گنجور

حاشیه‌ها

سید مصطفی سامع در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۳۲ دربارهٔ وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۳۷ - در شهادت حضرت ابوالفضل (ع):

ازدواج با ام البنین 

اول دفتر به نام خالق جان آفرین
آن خدای واحدِ فردِ ودود بی قرین

می گشایم لب به نعتِ خسرو ذوالاحتشام
مصطفی سردار دین آن صاحب والامقام

پس از آن گویم ثنای مرتضی شاه جهان
کو بود شیرِ شجاعِ کردگارِ لامکان

می  کنم اینک روایت داستانی را چنان
از روایات موثق  گوش ده بر من زجان

رفت از دار فنا زهرای اطهر فاطمه
گشته دشوار از برای مرتضی عالم همه

گفت حیدر با عقیل نیک منسب یا اخی
یک زنی کن انتخاب از خاندان پُر دلی

خاندانش گر شجاع و پُر دلی باشد بسی
نسل آن زن هم دلیروشیر دل آید همی

بود یک مردی دلیر و نامدار اسمش حزام
نزد او آمد عقیل ولیک با صد احترام

گفت حرف از ماجرای عقد با آن نامدار
ازبرای دخت او با مرتضی شد خواستگار

اصل ونسلش بود از شیران ابنای کلاب
از یلان نامدار و پر دلِ دوران ناب


عقد او با مرتضی ‍صورت گرفت در روزگار
آمد اندر منزل شاه عرب با افتخار

از قضا بنگر که اسم او بود هم فاطمه
لیک در دل داشت مهر فاطمه بی واهمه

از ارادت او بگفتا من کنیز این درم
من کنیز خانه بانوی پاک اطهرم

نزد طفلانت مگو نام مرا از بعد این
بر کنیز خود بگویید ازوفا ام البنین

گشت چندی طی، تولد شد یل شیر علی
از قدوم حضرت عباس شد عالم جلی

وه چه زیبا نوگلی آمد به گلزار ولا
شد بهار از مقدم او گلشنِ دنیای ما

هر طرف بنگر ز یمن مولدش باشد شعف
پایکوبی کن دلا بشنو نوای ساز و دف

آمده  شاهی که از او می شود مشکل روا
او بود باب الحوایج او بود مشکل گشا

دید یک روز از قضا ام البنین آن شیررب
در بغل دارد گل زیبای خود آن خوش لقب

گاه بوسد هر دودستش  گاه بوسد چشم او
چهره مولا شده با اشک چشمش شستشو

گفت یا حیدر چه باشد عیب ونقص دلبرم
این چنین گریان تویی ای رهنما و رهبرم


گو به من عیبی بود آیا به دستان پسر
بهرچی اینسان تویی مولای من خونین جگر

گفت حیدرنیست عیبی بر دودستانش ولی
هست در دستان او یک راز پنهان و خفی

گو به من یا مرتضی  من هم شوم واقف ز راز
غم مرا در دل فراوان شد بگو ای غمگداز

گفت مولا می شود دستان طفل ما جدا
در صف کرببلا از ظلم اعدای دغا

می شود قربان مولایش حسین این باوفا
می دهد چشم و دو دست خویش در راه خدا

تا که بشنید این سخن از شیر منان  آن زمان
طفل خود را او گرفت و شد روان از آن مکان

برد در نزد حسین  آن طفل خود را با ادب
دور او دادش طواف آن بانوی نیکو نسب

گفت یا مولا حسین جانم  به قربان تو باد
جان عالم ،جان این طفلم به قربان تو باد

صد چو عباسم فدای عزت شایان تو
من خوشم اینک که عباسم شود قربان تو

صد سلام کبریا سامع براین بانو مدام
صد درود مصطفی بر شان آن والامقام

یکشنبه ۱۵-۱۱-۱۴۰۲

سید مصطفی سامع

سید مصطفی سامع در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۳۰ دربارهٔ محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۱۶ - در مدح حضرت ابوالفضل العبّاس علیه السلام:

ازدواج با ام البنین 

اول دفتر به نام خالق جان آفرین
آن خدای واحدِ فردِ ودود بی قرین

می گشایم لب به نعتِ خسرو ذوالاحتشام
مصطفی سردار دین آن صاحب والامقام

پس از آن گویم ثنای مرتضی شاه جهان
کو بود شیرِ شجاعِ کردگارِ لامکان

می  کنم اینک روایت داستانی را چنان
از روایات موثق  گوش ده بر من زجان

رفت از دار فنا زهرای اطهر فاطمه
گشته دشوار از برای مرتضی عالم همه

گفت حیدر با عقیل نیک منسب یا اخی
یک زنی کن انتخاب از خاندان پُر دلی

خاندانش گر شجاع و پُر دلی باشد بسی
نسل آن زن هم دلیروشیر دل آید همی

بود یک مردی دلیر و نامدار اسمش حزام
نزد او آمد عقیل ولیک با صد احترام

گفت حرف از ماجرای عقد با آن نامدار
ازبرای دخت او با مرتضی شد خواستگار

اصل ونسلش بود از شیران ابنای کلاب
از یلان نامدار و پر دلِ دوران ناب


عقد او با مرتضی ‍صورت گرفت در روزگار
آمد اندر منزل شاه عرب با افتخار

از قضا بنگر که اسم او بود هم فاطمه
لیک در دل داشت مهر فاطمه بی واهمه

از ارادت او بگفتا من کنیز این درم
من کنیز خانه بانوی پاک اطهرم

نزد طفلانت مگو نام مرا از بعد این
بر کنیز خود بگویید ازوفا ام البنین

گشت چندی طی، تولد شد یل شیر علی
از قدوم حضرت عباس شد عالم جلی

وه چه زیبا نوگلی آمد به گلزار ولا
شد بهار از مقدم او گلشنِ دنیای ما

هر طرف بنگر ز یمن مولدش باشد شعف
پایکوبی کن دلا بشنو نوای ساز و دف

آمده  شاهی که از او می شود مشکل روا
او بود باب الحوایج او بود مشکل گشا

دید یک روز از قضا ام البنین آن شیررب
در بغل دارد گل زیبای خود آن خوش لقب

گاه بوسد هر دودستش  گاه بوسد چشم او
چهره مولا شده با اشک چشمش شستشو

گفت یا حیدر چه باشد عیب ونقص دلبرم
این چنین گریان تویی ای رهنما و رهبرم


گو به من عیبی بود آیا به دستان پسر
بهرچی اینسان تویی مولای من خونین جگر

گفت حیدرنیست عیبی بر دودستانش ولی
هست در دستان او یک راز پنهان و خفی

گو به من یا مرتضی  من هم شوم واقف ز راز
غم مرا در دل فراوان شد بگو ای غمگداز

گفت مولا می شود دستان طفل ما جدا
در صف کرببلا از ظلم اعدای دغا

می شود قربان مولایش حسین این باوفا
می دهد چشم و دو دست خویش در راه خدا

تا که بشنید این سخن از شیر منان  آن زمان
طفل خود را او گرفت و شد روان از آن مکان

برد در نزد حسین  آن طفل خود را با ادب
دور او دادش طواف آن بانوی نیکو نسب

گفت یا مولا حسین جانم  به قربان تو باد
جان عالم ،جان این طفلم به قربان تو باد

صد چو عباسم فدای عزت شایان تو
من خوشم اینک که عباسم شود قربان تو

صد سلام کبریا سامع براین بانو مدام
صد درود مصطفی بر شان آن والامقام

یکشنبه ۱۵-۱۱-۱۴۰۲

 

 

سید مصطفی سامع

سید مصطفی سامع در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۲۹ دربارهٔ صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدح قمر بنی‌هاشم حضرت عباس(ع):

