گنجور

 
کلیم

من نه آن صیدم که آزادی هوس باشد مرا

از قفس گویم، نفس تا در قفس باشد مرا

از پی راه فنا سامان ندارم، ورنه من

خویش را می‌سوزم ار یک مشت خس باشد مرا

بر سراپای دلاویزت نمی‌پیچم چو زلف

قانعم زان هر دو لب یک بوسه بس باشد مرا

بس که محنت بر سر محنت نصیبم می‌شود

بیم دام راه در کنج قفس باشد مرا

گر سرم را هست سامانی همه سودای توست

نقد داغ است ار به چیزی دسترس باشد مرا

ترک سر کردم که از مردم نبینم دردسر

از نفس بیزارم ار یک هم‌نفس باشد مرا

کار عالم گر همه آزار من باشد کلیم

ناکسم ناکس، اگر کاری به کس باشد مرا

 
 
 
سنایی

من کیم کاندیشهٔ تو هم نفس باشد مرا

یا تمنای وصال چون تو کس باشد مرا

گر بود شایستهٔ غم خوردن تو جان من

این نصیب از دولت عشق تو بس باشد مرا

گر نه عشقت سایهٔ من شد چرا هر گه که من

[...]

میبدی

گر بود غم خوردنت شایسته جان رهی

این نصیب از دولت عشق تو بس باشد مرا

ابن یمین

بر وصالش یک نفس گر دسترس باشد مرا

حاصل عمر عزیز آن یکنفس باشد مرا

خواهم افکندن ز دست دل سراندر پای دوست

گر زمن بپذیردش این فخر بس باشد مرا

عاشقم بر روی جانان هر که خواهی گو بدان

[...]

صائب تبریزی

چون ز دنیا نعمت الوان هوس باشد مرا؟

خون دل چندان نمی‌یابم که بس باشد مرا

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
طغرای مشهدی

همچو راه کوچه زنجیر، در صحرای عشق

هرقدم صدچاه غم در پیش و پس باشد مرا

گر توانم همچو نی لب بر لب مطرب نهاد

از لبش لب برندارم تا نفس باشد مرا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه