گنجور

حاشیه‌ها

سید مصطفی سامع در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۷ دربارهٔ صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح حضرت امام موسی کاظم(ع):

زهر کینه
درون  محبسِ عدو شهی خدا خدا کند 
به دست و  پا وگردنش غلی بود  دعا کند

سیاه چاله ای  شدست مکان زادهِ رسول
عدوِ  دونِ  پستِ بد به او ز حد جفا کند

کجا روا بود ستم کجا چنین جفا شود؟
 شکنجه ها چرا  برآل نیکِ مصطفی کند؟

ز بس  نموده  ذکر رب شهنشهی نیکو نسب
 به تن  ز حلقه های غل شنو که هم نوا کند

بسوخت  قلب  پاک  او ز  زهر  کینه  عدو
چه سوزشی که آتشی به قلب ماسوا کند 

ز هر جهت رسد  صدا  شنو تو سامعا همی
چه شیونی ، چه ماتمی، که عالمی به پا کند

سه شنبه 17-دلو-1402

پیمان ساری اصلانی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۹ - گمان بردن کاروانیان که بهیمهٔ صوفی رنجورست:

آنچه در جهان اتفاق می افتد کاملاً متفاوت از استنباط ما انسانها ست چرا که وجود ما انسان‌ها اتفاقات را تغییر می دهد و این دنیا زیباست برای کسانی که زیبا فکر می کنند وزشت است برای آنها که زشت می اندیشند.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۰۳ دربارهٔ فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴:

سبب شد این طریقت ، فتحِ ابوابِ جهنّم را

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۹ در پاسخ به جلیل Jalilomidi@yahoo.com دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶:

پیش از خرده گرفتن بر حجت خراسان  وسنجش عباسی وفاطمی از پس هزارسال اندکی  دانش بیاموزید و اینگونه ننویسید سببتنا وسببناک  که زن فرزند مرده را به خنده میاندازد -انچه میخواستی بگویی اینست :  عرفتَ  ابانا و سبّیتَنا فَلَو عرفنا اباک لسَبّیناک
-مسبه و نه سبب
انچه گفتی یعنی سبب  ما شدی و سبب تو میشدیم -

وانگهی او غزنوی و سامانی را خوک نگفته اگر همه سروده های او را بخوانی خواهی دید که او از امدن ترکان سلجوقی ناخرسند است و در سروده های دگرش بر انان میتازد

نیما حسینی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲۶ - در بیان حال خود:

چه زیباست این قطعه استاد انوری

ارغوان در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ حافظ » مقدّمهٔ جمع آورندهٔ دیوان حافظ:

اجرای زیبای این شعر توسط حمیدرضا فرهنگ در دستگاه سه گاه دیدم که بسیار دلنشین بود.

برای شما هم به اشتراک میگذارم

در لینک زیر : پیوند به وبگاه بیرونی

فرهود در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۳۲ در پاسخ به بیژن آزاد دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۲ - نمودن شاپور صورت خسرو را بار سوم:

غزل عراقی درست است؛ صحنه بزم و رقص است و غزل فراقی بی‌مسماست. 

علیرضا حمزه لو در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۳۰ در پاسخ به روفیا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

به گونه ای از تکامل داروین و همچنین نظریه تناسخ اشاره دارد شاید نخواسته برای اغیار زمان خود که ظرفیت پذیرش نداشتن شفافتر سخن بگوید.

خانم دلاروس رو کتابهاشو بینید در مورد تناسخ

علیرضا حمزه لو در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۹ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۶:

من که نظر قطعی دارم به نوعی تناسخ معتقد بوده در این خصوص می تونید به یافته های خانم دولارس توجه کنید در مورد تکامل هم مولوی قبل از داروین میگه از جمادی مردم و نامی شدم و...

امیر رزبانی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۳۰ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۲:

در پاسخ به خسرو این اشتباه رو از خیلی ها دیدم.نیمروز یعنی مرکز.جنوب با واژه هایی همانند خور موج یا هرمز گفته میشده.که هرمز گان نشانه آشکارشه.

امیر رزبانی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۲۵ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۴:

کاپی در جاجرم خراسان به معنی فرد گوشه گیر و منزوی است.یعنی کسی که یک گوشه کپ میکند و مینشنید.همچنین یک پرنده هم هست که همین ویژگی تنهایی را دارد.و کپ کردن هم مصطلح است یعنی چپه کردن ولی تا بحال به معنی میمون نشنیده بودم

امیر رزبانی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۵۵ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۶:

ورغ به معنی آب بند هم اکنون هم در خراسان به ویژه شهر جاجرم به کار میرود و ضرب المثل .ورغ رو آب برد.به معنی کار از دست رفت.بسیار کاربردی هست در زبان روزمره

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴:

هاتفی از گوشهٔ میخانه دوش

گفت ببخشند گنه مِی بنوش

در اولین حاشیه علیرضای بزرگوار به زیبایی میخانه را آن لامکانی توصیف نموده اند که محلی ست برای پرواز و رهایی از خویشتن که البته گوشه ای از آن فضای بینهایت به عشق و عرفان اختصاص دارد، شاید از گوشه ای دیگر فلاسفه نیز با زبانی دیگر به آوازِ بلند انسان را به نوشیدنِ مِیِ خرد فرا می خوانند و همچنین از گوشه هایِ دیگرِ این میخانه عالمان و دانشمندان هستند که با اکتشافات و اختراعاتِ خیره کنندهٔ خود به گونه ای دیگر میگساری می کنند و دیگران را نیز دعوت می کنند تا این ظرفیتِ بینهایتِ انسان را به رخِ باشندگانِ عالم کشیده و از این طریق مست و از خود بی خود شوند. گوشه ای دیگر نیز احتمالن به هنرمندانی چون حافظ و شکسپیر و دیگر شاعران و یا میکل آنژ و داوینچی و دیگر نقاشان و یا بتهون و دیگر موسیقیدانان اختصاص دارد که جهان و آنچه در اوست را آنچنان زیبا و عاشقانه می بینند که با خلقِ آثارِ حیرت انگیزِ  خود انسان را بدونِ باده مست می کنند و پیغامهای عاشقانه و زیبایی شناسانه خود را از طریقِ هنر به گوشِ جهانیان می رسانند. پس حافظ می فرماید از گوشه گوشهٔ این میخانه دوش( یا در هر دَم) هاتفی ندا می کند که از رحمتِ خداوند نا امید مباش زیرا خداوند به شرطِ نوشیدنِ مِی گناهانِ گذشته ات را می‌بخشد و با این میگساری از مجموعه‌ی چنین میخانه ای است که با امروزِ تو کار دارد و خطاهای گذشته ات برای او اهمیتی ندارد.

لطفِ الهی بکند کارِ خویش

مژده ی رحمت برساند سروش

حافظ تأکید می کند که خداوند پیوسته در کار است و لطفِ خود را شاملِ همگان می کند اما اگر سالکِ طریقت با درنظر گرفتنِ این لطف به نوشیدنِ مِی از گوشه گوشهٔ این میخانه که وجهِ اشتراک‌ِ همه آنها عشق است بپردازد بدونِ تردید لطفِ مضاعفی شامل حالش گردیده و سروشی آسمانی مژده ی رحمتش را به انسانِ میگسار می رساند، یعنی رحمت و بخشایشِ خداوند شاملِ همه ی خطاهایِ گذشته اش می شود گویی که او همین لحظه از مادر زاده شده است.

این خردِ خام به میخانه بر 

تا مِیِ لعل آوَرَدَش خون بجوش

حافظ تمامیِ خطا یا گناهان انسان را به گردنِ خردِ خام و یا عقلِ جزوی و معاش اندیش او می اندازد، عقلی که برتری‌ طلب است و رقم خوردنِ اتفاقاتِ خوب را نتیجهٔ بدست آوردنِ مقام و اعتبارهای دنیوی و ثروت و یا رسیدن به معشوق و دلدارِ خود می داند، پس‌ تصویرِ ذهنیِ آن چیزها را در دل و مرکزِ خود قرار می دهد و برای رسیدن به آن هدف قایل به هیچ محدودیتی در استفاده از ابزار نیست و همین امر از نظرِ عارفان به خودی خود گناه محسوب می شود، پس‌حافظ لازم می داند سالک این خردِ خام را به میخانه ببرد تا بوسیله میِ لعل که میِ عشق و خردِ ایزدی است خونش به جوش آمده، پخته شود و به عقلِ کل یا خرد و هشیاری خدایی متصل شده و بر مبنایِ چنین خردی به اهدافِ زندگیِ خود و ازجمله عشق‌ورزی به همسر و دلدارِ خود و یا پرورشِ فرزندان بپردازد. بجوش آمدنِ خون به زبانِ امروز یعنی رگِ غیرتش بجنبد و بیاد آورد که خرد و عقل در هر مرتبه ای هم که باشد برگرفته از آن عقلِ کُلی است که کائنات و جهان را اداره می کند پس باید در میخانه بوسیله میِ لعل متعالی و پخته شود.

گرچه وصالش نه به کوشش دهند

هرقَدَر ای دل که توانی بکوش

حافظ می‌فرماید اما لازمه پخته شدنِ این خردِ خام وصال و رسیدن به صاحبِ آن عقلِ کل یا خداوند است که البته با کوششِ تنها بدست نمی آید و نیازمندِ لطف و عنایتِ اوست اما این دلیل نمی شود که سالک جبری شده و بخواهد تا بدونِ کوشش و تنها با اتکا به لطفِ خداوند به وصالش برسد که در اینصورت راه بجایی نخواهد برد، بلکه بایستی با امیدواری به لطفِ خداوند هرچقدر که در توان دارد در این راه جهد و کوشش کند و از میِ لعلگونی که در گوشه گوشهٔ میخانه عشق توسطِ عارفان و بزرگان عرضه می شود بنوشد تا سرانجام خونِ خردِ خامش به جوش آمده و پخته گردد.

لطفِ خدا بیشتر از جرمِ ماست 

نکتهٔ  سربسته چه دانی؟ خموش

حافظ که می داند ممکن است افرادی مِیِ مورد نظر در بیتِ آغازین را همان شرابِ انگوری پندارند که پس از نوشیدنش خداوند گناهش را به لطفِ خود می بخشد در این بیت چنین سخنی را نکته ای سربسته و در لفافه توصیف می کند که آن گروه نمی دانند اما تفسیر به رأی می‌کنند، پس آنان را به خاموشی دعوت کرده و می فرماید البته که لطفِ خداوند بینهایت است و بیشتر از جرم و گناهِ ما انسان‌ها، اما تکرار و اصرار به گناهِ نوشیدن شراب و یا قرار دادنِ چیزهایِ این جهانی و ذهنی در دل و میلِ به مست شدن به چیزهایی نظیرِ مقام و ثروت و شهرت و اعتبار و حتی مست شدن به عبادات و باورهایِ سطحیِ خود می تواند انسان را از موهبت لطف و مژده رحمتش محروم کند.

گوشِ من و حلقه‌ی گیسوی یار

رویِ من و خاکِ درِ مِی فروش

حافظ پس از نکاتی که متذکر شد تا خونِ خردِ خامِ  رهپویانِ راهِ عاشقی در میخانه اش به جوش آید و به وصلش برسند اکنون به مطلبِ دیگری می پردازد و آن قرار دادنِ با میل و رغبتِ گوشِ خود در معرضِ حلقه‌ی گیسوی یار است،‌ یعنی پذیرشِ غلامی و حلقه بگوشیِ حضرتش تا در خدمتِ به او که درحقیقت خدمت به خود است همت گمارد، در مصراع دوم می فروش بزرگان و عارفان هستند که شرابِ ناب را از ساقیِ کُل دریافت می کنند و به جهانیان عَرضه می کنند، پس‌ حافظ کارِ دیگرِ سالکِ طریقت را قرار دادنِ رویِ خود بر خاکِ کوی و آستانِ چنین راهنمایانِ حقیقی می داند که نشانه تسلیم و پذیرشِ بی چون و چرا در نوشیدنِ شرابی ست که در جامِ او می ریزد.

رندیِ حافظ نه گناهیست صعب 

با کَرَمِ پادشهِ عیب پوش

حافظ اینکه بمنظورِ رساندنِ پیغامهای معنویِ خود از استعاره هایی چون حلقه‌ی گیسوی یار و یا مِی فروش بهره می جوید را از رندیِ خود می داند که بدلیلِ امکانِ ریخته شدنِ قُبحِ فسق از نظرِ متشرعین گناه محسوب می شود اما می فرماید با کرامت و رحمتِ آن یگانه پادشاهِ عیب پوش گناهی صعب و سخت محسوب نمی شود و لطفِ الهی این گناهِ سبک را به ثوابِ سنگینش که راهگشایِ عاشقان است خواهد بخشید.

بیتِ تخلص نشانه ای از پایانِ غزل است که بنظر میرسد حافظ دو بیتِ دیگر را برای مدحِ شاه شجاع به آن افزوده است که البته بی ارتباط با پیغامِ غزل هم نبوده و قابلِ شرح است.

 

 

nabavar در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۲ - ترسیدن فرعون از آن بانگ:

کورش جان

هر پیمبر که در آید در رحم

نجم او بر چرخ گردد منتجم

 پیغمبر ان از همان بدو تولد بر تمام عالم نور افشانی می کنند.

غلوی ست در مدح پیغمبری 

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳:

اینقدَرها از برای رفتنَش جانی نداشت

محمد یوسفی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱:

در رساله التنبیه به سال ۶۰۰ ق چنین آمده است:

دارنده، چو ترکیب طبایع آراست

باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست؟

گر خوب نیامد این بنا، عیب کراست؟

ور خوب آمد، خرابی از بهر چراست؟

 

فتوحی رودمعجنی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۱۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۳ - مطلع سوم:

دید مرا گرفته لب، آتش پارسی ز تب / نطق من آب تازیان برده به نکتهٔ دری

آتش پارسی: تبخال است. در ذخیرۀ خوارزمشاهی آمده است : آماسی است که حوالی آن سرخ باشد و سخت سوزان و گرم باشد آن را آتش پارسی گویند. (ذخیره خوارزمشاهی، ج 1 ص 160). تصحیح محمدرضا محرری. انتشارات فرهنگستان علوم. 

یار سیستانی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۰۸ در پاسخ به داوود گریم زاده دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹:

این در کدام نسخه آمده است؟

یار سیستانی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹:

شاهکار

زبان قاصره

نمیشه یه بنی بشر اینطوری شعر بگه

امکان نداره

بس که این شعر و کلا اشعار سعدی شاهکاره

واقعا من چیزی نمیگم

شاهکاره!

جعفر عسکری در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۲۵ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:

سلام.

همون‌طور که دوست عزیزم آقای علی دادمهر فرمودن، این رباعی از مجیرالدّین بیلقانی درگذشته‌ی سال 586 ه.ق است.

شکل درست این رباعی رو می‌نویسم:

 

گل صبحدم از باد، برآشفت و بریخت

با باد صبا، حکایتی گفت و بریخت

بدعهدی عمر بین!

که گل در ده روز

سر بر زد و غنچه کرد و بشکفت و بریخت

۱
۵۵۲
۵۵۳
۵۵۴
۵۵۵
۵۵۶
۵۴۷۹