گنجور

 
بیدل دهلوی

نگه واری بس است از جیب عبرت سر برآوردم

شرار بی‌دماغ آخر ندارد پر زدن هر دم

گریبان می‌درم چون صبح و برمی‌آیم از مستی

چه سازم نعل در آتش ز افسون دم سردم

چه سودا در سر مجنون دماغم آشیان دارد

که چون ابر آب‌گردیدن ببرد آشفتن‌گردم

غبارم توأمِ آشفتنِ آن طرّه می‌بالد

همه‌گر در عدم باشم نخواهی یافتن فردم

تو سیر زعفران داری و من می‌کاهم از حسرت

زمانی هم بخند ای بی‌مروت بر رخ زردم

ندارم گر تلاش منصب اقبال معذورم

به خاک آسودهٔ بخت سیاهم سایه پروردم

جهانی می‌گذشت آوارهٔ وحشت خرامیها

دَرِ مژگان فراهم کردم و در خانه آوردم

جنون بر غفلت بیکاری من رحم‌ کرد آخر

گریبان‌ گر به‌ دست من نمی‌آمد چه می‌کردم

چو شمعم غیرت نامحرمیهاکاش بگدازد

که من هرچند سر در جیب می‌تازم برون‌گردم

من بیدل نی‌ام آیینه لیک از ساده لوحیها‌

به خوبان نسبتی دارم‌ که باید گفت بیدردم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

مرا می‌بینی و هر دَم زیادَت می‌کنی دَردَم

تو را می‌بینم و میلم زیادَت می‌شود هر دَم

به سامانم نمی‌پرسی، نمی‌دانم چه سر داری

به درمانم نمی‌کوشی، نمی‌دانی مگر دردم؟

نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی

[...]

جامی

معاذالله ازان شبها که بود از حد برون دردم

تو با اغیار می خوردی می و من خون همی خوردم

به روی این و آن هر دم چو ساغر می زدی خنده

من از غم چون صراحی گریه خونین همی کردم

پری را چون روا باشد که گردد دیو هم زانو

[...]

بابافغانی

من آشفته هم در خواب مستی کاش می مردم

که روز از مستی شب این همه خجلت نمی بردم

زبان خود بدندان می گزم هر دم من ناکس

که از بهر چه در مستی لبت را نام می بردم

کشم صد انفعال از خویش و میرم از پشیمانی

[...]

فضولی

ز سیر سایه همراه تو ای مه رشک‌ها بردم

برای دیدنت گر چشم هم می داشت می مردم

مرا بر چشم پر خون جمع گشته نیست پیکانت

در گنجینه لعلیست با آهن برآوردم

بکف در کوی تو می گشتم از من نقد جان گم شد

[...]

بیدل دهلوی

ز دست عافیت داغم سپند یأس پروردم

به این آتش که من دارم مگر آتش‌ کند سردم

اسیر ششدر و تدبیر آزادی جنونست این

چو طاس نرد هر نقشی‌که آوردم نیاوردم

چو شبنم شرم پیدایی‌ست آثار سراغ من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه