گنجور

حاشیه‌ها

شاهرخ تندروصالح در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۰۶ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۶:

پیرامون رباعی حاضر ، خوانشی دیگر دیده ام که در اینجا ذکر می کنم :

دود است جهان ، جهان همه دود انگار 

وین کهنه رباط را فنا زود انگار 

چون نابود است اصل هر بود که هست 

هر بود که پود گشت نابود انگار

امیرعلی داودپور در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۰:

این غزل جناب مولانا در باب معرفت به چند اصل ریاضت عارفان است. اصل اول زخم زدن و زخم خوردن عارف از غیب ( حق و باطل)،

ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او

شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود دکان او ویران شود

بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او

 

زیرا حق تعالی شکسته بند است و آنچه خراب است (باطل اس) تخریب کرده و اصلاح میکند و از آن رسته است دروغ یعنی آنچه عارف از دروغ وام گرفته به حق بدل میکند. خراب شدن دکان و پویان شدن بر دست و پا مقام فقر عارف است، یعنی عارف به مقامی میرسد که دکان او سود ندهد و این نقطه تقابل عرفان و ادیان است، ادیان مسیر فراخ و عرفان مسیر تنگ است. اگر عرفان مسیر فراخ گردد جمله ردای آخوندی و روحانیت به تن کنند، اما عارف به مقام آراهات یا ارزشمندی میرسد هر چند ممکن است معروف و مشهور نگردد،

شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بی‌طبل و دهل

بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او

این مخالف حکمت و تدبیر امر جهان نیست بلکه عارف به مقام و فیض حکمت و تدبیر امر جهان نیز میرسد.  اما مقام مسکین بودن شاهان عین و چشمه عدالت است، در نزد عدالت شاه فقر است و فقر شاه اینست که غالب اهل معرفت گمان بر ریاضت فقر میبرند تا از درگاه چیزی بستانند، هر چند آنچه با فقر می آید با ثروت میرود. پس ریاضت فقر ریاضت غالب نیست، 

کسی که به مقام معرفت نرسد و عدالت را نشناسد مفهوم و حقیقت تن پسین (تناسخ) را نداند گمان میکند که احوال بشر بر یک حال بماند، یعنی سیاه، سیاه رو و سپید سپید رو در نزد خداوند محشور گردد، یعنی لیاقت ابدیست، لیاقت امر نسبیست و نسبیت لیاقت مرهون تلاش و تدبیر امر دنیاست. جهان نشان داده که هیچگاه کرسی مادام العمر کس زیبنده هیچ میدان حکم و احکام نیست جز آنچه با عمر رشد میابد و آن فضیلت است.

Yar Nik در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۲:

بیت شماره 10 : سیر آیی به جای سیرابی.

Yar Nik در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۲:

به نظر می رسد افسون معنی مناسبی را نوشته اند. از امکان ترجمه گوگل استفاده کردم و ترجمه از  یونانی به فارسی را بررسی کردم که تا حدی نزدیک باشد. معنای جالبی برای آغا پوسی آمد: "چقدر عشق" ..در اینصورت بیت خواهد گفت: ای ماه بر یارم بتاب و بگو چقدر عشق... ای باد بر زلفش بزن و بگوچقدر عشق....تصویر لطیفی است..

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۰۷ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود:

در نسخه گاخاریا، پس از بیت شماره 57 کنونی، یعنی: «چو باشد رنگ رویم ارغوانی/نداند دشمنم درد نهانی» بیت زیر نیز وجود دارد:

به هر چاره که بتوانم بکوشم/مگر درد دل از دشمن بپوشم

یادآوری! در نسخه گاخاریا، این بخش از ویس و رامین، دارای 277 بیت می‌باشد که با اندکی دقت در شماره‌گذاری بیتهای 115 تا 120 متوجه می‌شویم که چون بیت شماره 121 به اشتباه شماره 120 خورده است، تعداد کل بیتها 276 دیده خواهد شد!

نسرین سیدزوار در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۰۶ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش سی و یکم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل:

آورده‌اند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد (وگفت) که «ترا چه بوده است و چه افتاده است؟ خود را رسوا کردی و از خان و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی لیلی چه باشد و چه خوبی دارد؟ بیا تا ترا خوبان و نغزان نمایم و فدای تو کنم و به تو بخشم» چون حاضر کردند مجنون را و خوبان را جلوه آوردند مجنون سر فروافکنده بود و پیش خود می‌نگریست پادشاه فرمود «آخر سر را برگیر و نظر کن» گفت «می‌ترسم؛ عشق لیلی شمشیر کشیده است اگر بردارم سرم را بیندازد» غرق عشق لیلی چنان گشته بود. آخر دیگران را چشم بود و لب و بینی بود آخر در وی چه دیده بود که بدان حال گشته بود؟

مولانا فیه مافیه

نیما -ت در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۴ دربارهٔ فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰:

درود

سپاس از خوانش آقای علی شاه‌پور. 

