گنجور

حاشیه‌ها

محمد حسنخانی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷:

سلام

از دوستانی که امکان خوانش صحیح این شعر رو دارند تقاضا میکنم در قالب فایل صوتی شعر رو بخونند.

سپاس

Younes Fallah در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۸ در پاسخ به آرا منتظری دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:

زنده باشید. گوارای وجودتان

و احتمالا حق با شماست و نوازنده نی استاد کسایی هستن؛ با توجه به سبک نی نوازی عرض میکنم.

حمید در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵:

هم خوانش محسن چاووشی زیباست ، هم تفسیر آقای رضا رسا و جذاب است و از همه مهمتر حافظ شیرین سخن به حد اعجاز از کسی که دوستش دارد تعریف و تمجید کرده است .

فقط من تو این فکرم که این تعریفها به جنس مونث میخوره ( یاقوت آبدار مثلا) چطور شاه شجاع ناراحت نمیشده ؟؟؟؟

Mohammad N در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۰:

این شعر چند بیت حذف شده داره و با این مصرع شروع میشود... ای نادره ی دوران از مات سلام الله... ووو

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۲۴ در پاسخ به حمید رضا۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹:

درود بر حمید رضای گرامی، پس از مدتها بارِ دیگر به این غزلِ زیبا رسیدم و با مشاهده‌ی پیامِ جنابعالی که می تواند نظر و دیدگاهِ منتقدانِ بسیاری باشد ضروری دیدم در اندازه درکِ خود از مواردِ ذکر شده به آنها بپردازم. نکته اول اینکه بر هیچ کسی پوشیده نیست که دستاوردهای علمیِ دانشمندان در راستایِ رفاه و آسایشِ مردم بوده است و عارفان نیز بر سرِ این موضوع با عالمان بحثی ندارند کما اینکه مولانا در بیانِ اندیشه هایِ خود بارها به آن پرداخته است ضمنِ اینکه اینگونه علوم برای مثال علمِ پزشگی و نجوم را نیز برایندِ علمی می داند که با وحی از عالمِ غیب و بواسطۀ پیامبران به دانشمندان رسیده است، شاید با ابیاتِ زیر موضوع کمی روشن تر شود؛

پس‌ طبیبان از سلیمان زان گیا      عالم و دانا شدندی مقتدی

تا کتبهایِ طبیبی ساختند      جسم را از رنج می پرداختند

این نجوم و طب وحیِ انبیاست    عقل و حس را سویِ بی رَه  رَه کجاست؟

سپس ادامه می دهد انسان از قابلیتِ تعلیم و پرداخت و توسعه چنین علومی برخوردار است که منتج به توسعه و بقولِ شما تخصصی شدنِ آنها تا به امروز شده است که شگفت انگیز است،

عقلِ جزوی عقلِ استخراج نیست     جز پذیرای فن و محتاج نیست 

قابلِ تعلیم و فهم است این خرد       لیک صاحب وحی تعلیمش دهد

موردِ دیگر اینکه بزرگان طبیب یا دانشمندانی نبوده اند که وظیفهٔ آنها توسعهٔ علومِ حصولی باشد و هدفشان بفرموده شما "شکوفایی علومِ تجربی"، آن بزرگان طبیبان الهی هستند که رسالتشان شکوفایی و تعالیِ انسان بصورتِ فردی بوده است که اگر تحقق پذیرد می تواند منجر به تعالیِ نوعِ بشر بصورتِ جمعی گردد، و در اینصورت است که تخریب هایی که بدرستی به آنها پرداختید متوقف خواهد شد و جامعه به "رشدِ بالایی از اخلاق و رفتار و کردار" خواهد رسید. اما این مطلب که آن بزرگان بقولِ شما غرقِ عشقِ خدا بودند منافاتی با اهدافِ آنان که انتقالِ مفاهیمِ عالیِ معرفتی به سایرین است ندارد، همانطور که می دانیم فیلسوف و عارفی چون ابن سینا سرآمدِ دانشمندانِ دوران در شرق و غرب بوده است و کتابهای قانون و شفای او تا سده ها در دانشگاه هایِ جهان تدریس می شد و البته کم نبودند دانشمندانی دیگر که از ایران و مشرق زمین علومِ مورد نظر را در جهان توسعه دادند و از نگاهِ جهانیان نه تنها شکست نخوردند بلکه زیربنایِ علومِ امروزی را بنیاد نهادند و البته این منحصر به ایران و کشورهای اسلامی نبود بلکه نوابغِ بسیاری نیز از دلِ کلیساهای غرب ظهور کردند که موجبِ شکوفایی علم و هنر در جهان گردیدند اگرچه برخی از آنان در زمانِ خود توسطِ سطحی نگرانِ متعصب در همان کلیساها تکفیر و به گناهِ ناکرده مجازات شدند.

اما در باره‌ی اینکه برخی از گفته ها و پندهای بزرگان درست است و می تواند موردِ پذیرشِ جوانان باشد و آنجایی که خطا گفته اند را "با درکِ زمان و مکانِ و بدور از خشم باید چشم پوشی کنند" بنظر میرسد شخصاََ عنایت نکرده و با خشم آن بزرگان را متهم به انواعِ خطاها می کنید که البته حافظ برای چنین دیدگاهی در چند قرن پیش از این پاسخ داده است آنجا که فرموده؛ "چو بشنوی سخنِ اهلِ دل مگو که خطاست  /  سخن شناس نِه ای جانِ من خطا اینجاست" و ایکاش برای آن بزرگانی که بنی آدم را اعضایِ یکدیگر می دانند و مفاخرِ جهان هستند مثالی می آوردید که زن ستیزی کرده باشند و یا به تحقیرِ انسانهای نادان و یا نامهربانی با خطا کاران و موارد دیگری که ذکر نمودید پرداخته باشند، بلکه بر عکس بارها خطایِ انسان را توجیه پذیر و طبیعی ذکر می کنند که می تواند با مراجعه به چنین طبیبانِ الهی به درمانِ خود پرداخته و درصدِ خطاهایِ خود را کمتر کند تا به شادیِ حقیقی که حقِ هر انسانی در این جهان است دست یابد. براستی آیا انسانِ مدرنِ امروز علیرغمِ رفاه و آسایشی که به لطفِ علومِ حصولی به آن دست یافته است شادتر از گذشتگان زندگی می کند؟ اگر‌چنین است پس چرا باید با قرص های آرامبخش بخوابد و چرا باید هر روزه هزاران تُن موادِ مخدر تولید شود و میلیونها لیتر مشروبات الکلی؟

 

کوروش در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۲۳ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۶۶ - رفتن مادران کودکان به عیادت اوستاد:

پس یعنی استاد داره به مادر بچه ها فحش رکیک میده اینجا ؟ به چه دلیل ؟

کوروش در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۲۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۷۴ - کرامات شیخ اقطع و زنبیل بافتن او به دو دست:

وهم تفریق سر و پا از تو رفت

 

دفع وهم اسپر رسیدت نیک زفت

 

یعنی چه ؟

 

 

کوروش در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۷۳ - متهم کردن آن شیخ را با دزدان وبریدن دستش را:

ای بسا مرغی ز معده وز مغص

 

بر کنار بام محبوس قفس

 

یعنی چه ؟

 

 

 

کوروش در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۷۲ - مضطرب شدن فقیر نذر کرده به‌کندن امرود از درخت و گوشمال حق رسیدن بی مهلت:

دوستان بالاخره میوه از درخت افتاد یا نه ؟ 

کوروش در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۷۲ - مضطرب شدن فقیر نذر کرده به‌کندن امرود از درخت و گوشمال حق رسیدن بی مهلت:

چونک از امرودبن میوه سکست

 

گشت اندر نذر و عهد خویش سست

 

مصرع اول یعنی چه 

 

 

کوروش در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۷۰ - بقیهٔ قصهٔ آن زاهد کوهی کی نذر کرده بود کی میوهٔ کوهی از درخت باز نکنم و درخت نفشانم و کسی را نگویم صریح و کنایت کی بیفشان آن خورم کی باد افکنده باشد از درخت:

کل اصباح لنا شان جدید

 

کل شیء عن مرادی لا یحید

 

 

 

هرروز ما چیز (کار) جدیدی داریم و هیچ چیز از خواسته من منحرف نمیشود

(هرچیزی من میخواهم همان میشود )

 

ر.غ در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۵ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در مدح امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام:

به دو کون فخر صغیر بس که نموده حلقه به گوش جان

علیرضا بدیع در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۵۷ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱:

مصراع دوم زبان طلب نباید زمان طلب باشد؟ یعنی هنگام مطالبه ما کر و لال است.

نیما حسینی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۷ در پاسخ به Sama دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۸:

این شعر در دستور اختیارات وزنی قرار می‌گیرد 

وزن درسته

ر.غ در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۰:

حکیم نزاری » غزلیات

ای در بیابان غمت سرگشته هر جایی دلی

وامانده در ره صد هزار افتاده در هر منزلی

هر چوب ثعبان کی شود شیطان سلیمان کی شود

این ره به پایان کی شود الا به پای کاملی

انسان به رتبت از سَمَک چون رفت بر بام فلک

ترکیبِ شیطان و ملک ز اوّل چه بود آب و گلی

شیطان که اصل شر بُوَد کی با ملک همبر بُوَد

حاشا کجا همسر بُوَد هرگز مُحِق با مُبطِلی

هر کس به کف آرد صدف لیکن کم آید دُر به کف

تا خود که باید این شرف آری که باید مقبلی

بسیار مخلوق خلَق برد از زبردستان سبق

بی حاصل توفیق حق، کوشش ندارد حاصلی

خوددیده مرد دین نشد بی دیده روشن‌بین نشد

هر بیدَقی فرزین نشد کسرا نشد هر عادلی

ای یار اگر اهل دلی دست از دو عالم بگسِلی

فرمان بری گر عاقلی برسازی از خود عاقلی

در خود رو و با خود نشین خود را مدان خود را مبین

در عشق روشنتر ز این هرگز نباشد مشکلی

آیین ننگ و نام را بگذار و در ده جام را

کاین بحر بی‌انجام را پیدا نیامد ساحلی

ره نیست هر دلتنگ را در عشق جز یکرنگ را

گو ترک نام و ننگ را گر چون نزاری مقبلی

ر.غ در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴:

که خرده خرده زری جمع کرده قارون شد

چنانکه شاعر دارالعباده را رندان

چو قطره قطره در او ریختند جیحون شد

آرمین در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۵:

بپرسید سیندخت مهراب را

ز خوشاب بگشاد عناب را 

مَهراب باید باشد با توجه به عناب 

آرمین در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۵:

با تشکر از سید ابراهیم جوادی 

در مصرع (ز خوشاب بگشاد عناب را) خوشاب به معنی مروارید و کنایه از دندان‌ها و عناب( نوعی میوه سرخ رنگ) کنایه از لب‌هاست. 

کژدم در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۰۸ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۱۳ - گریه را به مستی ...:

عارف پیرامون این تصنیف نوشته است: «تاریخ این تصنیف خوب در نظرم نیست؛ همین قدر می‌دانم وقتی این تصنیف ساخته شد که ناصرالملک نایب‌السلطنه در اروپا بود. طولی نکشید مراجعت کرد و بعضی از ایرانی‌های پاک‌نژاد صورت تصنیف را با پاره‌ای راپرت‌های جعلی توسط پست شهری به سلطنت‌آباد فرستاده مجدالسلطنه پسر مقتدرالملک که رییس تشریفات و سابقه دوستی با من داشت، مرا ملامت کرده شرح فرستادن راپرت‌هایی را که از من داده شده بود و ایشان جلوگیری کرده بودند داده همین قدر دوستانه به من گفت: «ملتفت خودت باش.» من هیچ واهمه از شنیدن این صحبت نکرده بنا بر عقیده‌ای که آن اوقات به حضرت والا سلیمان میرزا داشته آنچه را که شنیده بودم، به ایشان گفتم. حضرت والا مرا به وحشت انداخت. فرمود: «خیلی بد شد!» خوب در خاطر دارم که گفتم: «به جهت من بد شد یا برای جمعیت و فرقه؟» گفتند: «برای تو بد شد. خوب است هرچه زودتر از تهران حرکت کرده به یک طرفی بروید.» دیگر چطور بروم هیچکس نمی‌دانست. این بود هرچه لباس داشتم دادم به یک نفر دموکرات بفروشد. تصور می‌رفت که اقلاً صد تومان پول آن‌ها خواهد شد و برای مخارج مسافرت کافی‌ست. رفیق دموکرات سی تومان داد. رفیق دیگری را برای تتمهٔ وجه فرستادم. جواب گفته بود: «سی و هشت فروختم. هشت تومان آن را حق‌العمل برداشتم.» ساعتی داشتم که از پانصد تومان کمتر ارزش نداشت. مصطفی‌خان پسر قوام‌الدوله با هزار خواهش که قبول نمی‌کردم به عنوان یادگاری به من داده بود. آن را هم به یک قیمت نازلی فروخته این شعر خواجه به نظرم آمد: «چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه» به کافهٔ لاله‌زار رفته سرمست از آنجا بیرون آمدم. (به پاس محبت فراموش‌نشدنی که یک وقتی از غلام‌علی‌خان (فداکار) درشکه‌چی نسبت به خود دیده بودم، در اینجا یادآوری می‌نمایم تا بدانند محبت از هر جایی و از هر کسی که بشود قابل تقدیس و سپاسگزاری‌ست.)

وقتی که ناصرالملک امر به «یپرم» برای دستگیری من می‌دهد، چند روز در جایی پنهان بودم. غلام‌علی به هزار زحمت سراغ مرا از دوستان گرفته خود را به من رسانده با یک حال پریشان و لهجه‌ای ساده و مملو از صمیمیت و محبت به من گفت: «آقاجان در این خراب‌شده برای چه مانده‌ای؟ یک جفت اسب و درشکه‌ای دارم. سوار شو از تهران خارج شده در یکی از شهرهای ایران بدون آنکه کسی شناسایی پیدا کند زیست کرده درشکه را من کرایه می‌دهم؛ با پول آن چند صباحی زندگی می‌کنیم تا ببینیم چه خواهد شد.»

با غلام‌علی قرار گذاشتیم که فردا صبح درشکهٔ خود را حاضر کرده مرا به هر جایی که می‌خواهم برساند.

در صورتی که از زمانی که پا به دایرهٔ آزادی‌خواهی گذاشته ترک بعضی راه‌ها کرده، یا اینکه واگذار به رفقای مقدس خود کرده بودم؛ به جهت اینکه من زیاد دیده آن‌هایی که به عنوان مشروطه‌طلبی عنوانی پیدا کرده بودند لازم بود آن‌ها هم ببینند. باز راه خانهٔ خانم سرتیپ معروفه را پیش گرفته با محترم نامی که اندامی زیبا داشت و یک دو مجلس که او را دیده بودم محرمانه دلم پیش او بود و او نمی‌دانست، رفته او را برداشتم و به دستیاری او، یک سر رفتم منزل دوست عزیزم استاد علی‌محمد معمارباشی که تاکنون نظیر او را در عالم دوستی ندیده‌ام. شب را مانده صبح زود رفیق محترم من تا حضرت عبدالعظیم بلکه تا سر زنجیر با من همراهی کرد و زنجیر محبتش را به گردنم محکم نموده مراجعت کرد.»

احسان ا در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۵ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۳ - چه معامله باید کرد؟:

به مدارک معتبر، احتمال اینکه این شعر منتسب به میرزاده عشقی باشد خیلی ضعیف هست. مثلاً در آن زمان پدر ملت لقب اتاتورک بود و به رضا خان اطلاق نمیشد و ...

۱
۵۳۲
۵۳۳
۵۳۴
۵۳۵
۵۳۶
۵۴۸۲