گنجور

 
حافظ

من نه آن رندم که تَرکِ شاهد و ساغر کنم

محتسب داند که من این کارها کمتر کنم

من که عیبِ توبه‌کاران کرده باشم بارها

توبه از مِی وقتِ گُل دیوانه باشم گر کنم

عشق دردانه‌ست و من غَوّاص و دریا میکده

سر فروبُردم در آن جا تا کجا سر بَرکُنم

لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نامِ فِسق

داوری دارم بسی یا رب، که را داور کنم؟

بازکَش یک دَم عِنان ای تُرکِ شهرآشوبِ من

تا ز اشک و چهره راهت پُر زر و گوهر کنم

من که از یاقوت و لَعلِ اشک دارم گنج‌ها

کِی نظر در فیضِ خورشیدِ بلنداختر کنم

چون صبا مجموعهٔ گل را به آبِ لطف شست

کج دلم خوان، گر نظر بر صفحهٔ دفتر کنم

عهد و پیمانِ فلک را نیست چندان اعتبار

عهد با پیمانه بندم، شرط با ساغَر کُنم

من که دارم در گدایی گنجِ سلطانی به دست

کِی طمع در گردشِ گردونِ دون‌پَرور کنم

گر چه گَردآلودِ فقرم، شرم باد از همتم

گر به آبِ چشمهٔ خورشید دامن تَر کنم

عاشقان را گر در آتش می‌پسندد لطفِ دوست

تنگ چشمم گر نظر در چشمهٔ کوثر کنم

دوش لعلش عشوه‌ای می‌داد حافظ را، ولی

من نه آنم کز وی این افسانه‌ها باور کنم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش اهورا هورخش
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نظام قاری

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم

محتسب داند که من کاری چنین کمتر کنم

ایخوش آنساعت که صوفی موجزن در بر کنم

فخر بر جمله قدک پوشان بحرو برکنم

چند ازین رو جامه گردانم بدان روی دگر

[...]

امیرعلیشیر نوایی

در خرابات ار شبی میل قدح کمتر کنم

عذر آن را روزها اندر سر ساغر کنم

خواهم از داغ جفا وز زخم گردون لاله‌وار

خاک و خون بر سر کنم وز خاک و خون سر بر کنم

تا که در آتشگه دیر مغانم شعله‌سان

[...]

نظیری نیشابوری

چند در دل آرزو را خاک غم بر سر کنم

آتشی را تا به کی در زیر خاکستر کنم

چند بینم خواری و در سینه دزدم تیر آه

شعله را تا کی نگهبانی به بال و پر کنم

زاریم گویا اثر دارد که امشب بر درش

[...]

قدسی مشهدی

کی به غیر از دیدنش اندیشه دیگر کنم

چون نظر هرجا شوم گم، سر ز مژگان بر کنم

حال دل خاطرنشان او کنم روز وصال

گر دهد نظاره‌ام فرصت که چشمی تر کنم

چون خیال عافیت بندم، بسوزم خویش را

[...]

ابوالحسن فراهانی

باورم آید اگر گوید جفا کمتر کنم

ساده لوحم هرچه میگویند من باور کنم

شمع سان خاکستر خود ریختم بر سر چرا

خویش را ممنون گلخن بهر خاکستر کنم

سر نهم بر خاک کوی او ازین پس چون نماند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه