گنجور

حاشیه‌ها

یوسف شیردلپور در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶:

یک شاخه گل 447 اجرای استاد شجریان گویی دیگر نیاز به تفسیر وتوضیح نیست واقعا که خداوند گار آواز برازنده شان است ❣️❣️✋✋

یوسف شیردلپور در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۲ - پرسیدن معشوقی از عاشق غریب خود کی از شهرها کدام شهر را خوشتر یافتی و انبوه‌تر و محتشم‌تر و پر نعمت‌تر و دلگشاتر:

یک شاخه گل 417 بااجرای استاد جان جانان محمد رضا شجریان فوق العاده  پنداری که خود حضرت مولاناست آواز سرمیدهد 🌹🌹✋

فاطمه زندی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳:

غزل شماره ۲۰۳ حکیم سخن(طیبات )

 

وزن :مفاعیلن مفاعیلن فعولن 

 

تو را نادیدن ما غم نباشد

 

که در خیلَت بِهْ از ما کم نباشد

 

خیل: ایل ، در اینجا مراد انبوه عاشقان.

معنای بیت:تو اگر ما را نبینی هرگز غمگین نمی‌شوی، زیرا در لشکر هواخواهانت بهتر از ما کم نیستند.

 

۲_من از دستِ تو در عالم نَهَم روی

 

ولیکن چون تو در عالَم نباشد

 

روی در عالم نهادن :کنایه از آواره شدن، در به در شدن .

معنای بیت :من از دست تو سر به کوه و بیابان می‌گذارم و در جهان سیر و سفر خواهم کرد، اما افسوس هیچکس در جهان مانند تو نیست.

 

۳_ عَجب گَر در چمن برپایْ خیزی

 

که سروِ راست پیشَت خَم نباشد

 

چمن :در آن زمان محوطهٔ پر گلی است در میان ردیف درختان، گلزار آنچه امروز می نا میم سبزه زار نامیده می شد.

عجیب است اگر تو برخیزی و درخت راست قامت سرو پیش قد و قامت تو خم نشود و سرافکنده نشود.

 

 ۴_مبادا در جهان دلتنگ رویی

 

که رویت بیند و خرم نباشد

 

دل تنگ رو :کسی که نشانهٔ دلتنگی و غم و غصه از چهره اش پیداست .

نیست باد آن کسی که دلتنگ است و با دیدن روی تو شاد و خرم نشود.

 

۵_من اول روز دانستم که این عهد

 

که با من می‌کنی محکم نباشد

 

من از همان روز که با من پیمان و عهد بستی می‌دانستم که به آن وفا نخواهی کرد...

 

۶_که دانستم که هرگز سازگاری

 

پَری را با بنی آدم نباشد

 

پری :جن، استعاره از زن بسیار زیبا.

خصوصیت پری گریزان بودن و از چشم مردم پنهان ماندن است.

معنای بیت :چون می‌دانستم که هرگز پری و آدمیزاد با یکدیگر سازگار نیستند.

 

 

۷_مکن یارا دلم مجروح مگذار

 

که هیچم در جهان مَرهَم نباشد

 

محبوبم! دلم را مجروح و زخمی رها نکن که هیچ مرهمی برای زخم‌هایش در جهان ندارم.

 

۸_بیا تا جان شیرین در تو ریزم 

 

که بُخل و دوستی با هم نباشد 

 

در تو ریزم :به پایت بریزم، فدای تو کنم .

بخل :خِسّت، تنگ چشمی .دوستی :عاشقی، عشق. 

:با هم نباشد:باهم جمع نمی شوند ، ضد یکدیگرند.

 

۹_نخواهم بی تو یک دم زندگانی 

 

که طیبِ عیش بی همدم نباشد 

 

طیب ِعشق :خوشی زندگی .نباشد ممکن

 نیست.

 

زندگی بی تو را نمی خواهم زیرا زندگی بی تو برایم ممکن نیست.

 

 

  

۱۰_نظر گویند سعدی با که داری

 

که غم با یار گفتن غم نباشد

 

با کسی نظر داشتن :به کسی علاقه مند بودن.

به من می‌گویند: «سعدی! به چه کسی دل بسته یی؟غم دلت را به ما بگو، زیرا ما یاران و دوستان توایم .غمی که بتوان با دوستان در میان گذاشت ، غم نیست.

 

۱۱_ حدیثِ دوست با دشمن نگویم

 

که هرگز مُدّعی محرم نباشد

 

من با دشمنان درباره‌ی عشقِ دوست سخن نمی‌گویم، چون هرگز مدعی و لاف‌زنِ عشق بر عشق واقعی محرم نیست.

