افسانه چراغی در ۲ روز قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد:
از ترس این که عشق و دلدادگیاش به شیرین آشکار شود، از روی جوانمردی، از مردم دور میشد.
افسانه چراغی در ۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۵ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۴ - بر تخت نشستن خسرو به مدائن برای بار دوم:
بله کاملا درست است؛ با توجه به بیت پیشین که میگوید: عشق و پادشاهی با هم سازگاری ندارند؛ یکی از این دو را باید خواست
و بعد، این بیت را تمثیل میآورد.
افسانه چراغی در ۳ روز قبل، چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۱ - مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او:
نظامی در این بیت و چند بیت پیش و پس از آن، مصداق این ضربالمثل را بیان میکند: «با دست پس میزنه؛ با پا پیش میکشه» یا «زبونش یه چیز میگه؛ دلش یه چیز دیگه».
افسانه چراغی در ۳ روز قبل، سهشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۰ - رفتن شاپور دیگر بار به طلب شیرین:
بَرسَم یعنی سپاسِ نعمتِ رُستنیها را به جا آوردن
افسانه چراغی در ۳ روز قبل، سهشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۰ - رفتن شاپور دیگر بار به طلب شیرین:
افسانه چراغی در ۳ روز قبل، سهشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۳ در پاسخ به فرهود دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۳ - پیدا شدن شاپور:
از توضیحات جناب عالی سپاسگزارم. البته در این بیت توصیف لب مطرح نیست بلکه سخنان شکرینی است که در دل شیرین هست و میخواهد بر زبان بیاورد و همان طور که عرض کردم، جناب دهخدا دقیقا این بیت را زیر معنی «بار شکر» آوردهاند.
افسانه چراغی در ۳ روز قبل، سهشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۳۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۴ - گریختن شیرین از نزد مهینبانو به مداین:
سراغُج یعنی سرپوش
افسانه چراغی در ۴ روز قبل، سهشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۳ - پیدا شدن شاپور:
تَنگِ شِکر یعنی بارِ شکر
در لغتنامه دهخدا در معنی «تَنگ» همین بیت نظامی هم به عنوان شاهد مثال آمده است.
در بیشتر جاها همین معنی مورد نظر است.
افسانه چراغی در ۸ روز قبل، جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۳ - پیدا شدن شاپور:
بهنامایزد که آن را به شکل بنامیزد هم مینویسند، برای دفع چشمزخم استفاده میکنند، چشم بد دور، چشم زخم مباد، ماشاءالله
سعدی هم در شعرش این عبارت را آورده:
چو باز آمدم، کشور آسوده دیدم
ز گرگان به در رفته آن تیزچنگی
بهنامایزد آباد و پر ناز و نعمت
پلنگان رها کرده خوی پلنگی
افسانه چراغی در ۱۳ روز قبل، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۵:
چو از قومی، یکی بیدانشی کرد،
نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را
چقدر درست و زیبا! با اشتباه یک تن، ممکن است همه بدنام شوند و زمان بسیاری میبرد تا درستیِ دیگران ثابت شود و بیاعتمادی از بین برود.
افسانه چراغی در ۱۳ روز قبل، شنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۲ - سخنی چند در عشق:
طبایع جز کشش، کاری ندانند
حکیمان، این کشش را عشق خوانند
گر اندیشه کنی از راه بینش،
به عشق است ایستاده آفرینش
نظامی، حکیم و اندیشمند بزرگ، عامل اصلی برقراری آفرینش را عشق میداند و این که همه اجزا و امور دنیا به هم پیوستهاند.
افسانه چراغی در ۱۴ روز قبل، شنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۵۱ - فقیه:
درود بر ایرج میرزای بزرگ که سالها از زمانه خودش جلوتر بود.
