگربسی بجوئی.....درست است

سید محسن در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۱۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۰:

درود بر ادیبان---چون شمع سحرگاهی می سوزم و می گریم---منظور این است که من مانند هر شمعی در هر سحری می سوزم و میگریم. خودش را به کلیت شمع ها تشبیه کرده نه یک شمع--

lunika zkp در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۱ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در تهنیت ولادت پسری از امیر ابویعقوب یوسف برادرسلطان محمود:

بر آمد از سر کُه روز با ردای قصب (روز  --› مجازاً خورشید)

معنی این مصرع هم این گونه است که:

خورشید از پشت کوه با بالاپوش کتان یا سفید «که همان نور طلایی خورشید است» بالا آمد

حامد روشنی راد در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:

این شعر از شاهکارهای فارسی و از دقیق ترین سرودهای عطار است. شگفتی آن بیش از همه در محور عمودیِ دقیق و انسجام معنایی آن است که این بر خلاف غزلهای عرفانی اینچنین در ادوار بعد است. مضمون اصلی غزل تقابل کفر و دین است که آن را به خشکی ساحل و دریا تشبیه کرده است. دریا مقصود دینداری است: "لب دریا همه کفر است و دریا جمله دینداری" اما این گوهری که ورای کفر و دین است دقیقا چیست؟ 

 

سخن من این است که این گوهر "نفس" یا "من" است اما نفسِ صاحبدل که به نظر عینا همان "ابلیس لعین" است و آنچه درباره شیطان پرستی عطار مشهور است بیش از همه در این شعر پیداست اما این حقیقت در شعر استادانه پنهان شده و به بیان رازآلود خاص عارفانه بیان می شود. در بیت سوم شاعر تاکید دارد اگر دینداری (دریا) و نفس (گوهر) باهم جمع شوند هر دو را خواهی داشت و همزمان نخواهی داشت به همین دلیل در بیت پنجم می گوید در این دریا که من هستم نه من هستم نه دریایی. یعنی نه دینداری در کار است نه گوهر نفس. اما در حقیقت گوهر نفس در ساحل کفر میان خاک و خون، می می خورد. "تو صاحب نفسی ای عاقل میان خاک و خون می خور" اگر صاحب نفس حقیقتا اهل دل باشد آنچه در ظاهر زهر به نظر می‌رسد برایش انگبین است. 

 

در سه بیت پایانی است که عطار به ترتیب شریعت و طریقت و حقیقت را پیش پای سالک مینهد: طریقت تنها با رازداری میسر است و لقای حقیقت تنها زمانی که قدم در جاده معانی دقیق سخن محکم گرداند.. اگر مجال بهتری دست دهد  مفصلتر با ارجاع به سخنان دیگری از عطار در این مضمون شرحی گویا مینویسم، عجالتا به نظرم در این فایل و اشارات مجمل این یادداشت سرنخهایی برای خواننده اهل معنا فراهم کرده باشد.

حامد روشنی راد در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۲۶ - فی الحكایة و التمثیل:

 

لهذا أشار رسول اللّه صلی اللّه علیه  علی حسان بن ثابت أن یحضر أبا بکر الصدیق فیسمع منه مساوئ أبی سفین و عشیرته، ثم یقول الشعر فیه. و کذلک الحال فی المشاجرات، و فی کل باب. 

(منطق_شفا.  فن خطابه. ابن_سینا)

 

آنچه عطار درباره نقش حسان ثابت و جایگاه شعر نزد پیامبر آورده را ابن سینا عینا در خطابه شفا شاهد مثالی می آورد برای اینکه شعر نزد پیامبر دارای جایگاه ویژه بوده است. تفاوت در این است که عطار مدح و هجو را بیرون از شعر حکمت قرار داده اما ابن سینا میگوید پیامبر به حسان میگفت ابوسفیان را هجو کند از زبان ابوبکر صدیق و مدح و هجو شاعر نوعی تبیین و توصیف فضایل و رذایل اخلاقی است. اما در زبان و زمانه عطار مدح و هجو این معنای اصلی خود را از دست داده و بیشتر در خدمت طمع و غضب شاعران بوده تا در خدمت اخلاق و فضایل. این است که شعر حکمت در عطار یکسره با آنچه در ابن سینا شعر مدیح و هجا نامیده بیگانه نیست.

 

.

سید محسن در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۹:

درود بر ادیبان--مفهوم مصرع اول بیت سیزدهم برای من مفهوم نیست---اگر جهان همه از پس کنی نمی دانم---چیست؟

سید محسن در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۸:

درود بر ادیبان--خوابت نبرد شبی به سالی-----گر روی ورا بخواب بینی---که با فضای کلی شعر هماهنگ است.عطار از خود سخنی نگفته و یا از او نقل قول نکرده که کلمه (مرا) را توجیح کند

سید محسن در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۶:

درود بر ادیبان--هر کست از گزاف می گوید---یعنی هر کسی ترا از گزاف می گوید که در اینصورت----کست---یعنی کسی ترا---که هم زیباست و هم کامل

مهدی صاحب‌الزمانی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۵۸ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » ذکر امام محمد باقر علیه الرحمه:

بند اول:

... براهین زاهر و "می‌راند" در تفسیر ...

 

به معنای سخنرانی می‌کرد

۱
۶۱۳
۶۱۴
۶۱۵
۶۱۶
۶۱۷
۵۲۶۲