 

بشرح محمد علی فروغی حبیب یغمایی

 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

امیر رحیمی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۱۸ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب برزویه الطبیب » بخش ۱ - باب برزویهٔ طبیب:

ترشیح صحیح است

سفید در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۸:

 

چه غزل زیباییست...

 

جمله جان شو ار کسی پرسد تو را

تو کی‌ای گو هر زمانی جان نو...

 

محمدجواد بوالحسنی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ میرزاده عشقی » جمهوری نامه » بخش ۴ - جمهوری نامه:

درود

در حالی که مستندات موجود دقیقا نشان میدهد که عاملان و آمران قتل مرحوم میرزاده عشقی چه کسانی بودند ، باز هم اصرار بر اینکه رضا خان او را کشته ، عجیب است و شائبه برانگیز...

اگر پیدا شود در ملک یک فرد

بمانند رضا خان جوان مرد

محمدجواد بوالحسنی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۶ در پاسخ به Sina Radmanesh دربارهٔ میرزاده عشقی » جمهوری نامه » بخش ۴ - جمهوری نامه:

درود و بدون شرح

اگر پیدا شود در ملک یک فرد

بمانند رضا خان جوان مرد

 

غبار .. در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲:

درِ دو لختی چشمان شوخ دلبندت..

 

غبار .. در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱:

مگر از شوخی تذروان بود که فرودوختند دیده باز

صیادان، پس از صید پرندگان شکاری(همچون باز) چشمان او را می‌دوزند، که محیط اطراف، نترساندش و آرام بگیرد.

امروزه نیز با وجود چشم‌بندهای مخصوص، همچنان این کار انجام می‌گیرد.

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۵ - تفسیر وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَروا لَیُزْلِقونَکَ بِأَبْصارِهِمْ الایه:

سبق رحمت‌راست و او از رحمتست ...

سلام 

 کلمه{او} در مصرع اول وزن شعر را بهم ریخته وظاهرا  زیادی تایپ شده است .

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۱۸ دربارهٔ قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۳ - در مدح شاه ابوالحسن:

گر بببنی رفتنش نندیشی از سرو روان
گر ببینی گفتنش نندیشی از کبک دری

معصومه هاونگی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱:

رضا ساقی برگ بی برگی و تماشاگه راز خیلی از شماها سپاسگزارم 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۰۳ در پاسخ به سعید دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۳ - سوگندنامه‌ای که انوری در نفی هجو قبة اسلام بلخ گفته و اکابر بلخ را مدح کرده:

قطعاتش هم شاهکارند

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۰۰ در پاسخ به سعید دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۳ - سوگندنامه‌ای که انوری در نفی هجو قبة اسلام بلخ گفته و اکابر بلخ را مدح کرده:

من هم شیدای این مردم  و همیشه اندوهگین بودم و هستم که چرا  مردم ایران زمین انوری  را نمیشناسند و نمیخوانند و  نوشته شما بسیار شادم کرد و که دیدم  سخنشناسان    میان   مردم  هستند اگر چه من نشناسمشان  و سرود انوری  خوانده میشود
سپاس از کامنتت

Khodadad REZAKHANI در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۳۵ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۱۱ - مستزاد مجلس چهارم:

من برای هربیت این مستزاد یک حاشیه ای نوشتم که در وبسایتم موجود است.مستزاد مجلس چهارم 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۳۳ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکن‌الدین قلج طمغاج خان پسرخواندهٔ سلطان سنجر:

نیشابور پر از کاخ های بسیار مجلل بود  بار نخست که  برای  مدت کوتاهی   نیشابور  را گرفتند  و چون سلطان مسعود  به نیشابور امد گریختند  بیهقی هم همراه سلطان مسعود بود  خود میدانید که بیهقی چگونه ریز و درست را یاد اوری میکند - نیشابور میان راه بلخ و کابل و غزنی و سیستان  و خوارزم  بخارا و سمرقند و ری و گرگان و طبرستان بود  یعنی همه راه ها از ان میگذشت  برای همین پر از کوشک بود شاهانه بود  چون امیر امرا ی هر سو باید از ان میگذشتند و  خود سلطان محمود و سلطان مسعود هم در ان کاخها ساخته بودند  و  شهرهیار های دیلمی نیز در ان  کاخ ها و کوشکها داشتند  طبعا سلطان مسعود که امد  باید در کاخ خودش  مینشست اما هنگامی که رفتند دیدند دیوار  و پرده و  رخت خوابها و همه چیز بسیار چرکین است  که رغبت نمیکنی  بدان نزدیک شوی و در  کاخها اخور بسته اند برای اسب و قاطرشان - مجبور شدند همه چیز را کندند و بیرون ریختند  و از نو  باز سازی کردند

اگر بیهقی  خوانده باشید یا اندکی  به ادبیات اشنا باشید میدانید که دربار ایران چه اندازه  اداب دان و  تشریفاتی  بودند  این ها که امدند ممه چی تمام شد سروده های شاد  سامانی و غزنوی  شیون شد

شاعران در دربار غزنوی و سامانی چه گرامی بودند سپس  که اینان می ایند با اینکه بسیار  بزرگتر و ثروتمند تر از سلجوقی بودند  شاعران بزرگ  یکی مانند انوری ملک الشعرای سنجر بود و سنجر که بهترینشان بود  بخوانید دیوان انوری را  بنگرید  پیوسته برای  یک بسته هیزم و  نیم من جو  باید برای  بازرگانان و هیزم فروشها و بقالها  قصیده میگفت   و پس از چند قصیده مدحیه ابدار  کارش بجایی میرسه که التماس میکند و از اینکه سرمایی میکشد و اسبش  از گرسنگی رو به مرگ است سخن میگوید  بسیاری  ندانسته خرده میگیرند که چرا سخنوری چون انوری اینگوونه خود را خوار میکند  این را نباید از انوری پرسید  باید از همان سلجوقی پرستان  پرسید که چرا باید ملک الشعرای دربار  ایران به این سیه روزی بیفتد ( این سروده ها طبعا ان زمان  پر اوازه میشد و سلطان هم میشنید  نباید به رگ غیرتش بر بخورد ؟ و آیا گمان میکنید اگر  سنجر و ان دگر سلجوقیان اگر  درست به  انوری میپرداختند  او را نمیخواستند و بگوییند مردم چذا ابرو ما میبری ما بهت پول میدیم اما تو گدایی میکنی؟ کما اینکه یکی از کوچکترین   امیرها   انوری را  خواست   و  مدعی بود که  فلان  زمان من به تو یک پیراهن یا اندکی پول دادم  چرا  هنوز نداریش

Khodadad REZAKHANI در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۳۳ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۳ - چه معامله باید کرد؟:

«دهستانی» مذکور در بیت هشتم، یدالله دهستانی، نماینده ساوجبلاغ و شهریار در مجلس چهارم و پنج شورای ملی است که بعدها در دوره محمدرضاشاه، «سناتور دهستانی» شد. 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۷ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکن‌الدین قلج طمغاج خان پسرخواندهٔ سلطان سنجر:

ملک عجم چو طعمه ترکان اعجمیست
‌عاقل کجا بساط تمنا بر افکند
 خاقانی
از سالی که ترکان  سلجوقی به ایران امدند (پس از ۴۳۰) ایران همه رو به ویرانی رفت  انان که با خواهش و التماس امدند و با گریه سلطان مسعود را رازی کردند  به محض  جا گیر شدن و برگشتن سلطان محمود به  غزنین دست به  کشتار مردم  و غارت روستاها زدند  جوری که سلطان محمود ناچار شد از هند و غزنی به  نیشابور و هرات اید  اما انان   گریختند و پراکنده شدند سپس محمود بیمار شد  مسعود  که امد  پس از چندی نیشابور را گرفتند و شوربختانه اینبار  امام اهل حدیث در نیشابور انان را به نیشابور خواند  مسعود به  نیشابور امد اما مسعود بر در دروازه نیشابور بود ترکان اگاه شدند و گریختند گزارش بیهقی از  ویرانگری انان  گریه اور است  نیشابور  پیش از امدن سلجوقیان گرانترین شهر جهان انروز بود بیهقی میگوید   گرد نیشابور را  میخریدند تا باغ و کوشک شاهانه  در ان بسازند و  جایی بود بنام  محمد آباد  بسیار عزیز بود زمینش را هر جریپ به هزار دینار زر سرخ میخریدندبیهقی میگوید  ویرانگری چنان شد که  آن را به نیم من نان نمیخریدند  و خداوندان ان کوشکهای شاهانه بام کوشکها شکافتند و تیر چوبها را در اورده به  نان میفروختند تا  جگرگوشه شان از گرسنگی نمیرد و  با این همه  به هر خانه همه فرزندان مردند و برخی را از چندین فرزند یکی  یا دوتا باز ماند-

سلجوقیان چون از پیش گله ها و گوسفندان و خر و گاوهای و اسب همه مردم خراسان را دزدیده بودند همه زمینهای گرد نیشابور   و مرو و نسا را چرانده بودند و چون  ما ( همراه سلطان مسعود بود ) به نشابور بودیم با سپاهیان و پیلهای سلطانی  رمضان بود و قحطی سخت در افتاده بود  و چارپایان  و گووسفندان  همه  در راه ها  افتاده و مرده بودند (غزان سلجوقی   غله بسیار غارت کرده بودند و بخشی   خریده بودند  و در کمینگاهای خود داشتند و گله هاشان را به گرگان فرستاده بودند و دهستان و  نسا فرستاده بودند) رمضان که تمام شد از انجا که قحط بود و سپاه سلطان نیز بیشمار بود گفتند  سلجوقیان گریخته اند و از نیشابور به سوی مرو راه افتادیم اما در راه  آنهمه  ستور و گوسفند که در راه افتاده بود  هراسناک بود و  چاه ها و  چشمه ها و رودخانه های پر آب که هیچ کس یاد نداشت گم اب شده باشند  همه خشک   شده بود   هنگامی که سپاه از بیابی و بی خوراکی بی حال شده بود و در راه بودند سپاه  سلجوقی  به دنباله سپاه میزد و  کم کم بیشینه لشکر را کشت(چون قحط بود و اب نبود ناچار در خط درازی و بی خبر از هم حرکت می کردند  و سلجوقیان به راحتی  انان را درو میکردند ) همچنین  میان  که گرسنه و  تشنه بود و اسبانشان همه مرده بود و بر شتران  نشسته بودند  به سختی بسیار بودند سلجوقیان با خوراک و اب به انها نزدیک میشدند و میگفتند به ما بپیوندید و انان نیز به سلجوقی میپیوستند  ترکان نزد سلطان امدند گفتند  که  چون ترکان بیاییند ما بر اشتر باشیم و  غزان بر اسپان - فردا  از  تازیکان  بخواهیم  اسبان خود ما را دهند تا بر انها بجنگیم

 و همین شد چون غزان امدند به تازیکان که دبیران و اداره ای و  و بزرگان  همراه سلزان بودند اسپان خویش به  آنان دادند تا  انان مثلا با سلجوقیان بجنگند  چون بر اسپها نشستند  به سلجوقیان پیوستند و به همراه انان  بر   کاروان سلطان تاختند و همه را کشتند و مسعود که بسیار دلاور بود هرچه با انان  جنگید یکتنه با ان همه لشکر بر نمی اید و  ناچار شد همه بار و بنه بسیار گرانبهای خویش را بهلد و غزان سلجوق که با گریه نزد سلطان محمود امده بودند و  گفته بودند که گوسپندانمان میمیرد بگذار   گوسفندان خویش بر گرد سرخس بچرانیم بر پادشاهی افسانه ای  غزنوی پیروز شد بیهقی نیز به بدبختی   جان بدر برد
فردا روز   برادر طغرل با  ۲۰۰ تن به نیشابور میاید و طغرل سلجوقی که به گفته خودشان از جایی بسیار دور  از کنار دریای  شرق   امده بودند ( از منچوری ) شاه ایران شد انان انچنان خونریز بودند که در نامه خلیفه که  امارت  طغرل را اجازه میداد   گفته بود   فقط کمتر ادم بکش و این همه خون نریز -

Hamzeh Hashemi در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۰ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳ - نقطه خال تو:

این شعر از فصیح الزمان رضوانی شیرازی است که به اشتباه در دیوان شاطرعباس آمده.

نسخه اصلی شعر:


روزه دارم من و افطارم از آن لعلِ لب است
آری افطارِ رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه
بخورد روزۀ خود را به خیالی که شب است
زیر «لب» وقت نوشتن همه‌کس نقطه نهد
گو چرا نقطۀ خال تو به بالای لب است؟!
سروِ قدِ تو که دارد ثمر از آن لبِ نوش
نخلِ امّید بوَد یا که درخت رطب است؟
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
تا دمادم لب ما بر لب بنت‌العنب است
نسبت قدّ تو با شاخۀ طوبی ندهم
که برِ قامت تو شاخۀ طوبی حطب است
تاب ما زآن سر زلف و تب ما ز آتش عشق
تن و جان در شب هجرت هم در تاب‌وتب است
نه عجب گر بدری پردۀ رضوانی را
تو زرِه می‌دری و پردۀ سعدی قصب است
خویش را خواندم اگر سعدی دوران نه عجب
که مرا هرکه بدین نام نخوانَد عجب است
آن که سعدیّ ِ زمان خوانْد مرا دانی کیست
شاهِ با دادودهِش خسرو عالی‌نسب است
ناصرالدین‌، شه جمجاه که از گوهرِ پاک

کانِ فضل و کرم و معدنِ علم و ادب است

مجتبی حاتمی در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۴۰ دربارهٔ صامت بروجردی » کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه) » شمارهٔ ۱۷ - و برای او همچنین:

به نظرم

شمع رخ دوست به پروانه شرر می زند

بهتر است

 

۱
۵۳۴
۵۳۵
۵۳۶
۵۳۷
۵۳۸
۵۲۶۳