گنجور

حاشیه‌ها

Hadi Golestani در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۶ در پاسخ به رضاساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲:

خیلی خیلی خیلی ممنونم چقدر زیبا، و دلنشین

چقدر پخته تر شده تفسیر زیباتون نسبت به قبل

بهروز صفری در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۳۲ دربارهٔ فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳:

با هزاران رنج بردن گنج عالم ...

این بیت احتمالا تحت تاثیر این بیت از حافظ سروده شده:

 

دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار

ور نه با سعی و عمل باغِ جَنان این همه نیست

مریم بکوک در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ عراقی » عشاق‌نامه » فصل نهم » بخش ۲ - غزل:

حکیم نظامی در هفت پیکر میفرماید:

عشق، پوشیده چند دارم چند؟

عاشقم عاشقم به بانگ بلند

عراقی عزیز به این بیت نظری داشته اند.

مریم بکوک در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۴۳ در پاسخ به نوشين دربارهٔ عراقی » عشاق‌نامه » فصل نهم » بخش ۲ - غزل:

دقیقا منم بخاطر فیلم شبهای روشن فکر میکردم مال سعدیه.

مهدی مدرسی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۷ - گفتن پیغامبر صلی الله علیه و سلم به گوش رکابدار امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه کی کشتن علی بر دست تو خواهد بودن خبرت کردم:

وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ ۖ وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَٰذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ ۖ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ ۖ وَنُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

و زنگار هر کینه را از آیینه دل آنان بزداییم و در بهشت بر زیر قصرهایشان نهرها جاری شود و گویند: ستایش خدای را که ما را بر این مقام رهنمایی کرد، که اگر هدایت و لطف الهی نبود ما به خود به این مقام راه نمی‌یافتیم، همانا رسولان خدایمان به حق آمدند (و ما را بر این مقام رهبری کردند). و اهل بهشت را ندا کنند که این است بهشتی که از اعمال صالح شما را به ارث داده‌اند.

آیا مولای متقیان می‌تواند کینه ی شخصی را حمل کند در حالی که در بهشت جایی برای قلب های کینه ورز نیست!

و لکم فی القصاص حیاة یا اولی الالباب لعلکم تتقون

«و برای شما در قصاص حیات و زندگی است‌ای صاحبان خرد، تا شما تقوی پیشه کنید»

کمی تامل لطفا

 

 

 

نیما رحیمی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۹:

نرود میخ آهنین در سنگ

همیشه برای من سوال بوده که چرا سعدی از صفت آهنین در اینجا استفاده کرده است... چراکه میخ آهنین چندان مستحکم نیست که در سنگ فرو رود!

بنابراین مفهوم شعر با این صفت آهنین چندان سازگار نیست که بشود استنتاج بی فایده بودن نصیحت از آن داشت... بلکه ناکارآمدی میخ آهنین در شکافتن سنگ به ذهن متبادر می شود که همانا با منظور سعدی سازگار نیست.

مگر آنکه آهن را با فولاد به یک معنی بگیریم که آن هم باتوجه به سابقه ادبیات فارسی در سایر اشعار که از صفت فولادین برای توصیف مستحکم بودن چیزی استفاده می شد، چندان معقول به نظر نمی رسد.

مهدی مدرسی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۷ - گفتن پیغامبر صلی الله علیه و سلم به گوش رکابدار امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه کی کشتن علی بر دست تو خواهد بودن خبرت کردم:

سلام 

الاعمال بالنیات 

یعنی اینکه نیت ها تعیین میکنند که عملی که از ما سر میزند پذیرفته شده یا رد 

لایکلف الله نفسا الا وسعها

یعنی خدا باندازه وسع شما را تکلیف میکند 

ان الله مع الصابرین

یعنی خدا با صابران همنشین است

و

مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ

هیچ مصیبتی در زمین و نه در وجود شما روی نمی‌دهد مگر اینکه همه آنها قبل از آنکه زمین را بیافرینیم در لوح محفوظ ثبت است؛ و این امر برای خدا آسان است

پس در مواجهه با حوادث میتوان راه حق  و درست را پیش گرفت و پیروز ماجرا  بود و یا میتوان راه مقاومت یا ستیزه را پیش گرفت و شکست خورده ی ماجرا بود

همانند ماجرای امام حسین که بنا بر احادیث از آدم( ماجرای جبرئیل و دعای یا قدیم الاحسان بحق الحسین)تا خاتم که حضرت  محمد در بدو تولد حضرت حسین گلوی حسین ع را میبوسند، قرار بود صد درصد در روز عاشورا و در محل کربلا کشته شوند.

امام حسین میتوانست با ناحق بیعت کرده و با دست قضا در روز عاشورا بناچار کشته شود و یا میتوانست راه خدا را پیش گرفته و همه چیزش را در راه حق فدا کرده و شهید شود.

پس نیت ما انسانها همان اختیار ما در مواجهه با جبر مقدر است. 

و همچنین صبر که افضل الاعمال است راهی دیگر در مواجهه با جبر تقدیر 

 

محمد احمدی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۱۷ در پاسخ به مصطفی دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است:

یعنی وهم که غلط کار است و تصورات اشتباهی دارد چنین خیالی کرد که آن غبار به آستان مقدس الهی هم رسید. در واقع از طرفی میخواهد عظمت مصیبت را بیان کند و از طرف دیگر نمیخواهد چیزی خلاف مقتضای تنزه و تقدس مقام ربوبی بگوید. لذا مطلب را به خیال وهم غلط کار نسبت میدهد.

مهران در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:

اون مُجَرِّب فک کنم غلطه چون معنیش میشه آزمایش کننده، ولی اگر مُجَرَّب بشه میشه آزموده. که در کل میشه هرکس آزموده را بیازماید پشیمان میشود.

محمد امین کاظمی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۱۲ در پاسخ به محمد دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲ - سبب نظم کتاب:

گلشن رازی که در گنجور هست به تصحیح استاد حسین الهی قمشه ای است

 که اصل آن کلمه همان اعنی است 

غبار .. در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰:

لاجرم عقل منهزم شد و صبر

که نبودند مرد میدانش...

سیاوش فردوسی بختیاری در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۸ در پاسخ به منیر سپاس ناچیز دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۵:

دوست گرامی بنظر میرسد که با توجه به مصرع دوم که می‌فرماید طبع من مصرع را به غزل تبدیل می‌کند همان صورت نوشتاری بحر قدرتم درست باشه

سیاوش فردوسی بختیاری در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲:

درود بر دوستان . دست چرب داشتن به معنی ثروتمند بودن و مکنت داشتن هست ‌. سعدی می فرماید تا مسکین دیوار خودت هست نباید به بیگانه بپردازی . اینجا میتونه به همسایگی و آشنایی اشاره داشته باشه . میگه هرکس یاری نزدیک داره با بیگانگان یار نمیشه . ای که دارای ثروت هستی به همسایه خود نگاهی کن

شیرازی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۵:

با سلام تمامی برداشتها زیبا و به نوعی صحیح بودن و میشه گفت به نوعی تفکر شاعر بوده برداشت من هم نزدیک است از نظر من چون خصلت سگ در حالت عادی به قولی پاچه گیری است و گاهی ما به افرادی این صفت رو میدیم به نوعی شاعر خواسته بگوید که این خصلت زشت سگی رو کنار بگذار (سگی بگذار...مثل سگ نباش...مثل سگ رفتار نکن... بد اخلاقی نکن...یا مثل همون سگ اصحاب کهف خصلت سگی خود را گذاشت کنار) و رفتارش رو اصلاح کند.

مهدی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

دلیل اینکه نظرات ما بخطا میروند در این است که هنوز عادت نکرده ایم قوانین خلقت را انطور که هستند درک نماییم. بلکه بادید ظاهری و متافیزکی همه چیز را ثابت و غیر قابل تغییر میبینیم. جهان در حال تغییر و سمت و سوی تکاملی داشته و در این مسیر در حال حرکت است. این تغییر و تحول را نه تنها  در تمام پدیدده ها بلکه خود افراد هم شاهد خواهیم بود حتی در انبیا. عزیزانی مانند حافظ و مولانا یک شبه خلق نشده و اثارشان هم یک شبه به ایشان نازل نشده است. مولانا خودش امثال همه متدینینی که میشناسیم بوده در برخورد با شمس تبریزی است که متحول شده و عشق واقعی را یافته است. عرفایی مانند حافظ و مولانا دورانی را طی کرده تا به مرحله کاملتری از زندگی و افکار و عقایدشان رسیده اند‌. این قضیه در مورد غیر متدینین نیز بدینگونه است. اگر حافظ در انتهای این غزل اشاره دارد به قران و ۱۴ روایت و عشق، ان را باید در این راستا و این تغییر و تحول جستجو کرد. که در نهایت اگر قران را با ۱۴ روایت هم خوانده باشی سرانجام این عشق است که بفریادت خواهد رسید، عشق به خداوند. مولانا و حافظ این تغییر و تحول و تکامل و تضادهای عامل حرکت را خوب میشناختند و بهش اگاهی داشتند و‌ در پی حل این تضادها بوده و خواهان پاک کردن ذهنیات دور افتاده از عینیت که همان خدایی بودن است، خواهان رهایی انسان از از خود بیگانگی و هر نوع بت سازی و بت پرستی بودند که متاسفانه در سالهای اخیر موج میزند.

یزدانپناه عسکری در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۰۴ دربارهٔ میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۳ - ۶ - النوبة الثانیة:

کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون‏

***

[یزدانپناه عسکری]

کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون‏ - الصف : 3

نادیده نمی گیرید تحریک ناگهانی موقت «مَقْت» را در نفس و جان خود و مستغرق فرامین حدود الهی نمی شوید، غرق تحریک ناگهانی آزاد هیجانی خودبینی خود هستید.

_____________

کبر: تمامی افعال مدح و ذم و هرآنچه در فهرست انسانی انسان است، ناگزیری از ادراک (خودبینی در نفس).

از من اثری نماند این من از کیست – چون من همه معشوقه شدم عاشق کیست (ابو سعید ابوالخیر)

مَقْتا : هیجان شدید ناگهانی قلبی مدفق در دقت مُلک به اسراف و تجاوز از حدود الهی و مستغرق در خودبینی بودن است. کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتاب‏ - غافر : 34

تَقُولُوا : آنچه که در نفس و جان آدمی قبل از بیان کردن با لفظ متصور می شود. 3 + 79 : 1+5+1

 

مهدی پیرهادی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۸ در پاسخ به محمدرضا دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:

سلام بعله دقیقا درست میگین ،حالا معنی بسم چی میشه؟ 

یوسف شیردلپور در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۲۱ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱ - قطعه:

اجرای بی نظیر استاد شجریان در فراق نامه ❤️❤️✋

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

دوش وقتِ سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آبِ حیاتم دادند

در زیباییِ این غزل در هر دو بعدِ محتوا و فُرم سخنها فراوان گفته اند و قلم فرسایی ها کرده اند که هنوز هم کافی نیست اما از طرفی بیشتر از این نیز موجبِ اطاله کلام خواهد شد، دوش در بیانِ صوفیانه یعنی فاصله بینِ گذشته و آینده یا لحظه ای که فارغ از زمان و مکان است، سحر طلیعه صبح و نوید بخشِ نور ، آگاهی و بینش بوده، و وقت فرارسیدنِ هنگامه بیداریِ سالکِ عاشق را گویند، پس حافظ می‌فرماید او که همه عُمر تا پیش از این لحظه در بند و اسیرِ غم و غصه بوده است را در چنین وقتی آبِ حیات نوشانیده اند،‌ آبی که به او زندگیِ جاودانه می‌بخشد و آن نامیرایی را که قابلیتش در ذاتِ هر انسانی وجود دارد به فعل در می آورد، آن هم در ظلمتِ شبِ و در میانه تاریکی یا جهلی که او را از هر جهت احاطه کرده بود، اما سؤال اینجاست که چه کسانی او را از این غصه نجات داده و به وی آبِ حیات و جاودانگی داده اند که حافظ خود، پاسخ را در بیتِ پایانی  بیان می کند.

بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جامِ تجلیِ صفاتم دادند

سؤالِ دیگری در ذهنِ انسان شکل می گیرد که چگونه این کار را به انجام رسانیدند؟ و حافظ می‌فرماید بوسیله جدا شدن از خودِ توهمی و ذهنیش یعنی نیستی، و این کار میسر نیست مگر اینکه تشعشعِ پرتوِ انوارِ حق، که ذاتِ حق تعالی ست با لطف و عنایتش بر دل و وجودِ عاشق بتابد، ذات دارای ایهام است که معنیِ نزدیکِ آن ذکر شد و مفهومِ دیگری که برای ذاتم تداعی می شود یکی بودنِ ذاتِ خداوند با جوهر و ذاتِ اصلیِ انسان است، در مصراع دوم نیز صفات دارای ایهام است، پس وقتی که ذات یکی ست صفاتِ خداوند نیز بالقوه در هر انسانی وجود دارد و حافظ ادامه می دهد در لحظه ای که خداوند در صفاتِ خود در او یا انسانِ عاشقِ واصل جلوه کند،‌ پس‌ کُلِ وجودِ عاشق جامی خواهد شد که آن را از باده و شرابِ عشق پُر می کنند، این اتفاقِ مبارک برایِ او  رقم خورد و برای دیگر عاشقان نیز امکان ِ وقوعش وجود دارد، و شرطِ تجلیِ صفاتِ خداوندی در عاشق دوری از صفاتِ زشتِ شیطانی ست. مولانا  می فرماید:  چون بجویی تو بتوفیقِ حَسَن   باده آبِ جان شود ابریق تن

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند

حافظ می‌ فرماید عجب سحرِ مبارک و پر از فیوضات الهی بود آن سحر و تلألو نور، و عجب شب یا لحظه فرخنده ای بود آن شب، آن شبِ قدری که قدرِ هر چیز و هر کس بوسیله انوارِ سحری روشن شد و این همه را تازه برات ( تضمین) داده اند به حافظ یا عاشقِ سالک، پس باش تا صبحِ دولتت بدمد کین هنوز از نتایجِ سحر است، یعنی در چنین لحظه ای که برکات و نزولاتش برتر از هزاران ماه عبادت است هزاران برکتِ دیگر توسطِ فرشتگانِ رحمتش در همه امور بر چنین انسانی جاری و ساری می گردد که تا ابدیت نفعش به جهان و جهانیان نیز خواهد رسید.

بعد از این رویِ من و آینه وصلِ جمال

که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

روی در اینجا یعنی صورت یا فُرمِ انسان، و می‌ فرماید پس از این است که عاشقی چون حافظ در حالیکه در همین قالبِ جسمانی ست روی و صورتش همچون آینه می گردد، بگونه ای که حق تعالی با نگاه بر وی جمالِ خود را در چنین انسانی می‌بیند و این‌ شب یا لحظه وصل است،‌ یعنی یکی شدنِ عاشقِ با حضرتِ معشوق، اما حافظ در مصراع دوم به نکته مهمی اشاره کرده، می‌ فرماید در آنجا و در چنین حالتِ وصلی به عاشق خبر از جلوه ذات دادند، یعنی به او خبر دادند که چیزی که اتفاق افتاده است جلوه ذات و صفاتِ حضرتش در عاشق بوده است تا حریمِ خود را بداند و بقولِ مولانا "تا که  کژخوانی نخواند بر خلاف " و کسی گمانِ بیهوده مَبَرَد که راهی به ذاتِ ذات وجود دارد، زیرا ذاتِ احدیت و خالق برای هر مخلوقی دست نیافتنی ست، البته که عارفِ واصل خود به این امر واقف است و حافظ برای آگاهیِ ما و دیگر مخاطبین خبر را واگویه می‌ کند.

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟

مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند

کام روا یعنی نیک سرانجامی و خوشبختیِ ابدی و خوشدل یعنی شادیِ درونی و انبساط، پس حافظ می‌فرماید اگر او به چنین درجاتی رسیده است جایِ تعجب نیست، در مصراع دوم مستحق دارای ایهام است که بنظر میرسد هر دو معنی موردِ نظر باشد، یعنی سالکی که آینه وصلِ جمالِ خداوند شده و دلش به عشق زنده شود بدونِ شک استحقاقش را دارد زیرا با همتِ بلند و کارِ بسیار است که می توان رشد کرد و به تعالی رسید، از طرفی مستحق به انسانِ فقیر گفته می شود، یعنی سالک پس از رسیدن به مرتبه فقر است که می تواند زکات دریافتِ کند و مشمولِ لطفِ خداوند قرار گرفته، آب حیات و باده ای را که در ابیاتِ قبل ذکرِشان رفت به او بدهند.

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

حافظ در ادامه بیتِ قبل چگونگی و پروسه مستحق شدن را شرح می دهد، جور و جفایی که عرفا از آن نام برده و به معشوق نسبت می دهند ظلمی ست که بدواََ بنظر می رسد بر انسان وارد می شود اما درواقع ضرری ست که با خواستِ معشوقِ ازلی بر پوسته و هم هویت شدگی هایِ انسان وارد می شود تا او با ناکامی های متعدد در زندگی مواجه شده و سرانجام دریابد که معشوقِ حقیقیِ او هم اوست و نه هیچ یک از دلبستگی یا عشق هایی که به چیزهایِ این جهانی داشته است و حافظ ثبات و پایداری در پذیرشِ این جور و ستم را مقدمه ندایِ غیبی و سروشِ آسمانی می داند که به او مژده دولت و سعادتمندی ذکر شده و پر کردنِ جامِ وجودش از باده تجلی صفات را دادند، جفایِ دیگر این است که عاشق با وجودِ پذیرشِ چیزی که انسان بوسیله ذهنِ خود ستم تلقی می کند بارها در بوته آزمون قرار می‌گیرد تا ثباتش در عشق ثابت شود، این ثبات و پایداری کلید و رمزِ موفقیتِ عاشق است در زنده شدن به عشق و رسیدن به دولتِ ذکر شده.

