نسیم بهاری در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:
من فکر می کنم در بیت اول طیب باید tib خوانده شود تا هم وزن عجیب در مصرع دوم شود، نظرتان چیست دوستان؟
نسیم بهاری در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۴۹ در پاسخ به مسعود حاتمی دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:
طوفان دشت را درمی نوردد
رعد وبرق را به شمیشر تشبیه کرده که از میان ابرها بیرون کشیده می شود.
حمیده عسکری بیحاربسته سری در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵:
زمانه شکل دیگر گشت و رفت آن مهربانیها
همه خونابه ی حسرت شدست آن دوستگانیها
کوروش در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳:
چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم
مولانا
یزدانپناه عسکری در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲:
1- دِلا به عالمِ معنی طلب وصال از دوست - وصالِ عالمِ صورت بود محال از دوست
2- نظر به دیده جان کن به دوست تا ببینی - که عین وصل بود صورتِ خیال از دوست
***
صورت خیال، مشاهده، دریافت، ژرف بینی به دیده جان است، که میتواند تسهیل کننده وصال دوست باشد .
بهزاد در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۱۶ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸:
زبان در وصف این غزل پرمعنا قاصر است.
امیر نصر در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:
سلام
کسی که پای در قدم عشق از جنس خود مولانا گذاشته است بهتر میتواند در مورد تأویل و تفسیر اشعار نظر دهد
اگر متوجه شویم منظور مولانا در این ابیات زیر کیست یا به چه حقیقتی اشاره دارد متوجه خواهیم شد که به چه و یا چه حقیقتی در ابیات بالا اشاره میکند
ما همه مرغابیانیم ای غلام
بحر میداند زبان ما تمام
پس سلیمان بحر آمد ما چو طیر
در سلیمان تا ابد داریم سیر
با سلیمان پای در دریا بنه
تا چو داود آب سازد صد زره
آن سلیمان پیش جمله حاضرست
لیک غیرت چشمبند و ساحرست
مثنوی،دفتردوم بخش ۱۱۴
بسم الله عزیزی در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۲۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۶۵:
اسرار ازل جمله بنهفته بماند
وان گوهر بس شریف ناسفته بماند
هرکس به دلیل عقل چیزی گفته
وان نکته که اصل بود ناگفته بماند
منوچهر جوانشیر در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۵۴ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۴ - از کفم رها:
آیا وزن عروضی این شعر چنین است: مفتعلن فع، مفتعلن فع
برگ بی برگی در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷:
هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
جوان نمادِ سرزندگی ست که با روییدنِ خطی از موهایِ ریزِ گرداگردِ رخسار بر جذابیتِ او افزوده میشود و حافظ در ابیاتِ بسیاری این خط را سبز نامیده است که نمادِ زندگی ست و محیط بر کُلِّ هستی و عوالمِ وجود، خارج از این دایره جز توهُم چیزی نیست ، پس می فرماید هر انسانی که با این خطِ سبز سرِ سودا داشته باشد، یعنی عاشقِ زندگی یا حضرتِ دوست شود ، پس مادامی که وجود داشته باشد، ( و هر انسانی الی الابد وجود دارد ) پایِ خود را از این دایره بیرون نمی گذارد، یعنی در متنِ زندگی قرار دارد و خارج از این خطِ سبز که توهماتِ ذهنی ست فرو نخواهد رفت.
من چو از خاکِ لحد لاله صفت برخیزم
داغِ سودایِ تو ام سرُِ سُویدا باشد
چو در اینجا به معنیِ اگر آمده است و مصراع اول جمله ای شرطی ست، انسانی که خارج از خطِ سبزِ حضرتِ معشوق باشد گرفتارِ در توهماتِ ذهنی ست و با خاکِ لحد و مردگان تفاوتی ندارد، پس حافظ میفرماید انسانی که در خارج از خطِ سبزِ زندگی ست و درواقع مرده ای بیش نیست اگر لاله صفت سر از خاک بیرون آورده و برخیزد، پسآنگاه داغِ عشقِ حضرتِ معشوق سِرِّ آن خال یا نقطه سیاهی خواهد بود که خداوند از روزِ الست در دل و مرکزِ انسان قرار داده است، به بیانی دیگر رازِ آن سویدا یا خال و نقطه سیاهی که خداوند یا زندگی پس از اخذِ پیمان از انسان در الست در دلِ او قرار داد این است که اگر او خارج از خطِ سبزِ زندگی در ذهن و توهم رفت باز هم بتواند همچون لاله ای خود رو، سر از خاکِ مرده خویش بیرون آورده و بارِ دیگر به عشق زنده شود، زیرا انسان نیز همچون لاله با داغِ عشق و آن نقطه سیاه زاده شده و از قابلیتِ تبدیل برخوردار است.
تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
گوهرِ یک دانه استعاره ای ست از اصلِ خداییِ انسان یا همان خالِ سیاه و سُویدا، یعنی خرد و هُشیاریی که یکی ست در همه انسانها و کُلِّ موجودات، تفرقه ای نیست که در هر انسانی گوهرِ کوچکتر یا بزرگتری باشد ، پسحافظ ادامه می دهد ای عشق و خالِ سیاه یا اصلِ خداییِ انسان کجایی؟ که همه انسانها بدلیلِ اینکه تو گوهرِ یکدانه را گم کرده اند و خارج از خطِ سبزِ زندگی در ذهن و توهم گرفتار شده اند در غم و درد و اندوه بسر برده و دیدگانی همچون دریا دارند، همه یعنی قریبِ به اتفاقِ مردم چنین وضعیتی دارند و این وضعیتِ اندوهبارِ همگان بدلیل این است که غمِ تو گوهرِ یکدانه یا آن دانه سیاهِ عشق را دارند ولی کمتر کسی به علت و منشأ این غم و درد واقف است و نمی داند گمشده اش درونِ دایره خطِ سبز است .
از بُنِ هر مُژه ام آب روان است بیا
اگرت میلِ لبِ جوی و تماشا باشد
پسحافظ که از معدود انسانهایی ست که به غمِ عشق و سِّرِ آن خالِ سیاه آگاه شده است از او که همان اصل و امتدادِ خداوند در دل و مرکزِ انسان است می خواهد که بیاید و ببیند، درواقع بیا یعنی اینچنین است که تو میل و اشتیاق داری لبِ جوی و آبِ روانی که بر عاشقی چون حافظ جریان دارد آمده، بنشینی و تماشا کنی که چگونه او لاله صفت سر از خاکِ لحد و مردگیِ خود برآورده و به عشق زنده می شود و حقیقتن چنین منظره ای تماشایی ست، از بُن و ریشه هر مژه آب روان است علاوه بر معنی جاری شدنِ اشکی که نشانه عشق و سوزِ دل است بیانگرِ ریشه نگاهِ انسان می باشد که از الست نگاه از دریچه چشمِ خداوند به جهان بوده اما پس از خروج از دایره و خطِ سبزِ زندگی، نگاهش به جهان بر حسبِ ذهن و جسم تغییر کرده است.
چون گُل و مِی دمی از پرده برون آی و درآ
که دگر باره ملاقات نه پیدا باشد
برون آی یعنی بیرون آمده و باز شو، درآمدن یعنی وارد شدن و جاری شدن در درون، مخاطب عشق یا جانِ اصلیِ انسان یا همان گوهرِ یک دانه است و حافظ از وی می خواهد حال که سوزِ دلِ عاشق در قالبِ روان شدنِ اشکهایش عینیت پیدا نموده است، او نیز همچون گُلی از پرده بیرون آمده و باز شود تا زیبایی و عطرِش جهان را فراگیرد، و همچون مِی و شرابی ناب درونِ عاشق در آمده و جاری شود تا او مست شده و نسبت به هر چیزِ بیرونی عقلِ خود را از دست بدهد، در مصراع دوم از آن گوهرِ یک دانه می خواهد حال که تمامیِ شرایط برایِ چنین حضور و ملاقاتی مهیا شده و او نیز اشتیاق دارد برای تماشا پسهرچه زودتر کار را به انجام رسانَد زیرا پیدا و معلوم نیست که بارِ دیگر امکانِ چنین ملاقاتی فراهم شود.
ظلِّ ممدودِ خَمِ زلفِ توأم بر سر باد
کاندر این سایه قرارِ دلِ شیدا باشد
ظِلِّ ممدود اشاره ای ست به آیه چهل و پنجم از سوره فرقان که از دیرباز مورد توجه مفسران قرآن بوده است ، آیه به گسترده شدنِ سایه خداوند پرداخته و می فرماید اگر او می خواست سایه را متوقف می نمود اما مشیتش بر بسطِ آن بوده و خورشید را دلیل و راهنمایِ آن قرار داده است، پس حافظ در ادامه بیتِ قبل می فرماید پس از آنکه اصلِ خداییِ انسان از پسِ پرده بیرون آمد و جلوه نمود و دلِ عاشق به عشق زنده شد، سایه خداوند را به عیان خواهد دید که بر سرش سایه گسترده است ، سایه ای که دم به دم در حالِ گسترش و حرکت بوده او را بسویِ آن یگانه خورشیدِ عالم راهنمایی می کند، حافظ ضمنِ بیانِ تفسیرِ خود از آیه، سایه را سایهَ خمِ زلفِ حضرتِ معشوق مینامد، زلف که نمادِ کثرت در جهانِ فُرم است و کُلِ هستی و شعورِ هستی را شامل می گردد خَمیده است، یعنی جهانی که در برابرِ خداوند و در برابرِ انسانی که به عشق زنده شده باشد تسلیمِ محض است و حافظ از خداوند می خواهد تا سایه این زلف را بر سرش مُستدام دارد، در مصراع دوم ادامه میدهد ضلِّ این سایه است که دلِ شیدا و بی قرارِ انسانِ عاشق به آرامش و قرار می رسد زیرا خداوند را در جزء جزءِ اجزایِ هستی تشخیص می دهد و با نظر بر اجسام و گل و گیاه و دیگر جانداران و از همه مهمتر نگاه بر انسانها و همسر و فرزندانِ خود جلوه خداوند را نه به لفظ، بلکه آشکارا در آنان میبیند و با همین چشم به جهان نگریسته و با دیگران ارتباط برقرار می کند، پس این تبدیل از دیدنِ اجسام به دیدنِ ذاتِ هستی ست که قرار و امنیتِ خاطر را برای وی به ارمغان آورده ، او را در همین جهان نیز به سعادتمندی می رساند.
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگردانی صفتِ نرگسِ رعنا باشد
حافظ میفرماید اما حتی با چنین بینش و جهان بینی که ذکر شد و بنظر خیلی ایدهآل می آید باز هم نرگس و چشمِ حضرتِ معشوق که رعنا و بلند مرتبه است سرگران یا به بیانِ امروزی سرسنگین است و این سرسنگینی صفتِ جهان بینی بلند مرتبه رعنایی چون اوست، پس این چشم به حافظ یا انسانی که به بینشِ ذکر شده در بیتِ قبل و قرار و آرامشِ حاصل از آن رسیده است از نازی که دارد میل نمی کند و رویِ خوش نشان نمی دهد، زیرا آن چشمِ رعنا و بلند نظر توقع دارد سایه اش عاشق را به سویِ دلیل و راهنما که خورشید است برساند تا در او درآمیخته و با حضرتش یکی شود و به وصالش برسد، یعنی با اینکه قرار و آرامش زیرِ سایه و ظِلِّ ممدودش بسیار خوب است اما منظورِ غاییِ حضورِ انسان در این جهان نیست، بلکه منظورِ نهایی درآمیختن و تبدیل شدنِ انسانِ عاشق به خورشید می باشد که رسیدن به وحدت و یکی شدن با خداوند است.مولانا میفرماید:
آفتابی در یکی ذره نهان/ ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذره ذره گردد افلاک و زمین/ پیشِ آن خورشید چون جست از کمین
Mojtaba Heydari در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۰۸ در پاسخ به مساوات دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱:
درود بر شما دوست عزیز هنر شناس🌹
آوازهای استاد اکبر گلپایگانی با اشعار بزرگان واقعا چیز دیگریست....
Mojtaba Heydari در ۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۴ در پاسخ به مساوات دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:
بسیار زیباست،🌹🌹صدای حضرت گلپا به اشعار بزرگان شعر و ادب این سرزمین جان تازه ایی میدمد..
محمد صالح در ۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۳ دربارهٔ وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۵۳ - صفت تریاک فروش:
چرا یه نفر باید در مورد تریاک فروش شعر بگه
محمد صالح در ۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:
زیبا بود
جهن یزداد در ۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۹ دربارهٔ سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب اول » بخش ۱ - در تعریف کتاب و ذکر واضع و بیان اسباب وضع مرزباننامه:
در تعریف وراوینی نوشته اید از طبری باستان به زبان پارسی دری -
شگفتا ایا مقدمه وراوینی را نخوانده اید که درباره کار مرزبان میگوید انک کتاب مرزبان نامه .. بزبان طبرستان و پارسی قدیم باستان ادا کرده یعنی طبری را پارسی قدیم باستان مینامد و میدانیم که همه زبانهای پهلوی (محلی ) را پهلوی و پارسی باستان میخواندند
ویکتور ظفری در ۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۱۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۸ - مراعات کردن زن شوهر را و استغفار کردن از گفتهٔ خویش:
معنی عبارت "مهر حیوان را کمست" که واضح است یعنی در مقابل انسان که می تواند دارای مهر باشد حیوان چنین خاصیتی ندارد، اما قسمت "آن از کمی است" کمی مبهم است اما شاید به این معنی است که بی مهری حیوان از کمی و ناقصی عقل (نادانی) حیوان است
MOSTAFA Nikroozi در ۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۸:
در خانه نیست، هست بینی بسیار
🔥🔥🔥
محمدحسین علیپور در ۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۱۳ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۸۴ - ادامهٔ حکایت گرمابه و گرمابهبان:
در جایی از متن آمده که از اول شعبان تا نیمهی رمضان آنجا بودیم. در پسین جملات متن نیز آورده شده که این هر دو حال در مدت بیست روز بود!؟
MOSTAFA Nikroozi در ۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۷ در پاسخ به A دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۹:
ممنون از شما که با مطالعه نظر می گذارید.
بر خلاف دیگر دوستان که فقط با شنیده ها
(نگین)در ابتدای راه در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۶ در پاسخ به شمس دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵: