گنجور

 
نظامی

ای مدنی بُرقِع و مَکی نقاب

سایه‌نشین چند بوَد آفتاب

گر مهی از مهر تو مویی بیار

ور گلی از باغ تو بویی بیار

منتظران را به‌لب آمد نفس

ای ز تو فریاد، به‌فریاد رس

سوی عجم ران، منشین در عرب

زرده روز اینک و شبدیز شب

ملک برآرای و جهان تازه کن

هردو جهان را پُر از آوازه کن

سکه تو زن، تا اُمرا کم زنند

خطبه تو کن تا خطبا دم زنند

خاک تو بویی به ولایت سپرد

باد نفاق آمد و آن بوی برد

باز کش این مسند از آسودگان

غسل ده این منبر از آلودگان

خانه غولند بپردازشان

در غله دان عدم اندازشان

کم کن اجری که زیادت خورند

خاص کن اقطاع که غارتگرند

ما همه جسمیم بیا جان تو باش

ما همه موریم سلیمان تو باش

از طرفی رخنه دین می‌کنند

وز دگر اطراف کمین می‌کنند

شحنه تویی، قافله تنها چراست‌؟

قلب تو داری علَم آنجا چراست‌؟ْ

یا علیی در صف میدان فرست

یا عمری در ره شیطان فرست

شب به سر ماه یمانی درآر

سر چو مه از برد یمانی برآر

با دو سه در بند کمربند باش

کم زن این کم زده چند باش

پانصد و هفتاد بس ایام خواب

روز بلندست به مجلس شتاب

خیز و بفرمای سرافیل را

باد دمیدن دو سه قندیل را

خلوتی پرده اسرار شو

ما همه خفتیم تو بیدار شو

ز آفت این خانهٔ آفت‌پذیر

دست برآور همه را دست گیر

هر چه رضای تو به جز راست نیست

با تو کسی را سر واخواست نیست

گر نظر از راه عنایت کنی

جمله مهمات کفایت کنی

دایره بنمای به انگشت دست

تا به تو بخشیده شود هر چه هست

با تو تصرف که کند وقت کار‌؟

از پی آمرزش مشتی غبار

از تو یکی پرده برانداختن

وز دو جهان خرقه درانداختن

مغز نظامی که خبر‌جوی تست

زنده‌دل از غالیه بوی تست

از نفسش بوی وفایی ببخش

ملک فریدون به گدایی ببخش