این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد

اجرِ صبری ست کز آن شاخِ نباتم دادند

بیتی ست شگفت انگیز که چند معنی را در نظر دارد، زنده یاد شاملو مصراع اول را اینطور می خواند که " این همه شهد و شکر کز نیِ کِلکَم ریزد" یعنی حافظ نیز همچون مولانا خود را نِی می داند که خداوند در آن دمیده و از طریقِ او شکر و شیرینی یا برکاتش را به جهان هدیه‌ می کند و اگر چنین خوانشی را بپذیریم شاخ نبات در مصراع دوم می تواند سیرِ تغییر و تحولی باشد که گیاهان از میلیونها سال پیش تا امروز طی کرده اند و سرانجام شاخه ای از نباتات با صبر و خاموشیِ خود توانسته است تبدیل به گیاهی به نامِ نیشکر گردد که از آن شیرینی و قند و نبات تهیه می کنند، همچنین می تواند شاخه درختی باشد که با صبر سرمایِ زمستان و بادهایِ بهاری را‌ تحمل نموده و تابشِ آفتاب و گرما را نیز پشتِ سر گذاشته و اکنون  پاداشِ این صبر میوه هایِ شیرینی ست که بر این شاخه خودنمایی می‌کند، حافظ می‌فرماید او نیز از چنین فرایندی الگو گرفته است و صبر را پیشه خود ساخته، اجازه می دهد خداوند یا زندگی کارِ خود را به انجام برساند ( کارهایِ بیرونی و ذهنی مانعی برای این تبدیل هستند)، پس‌ زندگی برایِ هر صبری، اجری در نظر گرفته، پاداشِ شاخه نبات به بار نشستنِ شاخه و میوه هایِ شیرین و گوارا ست و اجرِ صبوریِ حافظ این  است که از سخنش اینچنین شهد و شکری به جهانیان افشانده شود. حافظ در ابیاتِ دیگری نیز  شاخِ درخت ، شاخِ گُل، شاخِ بهار و امثال آن را به معنیِ شاخه آورده است.

همتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود

که ز بندِ  غمِ ایام نجاتم دادند

سحر خیزان بزرگانی هستند که در سحرگاهِ زندگیِ خود از خواب بیدار شده و در بیدار کردنِ دیگران از خوابِ ذهن کوشیده اند، نفسهایِ بزرگانی همچون فردوسی، عطار، مولانا و حافظ نفسِ حق است و تعلیماتِ آنان موجبِ بیداریِ انسانهایِ خواب زده می‌گردد، پس‌ برایِ اینکه خاموشی و صبر و تسلیم در برابرِ کارِ خداوند یا زندگی را بی عملی و انفعال تعبیر نکرده و جبری نشویم، حافظ کامروایی و خوشدلیِ حاصل شده را نتیجه همتِ والای خود در کارِ معنوی و بهرمندی از انفاس و راهنماییِ بزرگان راهِ عاشقی بیان می کند، همتی که می‌تواند هر انسانی را از غمِ ایام یا روزگار نجات دهد، وقتی تا پیش از این حتی حافظ هم در بندِ غمِ ایام گرفتار بوده است پس هیچ انسانِ دیگری نیز مصون از این غم نخواهد بود، و راهِ رهایی نیز همین است که حافظ طی نموده و پس از بیداری و نجاتِ خود، بوسیله نفسِ خیرش در کمک به نجات دیگران می‌کوشد. 

 

 

 

 

 

 

 

 

هادی حسینی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۱۲ دربارهٔ صامت بروجردی » کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه) » شمارهٔ ۲۶ - و برای او:

سلام بر یاران گنجور 

با سپاس فراوان لطفا تصحیح فرمایید.

در بیت ۲ 

به سر خاک سیه منزل و مأوای تو نیست

 

در شماره ۳

خاک عالم به سرم کز اثر تیر و سنان

ای شه تشنه لبان

در شماره‌ی ۵

شمر، لب‌تشنه‌ چه سان رشته‌ی عمر تو گسیخت

بی‌گنه خون تو ریخت

در شماره‌ی ۹

شمر نگذاشت پس از قتل تو معجر بسرم

ای شه خون جگرم

در شماره‌ی ۲۵

به جز از چشم من و چشمه‌ی زخم بدنت

جان به قربان تنت

در شماره‌ی ۳۰

کآرزویی به دلم غیر تمنّای تو نیست

و خیلی جاها جدانویسی و فواصل باید رعایت شود.

سپاس از سایت سودمند گنجور

۱
۵۳۲
۵۳۳
۵۳۴
۵۳۵
۵۳۶
۵۲۶۳