افسانه چراغی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳:
از اشعار عبدالقادر گیلانی:
ای خوش آن روزی که در دل، مهر یاری داشتم
سینهای پرسوز، چشم اشکباری داشتم
یاد باد آنگه که فارغ بودم از باغ و بهار
در کنار، از اشکِ گلگون لالهزاری داشتم
کور بادا دیده بختم! خوش آن روزی که من
دیده بر راه سمند شهسواری داشتم
باز رو گردانی از من؛ چون که آیم سوی تو
آخر ای پیمانشکن! با تو قراری داشتم
شکر گر ناله برون شد از دلم یکبارگی
گر هم از خوف و خطر، خاطر غباری داشتم
ناامیدم کردی از خود، ای خوش آن روزی که من
آرزوی بوس و امّید کناری داشتم
گر کسی پرسد چه میگویی تو محیی؟ در جواب
گویم آنجا با کسی یک لحظه کاری داشتم
افسانه چراغی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳:
جامی نیز در «نفحاتالانس» خود میگوید: «از شیخ عبدالقادر پرسیدند که: سبب چه بود که لقب شما محییالدّین کردند؟ فرمود که: روز جمعهای از بعضی سیاحات به بغداد میآمدم با پای برهنه؛ به بیماری متغیّراللّون نحیفالبدن بگذشتم. مرا گفت: السّلام علیک یا عبدالقادر! جواب گفتم. گفت: نزدیک من آی. نزدیک وی رفتم. گفت: مرا باز نشان. وی را باز نشاندم. جسد وی تازه گشت و صورت وی خوب شد و رنگ وی صافی گشت. از وی بترسیدم. گفت: مرا نشناسی؟ گفتم: نه. گفت: من دین اسلام هستم. همچنان شده بودم که دیدی. مرا خدای تعالی به تو زنده گردانید. اَنتَ مُحییالدّین.»
افسانه چراغی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱:
نکته اخلاقی بسیار درست و بجایی است که با رعایت آن، آرامش بیشتری خواهیم داشت.
افسانه چراغی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۹۳:
فریدون تولَّلی شاعر معاصر در یکی از سرودههای خود این شعر باباطاهر را تضمین کرده است:
جوان پاروزنان بر سینۀ موج
بلم میراند و جانش در بلم بود
صدا سر داده غمگین در رهِ باد
گرفتارِ دل و بیمارِ غم بود:
«دو زلفونت بود تارِ رَبابُم
چه میخواهی ازین حالِ خرابُم؟
ته که با مُو سرِ یاری نداری،
چرا هر نیمهشو آیی به خوابُم؟»
افسانه چراغی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۰ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۶۱:
فریدون تولَّلی شاعر معاصر در یکی از سرودههای خود این شعر باباطاهر را تضمین کرده است:
صدا چون بویِ گُل در جنبشِ آب
به آرامی به هر سو پخش میگشت
جوان میخواند سرشار از غمی گرم؛
پیِ دستی نوازشبخش میگشت:
«ته که نوشُم نِهای، نیشُم چرایی؟
ته که یارُم نِهای، پیشُم چرایی؟
ته که مرهم نِهای زخمِ دلُم را
نمکپاشِ دلِ ریشُم چرایی؟»
افسانه چراغی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۸۵:
فریدون تولَّلی شاعر معاصر در یکی از سرودههای خود این شعر باباطاهر را تضمین کرده است:
نسیمی این پیام آورد و بگذشت:
«چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی»
جوان نالید زیرِ لب به افسوس:
«که یک سر مهربونی، دردِ سر بی»
افسانه چراغی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
در برخی از حکایات گلستان، این که بیت یا ابیاتی بر وزن و قافیهای بیایند سپس بیت یا ابیاتی بر وزن و قافیه دیگر بیان شوند، سابقه دارد.
آدمیزادگان مانند اعضای یک پیکر هستند که هرگاه عضوی به درد آید، بقیه اعضا هم بیقرار میشوند؛ چون آدمها از یک گوهر سرشته شدهاند همان گونه که اعضای یک پیکر از یک خمیره سرشته شدهاند. البته که هر عضو با عضو دیگر چه در ظاهر چه در نوع مسئولیت، تفاوت دارد.
در صورتی عضوی از یک پیکر محسوب میشوی، که با دردمند شدن هر یک از عضوهای دیگر، بیقرار شوی و نگویی من که دردی ندارم و به من مربوط نیست؛ وگرنه تو عضوی جدا از آن پیکر هستی که نمیتوان نام آدم بر تو گذاشت.
در کل هر یک از انسانها عضوی از مجموعه بزرگ آفرینش هستند که در پیوند با آنها قرار دارند و نیکی و بدی و خوشی و ناخوشی و کنش و واکنش آنها روی سایر اعضای مجموعه تاثیر میگذارد.
افسانه چراغی در دیروز جمعه، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۴ - زاری کردن فرهاد از عشق شیرین: