گنجور

 
حافظ

ما بی‌غمانِ مست دل از دست داده‌ایم

هم‌رازِ عشق و هم‌نفسِ جامِ باده‌ایم

بر ما بسی کمانِ ملامت کشیده‌اند

تا کارِ خود ز ابرویِ جانان گشاده‌ایم

ای گُل تو دوش داغِ صَبوحی کشیده‌ای

ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم

پیرِ مُغان ز توبهٔ ما گر ملول شد

گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم

کار از تو می‌رود، مددی ای دلیلِ راه

کانصاف می‌دهیم و ز راه اوفتاده‌ایم

چون لاله، مِی مبین و قَدَح در میانِ کار

این داغ بین که بر دلِ خونین نهاده‌ایم

گفتی که «حافظ این همه رنگ و خیال چیست؟!»

نقشِ غلط مَبین که همان لوحِ ساده‌ایم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۶۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۶۴ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۶۴ به خوانش زهرا شعبانی
غزل شمارهٔ ۳۶۴ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۳۶۴ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

ما را میفگنید که ما اوفتاده‌ایم

در کار عشق تن به بلاها نهاده‌ایم

آهستگی مجوی تو از ماورای هوش

کاکنون به شغل بی دلی اندر فتاده‌ایم

ما بی‌دلیم و بی‌دل هر چه کند رواست

[...]

وطواط

جانا ، عنان دل بهوای تو داده ایم

سر بر خط اشارت عشقت نهاده ایم

بر جان ز خیل مهر تو صفها کشیده ایم

در دل بکوی عشق تو درها گشاده ایم

تا زاده ایم جفت هوای تو بوده ایم

[...]

خاقانی

ما دل به دست مهر تو زان باز داده‌ایم

کاندر طریق عشق تو گرم اوفتاده‌ایم

ما رطل‌های درد تو زان در کشیده‌ایم

کز رمزهای درد تو سری گشاده‌ایم

گفتی که دل بداده و فارغ نشسته‌ای

[...]

حکیم نزاری

چشم امیدوار به ره برنهاده‌ایم

گوش نیازمند به در برگشاده‌ایم

پیش خیال روی تو کز چشم ما نرفت

چون مخلصان به پای ادب ایستاده‌ایم

مهر تو از مبادی فطرت نهاده‌اند

[...]

قاسم انوار

ما در هوای عشق تو سرمست باده‌ایم

چون شمع روشنیم و به خدمت ستاده‌ایم

از ما مپیچ روی، که هنگام صبح و شام

بر خاک آستان تو رویی نهاده‌ایم

در رهروان عشق به خواری نظر مکن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

معرفی ترانه‌های دیگر