در بیت ماقبل آخر شما بجای کلمه‌ی جور که در متن هست، هجر خواندین. دلیل بخصوصی وجود دارد؟

 

دکتر صحافیان در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

زمانی که معشوقان یاسمن بو، در کنارت بنشینند غبار غم را فرومی‌نشانند، اما چون به ستیزه برخیزند آرام و قرار از دلت خواهند گرفت.
۲- چون دلهای عاشقان را به فتراک ستم بر اسب ببندند بسته‌اند و چون گیسوان خوشبو را باز کنند جان‌ها را آشفته و پراکنده می‌کنند.
۳- (از ناز و زیبایی)اگر در مدت عمر، یک لحظه هم‌نشینمان شوند برمی‌خیزند، اما پس از برخاستن آنها، نهال‌های شوق در جانمان نشانده می‌شود.
۴- به اشک‌ عاشقان گوشه‌گیر اگر نظری بیفکند مروارید یافته‌اند و پس از آن اگر ارزش این کار را بیابند دیگر چهره مهربانشان را از عاشقان نخواهند گرفت.
۵- آنگاه که با دهان و دندان شیرین می‌خندند، از چشمانم اشکهایی چون یاقوت اناری می‌بارد که در پی آن، راز عشق را از چهره‌ام می‌خوانند.
۶- آنکه دوای درد عشق را آسان پنداشته از اندیشه درمان آن درمانده است( این بیت در خانلری و نیساری نیست)
۷- آنان که چون منصور حلاج از مراد و معشوق حقیقی بهره برداشته‌اند، بر دار شدند. حافظ را از این درگاه عالی هنگام دعوت، طرد می‌کنند.( مصراع دوم شرح ختمی لاهوری:چو مجنونان هر آن قومی که حی رانند حیرانند. به طرف قبیله حی- قبیله لیلی- می‌رانند حیران هستند.
در این حضور عاشقانه، پاسخ نیاز عاشقان، ناز بی.وقفه معشوق است.آری آنکه با درد عشق به دنبال درمان است زار و درمانده است.چه دردی شیرین‌تر از عشق؟!( اگر عاشق در حضور معشوق نیاز آرد معشوق جفا گیرد که خوشی معشوق در آن باشد. رساله لوایح)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی

مسافر در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:

سلام این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 989 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:

aparat

parvizshahbazi

راهنما_ اریس در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

نفس باد صبا : نفس میشود تنفس کردن . در انجام مراقبه و آگاهی از تنفس ،مراقبه گر پس از حضور در لحظه و خلق یک آگاهی مشاهده گر ، از بین موضوعاتی که به آگاهی وارد میشوند ، تنفس را انتخاب می نماید . پس از اینکه حدود ۴۰ دقیقه بتواند با تنفس بماند و دچار پچ پچ درونی و فکر نشود ، تنفس به عنوان یک مفهوم در دل شکل میگیرد . این مفهوم از تنفس ، آگاهی مشاهده گر را در حضور و در لحظه نگه میدارد تا به نور یا مه یا قمر یا بت یا یار برسد . پس تنفسی که بعنوان مفهوم ، آگاهی مشاهده گر را تا جلوی قمر یا مه رو می برد ، میشود نفس باد صبا . این نور که مقصود و هدف اول سالک است ، همان تصویر آگاهی ناب یا هوشیاری است . این مه یا قمر ، همان تصویر حقیقت خویشتن خویش بر درگاه دل است .که متعاقبا سالک، به جاناها یا آفتاب خورشید حق وارد میشود . حضرت شیخ بهائی : تا باد صبا پیچ سرزلف تو باز کرد ، سر زلف مه یا قمر منظور هست . چرا؟ چون اکثر مراقبه گران ، به نور آن بت ، مه می رسند اما جذب آن نمیشوند . بخاطر اینکه باید بتوانند تنفس را به عنوان یک مفهوم تا رویت قمر نگه دارند تا تنفس با یک قمر کامل و درخشان برخورد کند تا مراقبه گر وارد چهار جانای اول شود . نکته در اینجاست . در اشعار تمامی بزرگان ایران زمین ؛ جان یعنی آگاهی یا شمع ، جانا میشود آفتاب جانان یا مراحل جذبه ، گلشن ، گلزار . جانان میشود هوشیاری ناب یا خورشید یا شمس الحق . بت ، یار ، قمر ،مه رو و ... میشود رویت حقیقت خویشتن خویش بر پرده دل . آگاهی مشاهده گر میشود شحنه . آگاهی داننده میشود گاو ، اسب ، خر یا همان نفس ( ایگو) . سرو روان میشود آگاهی که در آن ،تنها دو عامل حضور در لحظه و تمرکز هست که دارد تبدیل به خنثی بودن و تعادل میشود . این اتفاق موجب جذب سالک به جانا میشود .سر زلف یار او را می کشد . این نقطه ای است که اکثر سالکان در آن ، جا می زنند ، چون باید نفس (ایگو) بیفتد تا تنها آگاهی وارد جانا شود .

باید که جمله جان شوی  ، تا لایق جانان شوی

سپیده سپهری در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

ببخشید در دیوان حافظ من بعد از بیت نه عمرِ خِضر بِمانَد، نه مُلکِ اسکندر نزاع بر سرِ دنیی دون مَکُن درویش یه بیت اضافه داره که میگه

تو بنده‌ای، گله از دوستان مکن حافظ! که شرط عشق نباشد شکایت از کم و بیش

ولی جای دیگه ندیدم این بیت رو. کسی میدونه چرا این بیت داخل این شعر گنجور نیست؟ 

Said Abdullah Shirzadi در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

گذشته از ارادت عزیزان به اهل بیت که عمل حسن است اما محدودیت هایی هم دارد، نخست قرار ندادن اهل بیت مقدمتر از رسول الله(ص)، و در ضمن باید گفت مولانا حنفی و از اهل تسنن بوده و اهل تسنن جز شخص رسول الله توجه خاص به دیگر افراد نمیکنن، چون جز رسول الله دیگران همه مشمول خطا هستند. 

و دیگر اینکه مولانا وقتی مدح کرده بسیار واضح مدح کرده مثلا حضرت عمر رض را بسیار واضح مدح کرده اسمش رو دقیقا گفته. 

منظور این شهر خدا است و اگر کس دیگری می‌بود واضح بیان می‌کرد. یه اشخاص نچسپید و با خدای خوب خود نزدیک شوید. دیگران همه کرده اند.  قرآن ولی هست. 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۸:

تضمین غزل شماره ۲۷۹۸ دیوان شمس
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
صاحب عقلی ز عشقی گشته خود ایمن تری
سالک عظمی بلندی و  ز هر کس من تری
کِشته ای صد خرمن نیکی و پر خرمن تری
*****************
در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری
*****************
باغبان  تخم هزاران گل چو در باغ افکند
شاخ و برگش را کُند تیمار و آنرا می زند
بلبلان مست با آن شاخ لانه می تند
...................
اندرآ در باغ تا ناموس گلشن بشکند
ز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشن تری
*****************
در طریق عشق،،   جانان لطف را احسان کند
با محبت دردمنده عشق را درمان کند
نیست کس تا خوبی ذات ترا کتمان کند
..............
تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند
تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن تری
*****************
ساقیا در ده که از لطف کرم صافیست جام
تا پزد این عقل جزوی را که در راهیست خام
گل به بر گر آید و جامی به کف ، گیریم کام
..............
وقت لطف ای شمع جان مانند مومی نرم و رام
وقت ناز از آهن و پولاد تو آهنتری
*****************
شو حقایق را یکایک از دل خود باز جو
منت نامرد بردن را نباید  کرد خو
بسته ای خیل دل عشاق با یک تار مو
.....................
چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او
نرم گردی چون زمین گر از فلک توسن تری
*****************
تا پس پرده عیان شد جست بیرون پرده دار
از دم شمشیر حق دژخیم کافر در فرار
چهره پر خون آنچنان و دل ز آتش پر شرار
.............
زان برون انداخت جوشن حمزه وقت کارزار
کز هزاران حصن و جوشن روح را جوشن تری
*****************
تا بلی گفتیم بر پرسش ترا روز الست
هر که لا میگفت آنجا از جزای خود نرست
هِشت هرکس عالم خاکی و از دونان گسست
...........................
زان سبب هر خلوتی سوراخ روزن را ببست
کز برای روشنی تو خانه را روشن تری
*****************

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۰۸ در پاسخ به آرش دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۸:

 تضمین غزل شماره ۲۷۹۸ دیوان شمس
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
صاحب عقلی ز عشقی گشته خود ایمن تری
سالک عظمی بلندی و  ز هر کس من تری
کِشته ای صد خرمن نیکی و پر خرمن تری
*****************
در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری
*****************
باغبان  تخم هزاران گل چو در باغ افکند
شاخ و برگش را کُند تیمار و آنرا می زند
بلبلان مست با آن شاخ لانه می تند
...................
اندرآ در باغ تا ناموس گلشن بشکند
ز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشن تری
*****************
در طریق عشق،،   جانان لطف را احسان کند
با محبت دردمنده عشق را درمان کند
نیست کس تا خوبی ذات ترا کتمان کند
..............
تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند
تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن تری
*****************
ساقیا در ده که از لطف کرم صافیست جام
تا پزد این عقل جزوی را که در راهیست خام
گل به بر گر آید و جامی به کف ، گیریم کام
..............
وقت لطف ای شمع جان مانند مومی نرم و رام
وقت ناز از آهن و پولاد تو آهنتری
*****************
شو حقایق را یکایک از دل خود باز جو
منت نامرد بردن را نباید  کرد خو
بسته ای خیل دل عشاق با یک تار مو
.....................
چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او
نرم گردی چون زمین گر از فلک توسن تری
*****************
تا پس پرده عیان شد جست بیرون پرده دار
از دم شمشیر حق دژخیم کافر در فرار
چهره پر خون آنچنان و دل ز آتش پر شرار
.............
زان برون انداخت جوشن حمزه وقت کارزار
کز هزاران حصن و جوشن روح را جوشن تری
*****************
تا بلی گفتیم بر پرسش ترا روز الست
هر که لا میگفت آنجا از جزای خود نرست
هِشت هرکس عالم خاکی و از دونان گسست
...........................
زان سبب هر خلوتی سوراخ روزن را ببست
کز برای روشنی تو خانه را روشن تری
*****************

 

شهرام همائی بروجنی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

خوانده شده به گونه ی آواز در:

پیوند به وبگاه بیرونی

سفید در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل بیست و سوم - هرکس این عمارت را به نیّتی می‌کند:

 

«چراغ اگر می‌خواهد که او را بر بلندی نهند، برای دیگران می‌خواهد و برای خود نمی‌خواهد. او را چه زیر چه بالا، هرجا که هست، چراغ منوّر است‌؛ الّا می‌خواهد که نور او به دیگران برسد.

 

این آفتاب که بر بالای آسمان است، اگر زیر باشد همان آفتاب است الّا عالم تاریک ماند. پس او بالا برای خود نیست، برای دیگران است...» 

 

 

سروش جامعی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:

این غزل شاهکاره. از هر بیت زیبایی میچمه. 

محمد باقر انصاری در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۷:

حاشیه نویسان به تفصیل در باره زیبائی پسر و علاقه سعدی به او پرداخته اند و اکثر خواسته اند دامن سعدی را از همجنس گرائی پاک کنند. در حالی که مطالب دیگر در داستان است که باید در باره آنها می نوشتند. 

مثلاً در مورد سرزمین ختا هیچکس چیزی ننوشته. ختا یا ختن بنقل دهخدا از یاقوت حموی، جغرافی دان اسلامی نوشته است که ولایتی بوده در زیر کاشغر (سین کیانگ کنونی چین) و از بلاد ترکمنستان بوده است، که سفر سعدی از شیراز به آنجا عجیب بوده است!

اما مسأله زیبائی آن پسر، چه اشکال دارد که انسان از چهره زیبائی لذت ببرد، البته بدون ریبه. در حدیث است که ان الله جمیل یحب الجمال. یعنی خدا جمیل و زیبا است و زیبائی را دوست دارد. 

شهاب الدین صدر در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۵:

عجب سالکی به روشنی رسیده ای بوده صائب👌

 

محمد باقر انصاری در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۳۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۶:

ضمناً در برخی نسخه های کهن که تصویر آنها در بالا آمده دقت کردم، آهک بجای آهن نوشته شده است. بنا بر این نباید در آن شک کرد 

۱
۵۹۳
۵۹۴
۵۹۵
۵۹۶
۵۹۷
۵۴۵۸