ازدواج با ام البنین 

اول دفتر به نام خالق جان آفرین
آن خدای واحدِ فردِ ودود بی قرین

می گشایم لب به نعتِ خسرو ذوالاحتشام
مصطفی سردار دین آن صاحب والامقام

پس از آن گویم ثنای مرتضی شاه جهان
کو بود شیرِ شجاعِ کردگارِ لامکان

می  کنم اینک روایت داستانی را چنان
از روایات موثق  گوش ده بر من زجان

رفت از دار فنا زهرای اطهر فاطمه
گشته دشوار از برای مرتضی عالم همه

گفت حیدر با عقیل نیک منسب یا اخی
یک زنی کن انتخاب از خاندان پُر دلی

خاندانش گر شجاع و پُر دلی باشد بسی
نسل آن زن هم دلیروشیر دل آید همی

بود یک مردی دلیر و نامدار اسمش حزام
نزد او آمد عقیل ولیک با صد احترام

گفت حرف از ماجرای عقد با آن نامدار
ازبرای دخت او با مرتضی شد خواستگار

اصل ونسلش بود از شیران ابنای کلاب
از یلان نامدار و پر دلِ دوران ناب


عقد او با مرتضی ‍صورت گرفت در روزگار
آمد اندر منزل شاه عرب با افتخار

از قضا بنگر که اسم او بود هم فاطمه
لیک در دل داشت مهر فاطمه بی واهمه

از ارادت او بگفتا من کنیز این درم
من کنیز خانه بانوی پاک اطهرم

نزد طفلانت مگو نام مرا از بعد این
بر کنیز خود بگویید ازوفا ام البنین

گشت چندی طی، تولد شد یل شیر علی
از قدوم حضرت عباس شد عالم جلی

وه چه زیبا نوگلی آمد به گلزار ولا
شد بهار از مقدم او گلشنِ دنیای ما

هر طرف بنگر ز یمن مولدش باشد شعف
پایکوبی کن دلا بشنو نوای ساز و دف

آمده  شاهی که از او می شود مشکل روا
او بود باب الحوایج او بود مشکل گشا

دید یک روز از قضا ام البنین آن شیررب
در بغل دارد گل زیبای خود آن خوش لقب

گاه بوسد هر دودستش  گاه بوسد چشم او
چهره مولا شده با اشک چشمش شستشو

گفت یا حیدر چه باشد عیب ونقص دلبرم
این چنین گریان تویی ای رهنما و رهبرم


گو به من عیبی بود آیا به دستان پسر
بهرچی اینسان تویی مولای من خونین جگر

گفت حیدرنیست عیبی بر دودستانش ولی
هست در دستان او یک راز پنهان و خفی

گو به من یا مرتضی  من هم شوم واقف ز راز
غم مرا در دل فراوان شد بگو ای غمگداز

گفت مولا می شود دستان طفل ما جدا
در صف کرببلا از ظلم اعدای دغا

می شود قربان مولایش حسین این باوفا
می دهد چشم و دو دست خویش در راه خدا

تا که بشنید این سخن از شیر منان  آن زمان
طفل خود را او گرفت و شد روان از آن مکان

برد در نزد حسین  آن طفل خود را با ادب
دور او دادش طواف آن بانوی نیکو نسب

گفت یا مولا حسین جانم  به قربان تو باد
جان عالم ،جان این طفلم به قربان تو باد

صد چو عباسم فدای عزت شایان تو
من خوشم اینک که عباسم شود قربان تو

صد سلام کبریا سامع براین بانو مدام
صد درود مصطفی بر شان آن والامقام

یکشنبه ۱۵-۱۱-۱۴۰۲

 

سید مصطفی سامع

فاطمه یاراحمدی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۲۹ در پاسخ به رضاساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵:

مرسی🩷

کوروش در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۲ - ترسیدن فرعون از آن بانگ:

هر پیمبر که در آید در رحم

 

نجم او بر چرخ گردد منتجم

 

یعنی چه ؟

 

 

 

کوروش در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۶ - قصهٔ خواب دیدن فرعون آمدن موسی را علیه السلام و تدارک اندیشیدن:

گر فتادندی به ره در پیش او

 

بهر آن یاسه بخفتندی برو

 

یعنی چه ؟

 

 

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳۲:

سَری فرد از دُو عالَم ، چون سَرِ منصور می خواهد

Mojtaba hajizadeh در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۰:

گروه کماکان با خوانندگی مهدی ساکی اجرای خوبی از برخی ابیات این شعردارد. 

توی یوتیوپ می توان پیدا کرد. اجرایش در آتلیه کبود تبریز هم در یوتیوپ قابل ملاحظه است. 

امیرحسین در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰:

سلام.

در مورد بیت اول که برخی دوستان نظر دادن:

غلام به معنی شخصی که صورت سپید یا بدون مو دارد.

میگه شمع خاموش خواهد شد؛ لطفا باز بنشین که روی تو مثل شمع تابان است.

بیت دوم، با توجه به بیت اول؛ دو معنی می‌تواند داشته باشد:

۱. دیدن روی تو در صبح، باعث می‌شود گذر زمان از دست برود، به طوری که گویی روز تمام شده و شب فرار رسیده است.

۲. روی تو از خورشید هم روشن‌تر است. با دیدن روی تو، گویی روز تمام شده و آفتابی روشن‌تر طلوع کرده است (روشنایی روز در مقابل روی تو مثل شب در مقابل روز است؛ گویی که صورت تو با روشنایی‌اش، روز را تمام کرده است، همانطور که روز، با روشنی‌اش، شب را تمام می‌کند).

نون الف در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل

که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را

 

در تمام تفسیرهای گذشته، پرسش نکردن در مصرع دوم نپرسیدن حال و احوال معنی شده. من یک معنی متفاوت در این بیت می‌بینم. معشوق (گل) گاهی نسبت به عشق بلبل بی‌اعتماد است و او را در این مورد بازجویی میکند و مورد پرسش قرار میدهد. حافظ می‌گوید ای گل‌، غرورت کجا رفته بود وقتی این پرسش ها را می‌کردی؟ مگر غرور حسنت اجازه نداد که از بلبل پرسش نکنی از عشقش؟

 

این معنی با بیت قبل هماهنگ نیست، ولی با بیت بعدی هماهنگ است‌. که می‌گوید با بند و دام نمی‌شود عشق را به دست آورد، با خلق حسن باید عشق به دست آورد‌. نمی‌شود بلبل را هی مورد پرسش قرار بدهی و او را به بند بکشی، همین حسن تو باید کافی باشد که او را به دست آوری.

محمد رضا قاضی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:

نکته بسیار بسیار مهم جایگاه اشتباه بیت دوم در این غزل است

جایگاه اصلی این بیت بعد از بیت از آن دمی که زوچشمم برفت رود عزیز

است

دلیل روشن آن هم تناقض بیت دوم با با بیت 

ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی است 

 

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳:

بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر ...

با سلام 

  قرابت معنایی مثنوی شریف دفتر اول بخش 144 بیت 3071 به بعد:

گفت اکنون چون منی ای من درآ 

نیست گنجایی دومن را درسرا 

نیست سوزن را سر رشته دوتا 

چونکه یکتایی در این روزن درآ

رشته را با سوزن آمد ارتباط 

نیست در خور با جمل سم الخیاط

کی شود باریک هستی جمل 

جز به مقراض ریاضات وعمل 

دست حق باید مرورا ای فلان 

کو بود بر هر محالی کن فکان

 الی آخر 

 

کژدم در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۰ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۱۹:

عارف پیرامون این تصنیف نوشته است: «موقعی که از اسلامبول به تهران آمدم و از تهران به دیدن دوست عزیزم محمدکریم‌خان گزی می‌رفتم، در کمال تنهایی در بیابان فراخ (مورچه‌خورت) اصفهان که شکارگاه صفویه بوده به فکر وحشیت و بی‌حقیقتی جنس بشر افتاده و در همان صحرا عاصی شده دیوانه‌وار گفتم.»

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۵۱ دربارهٔ جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - وله:

سلام 

 در بیت دهم ذخرزر به چه معناست بنظر ذخیره کردن طلاست 

ممنونم 

کژدم در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۷۵:

عارف پیرامون این غزل نوشته است: «سه چهار روز از ماه ذی‌الحجه سال ۱۳۴۰ گذشته بود که وارد شهر کردستان یعنی سنندج شدم. اغلب باغات این شهر در دامنهٔ کوه واقع است. راجع به وضع و ترتیب شهر و اخلاق مردم آن اگر بخواهم چیز بنویسم خود آن کتاب علی‌حده‌ای لازم دارد؛ از بدبختی حال حالیهٔ اهالی آن هم صرف‌نظر می‌کنم. تمام صفحهٔ کردستان متعلق به چند نفر اشراف است که یکی از آن‌ها آصف اعظم است که پسر او سردار معظم کردستانی‌ست که امروز جزو وکلای دورهٔ چهارم است. مگر ان‌شاءالله دورهٔ پنجم شاید ننگین‌تر باشد که اسباب آبروی دورهٔ چهارم شود! از عادات اهالی کردستان چیزی که خوشم آمد این است که فصل تابستان اوقاتی که هوا خیلی گرم است عموماً با زن و بچه کوچ کرده به باغات اطراف می‌روند. گاهی اتفاق می‌افتد همین‌طور از نزدیک شهر تا دو فرسخی در زیر درخت و دامنه‌ها و کنار جوی و چشمه‌ها آزادانه زندگی می‌کنند و اغلب فامیل‌ها مشغول زدن و خواندن و رقصیدن هستند. بعد از چند روز توقف در شهر که هنوز هوا آنقدرها گرم نشده بود رفتم به «کان شفا» که تقریباً یک فرسخ و نیمی‌ست ولی خیلی راه سختی دارد که کمتر مردم به آنجا می‌روند. فقط کیف آب را در آنجا فهمیدم. بیست الی بیست و پنج روز در کنار آب چشمه چادر زده با دو نفر نوکر زندگانی می‌کردم و تا زنده‌ام چشمم دنبال آن چشمه و آن چادر خواهد بود. از برای اینکه آنجا هم طبیعت خیال مرا راحت نگذارد معلوم شد شش دانگ این چشمه و باغ و زمین، ملک همان رعیتی که آنجا بود، بوده است. سه دانگ او را آصف اعظم به ضرب و زور به پانصد تومان از این رعیت بدبخت خریده است، در صورتی که خدا شاهد است ممکن نیست قیمت به جهت آن تعیین گردد، و سه دانگ دیگر را هم در خیال است نگذارد ملک او باشد. این رعیت بیچارهٔ بدبخت به خیال اینکه من هم یک آدمی هستم دست‌به‌دامان من شد؛ معلوم شد به او گفته بودند: «این هم از آن‌هایی‌ست که می‌گویند ما حامی رنجبریم.» بدبختانه من هم هرچه کردم چاره‌ای نشد و عموم این رعایای بدبخت را دیدم که دعاگوی سید ضیاء بودند به علت اینکه در همان چندروزهٔ دورهٔ سید خودشان را آزاد دیده بودند و همین احساسات بود که مرا وادار کرد به اینکه آن تصنیف را بسازم. مقصود از طول کلام این است که چون چندین غزل در کان شفا ساخته‌ام هر وقت نوشتم کان شفا معلوم گردد کجاست.

این غزل را در کان شفا ماه ذی‌الحجهٔ سال گذشته (۱۳۴۰) ساخته در ضمن عریضه‌ای که به دوست عزیزم علی بیرنگ نوشته بودم، به تهران فرستادم.»

تاریخ قمری‌ست برابر با مرداد ۱۳۰۱.

محمد حسین در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۲۵ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹:

پس ز نفس و عقل کل آمد هیولا در وجود

همچو نطفه کز وجود آدم و حوا بود

Anoshirwan Jouinda در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:

اگر لطف کنید بیت ۹ تا ۱۱ را معنی کنید 

تشکر

 

کژدم در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۰ دربارهٔ جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸ - کمال:

حل معما: 

با قرار دادن نخستین حرف واژهٔ کریم (=کاف) در کنار «مال» به کمال می‌رسیم.

کریم - ـریم = کـ

کـ + مال = کمال

کژدم در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۷ دربارهٔ جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷ - امیر:

حل معما: 

اگر میان نخستین حرف واژهٔ اول (=الف) و واپسین حرف واژهٔ آخر (=ر) واژهٔ «می» را قرار بدهیم به امیر می‌رسیم.

اول - ول = ا

آخر - آخـ = ـر

ا + میـ + ـر = امیر

احمدرضا نظری چروده در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:

درود به همه دوستان فاضل

نکته قابل ملاحظه ای که می توان درافکاروذهن وزبان حافظ   مد نظر قرارداد، این است که اویک عارف ورند نظرباز است واصولا ظهورعرفان ایرانی مخالف با تندروهای شریعت بوده است. اگردراحوالات برخی ازعرفا بنگریم،میبینیم که ازایرادهایی که به آنها می گرفتند که چرا اهل نماز وروزه ⁶وبه طورکلی ظاهرشریعت نیستند.ضمنا حافظ را نمی توان بدون تاریخ عصرش قضاوت کرد.درزمان حافظ درشیراز ۵۰ میکده دایر بوددرحکومت ابواسحاق اینجو.به محض اینکه امیرمبارزالدین شیراز رافتح کرد،اولین کارش بستن میکده بوده است وبرای همین بوده که حافظ می فرماید

حال خونین دلان که گوید باز 

وزفلک خون خم که جوید باز

شرمش ازچشم می پرستان باد

نرگس مست اگر بروید باز

یعنی اگرنرگس که چشمش خمارآلود است،بروید،بایدازچشم می پرستان شرم کند.چراکه مدتهاست که شراب نخوردند وبادیدن گل نرگس خمار آلود می شوند.

وباروی کارآمدن شاه شجاع

حافظ شراب کهنگی ترس محتسب خورده  را به سلامتی شاه شجاع می نوشد که شراب  کهنه ای است وگیرایی زیاد هم دارد.چون دردوره حکومت محتسب شیراز درمیکده مانده وکهنه هم شده است.

دراین بیت نیز

فغان که نرگس جماش شیخ شهر

نظربه دردکشان از سر حقارت کرد 

۱شیخ شهر با نگاهی تحقیر آمیز ومتکی به عبادت ریاکارانه ،دردکشان را کوجک ومحقر جلوه میدهدوشراب نوشی آنان را کفرقلمداد می کند.

۱
۵۵۳
۵۵۴
۵۵۵
۵۵۶
۵۵۷
۵۴۷۹