گنجور

حاشیه‌ها

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۶ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵ - وطن تو:

لبت چُو غنچه، رخَت چون بنفشه، زلف چُو سنبل،

سینا در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱:

میشود بزرگواری لطف کرده و معنی بیت آخر و ارتباطش با بیت اول را  توضیح دهد؟  پیشاپیش سپاس.

پرستو در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۲:

با درود، با تائید نظر دیگران عزیزان در مورد خوانش اشتباه عبارت  "یک نفس" که در شعر به معنی یک دم میباشد نه به معنی مدوام، به علاوه مورد دیگری را  میخواهم اشاره کنم که به نظرم درست خوانده نمیشود و معنی دیگری میگیرد، و آن عبارت " بد زندگانی" . به باور من این ترکیب به مفهوم کسانی است که زندگی بدی دارند= زندگان بد. به این شکل مفهوم در مصرع آخر درست تر به نظر میرسد. یعنی آن کسانی که بد زندگی میکنند، ظلم میکنند، اگر بمیرند بهتر است. اما آنطور که عزیزان خوانده اند زندگانی بد یعنی کسی که زندگی بدی دارد. 

ر.غ در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۸ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸:

سه کشته آز

در روزگار عیسیu سه مرد در راهی می‌رفتند. فرا گنجی رسیدند. گفتند : یکی را بفرستیم تا ما را خوردنی آورد. یکی را بفرستادند. آن مرد بشد و طعام بخرید، با خویش گفت: مرا باید زهر در این طعام کردن تا ایشان بخورند و بمیرند و گنج به من ماند.

آن دو مرد دیگر گفتند: چون این مرد باز آید و طعام بیاورد، وی را بکشیم تا گنج به ما بماند. چون او بیامد و طعام زهرآلود بیاورد، وی را بکشتند، پس طعام بخوردند و هر دو بمردند.

عیسیu آنجا بگذشت با حواریون، گفت بنگرید که چگونه هر سه مرد از بهر وی کشته‌اند و وی از هر سه بازمانده . (نصیحه الملوک، محمد غزالی)

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴:

دل بریدم ز تو ، امّا چه کنم با لبِ تو،

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۲ دربارهٔ صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴:

که ز حقِّ نمکِ خویش ، پشیمانم کرد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۰ دربارهٔ میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶:

زَرد بودم ، کرَم و جودِ تو بخشید صفا

پارسی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴:

فال حافظ، عجیب دامن‌گیر میشود
خوش باش که ظالم نَبُرد راه به منزل

پری نصیری در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴:

خوش باش که ظالم نَبَرد راه به منزل

حافظ الحق که لسان‌الغیبه

خوش هستیم

 

کیان منصوری در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۵۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸:

شعر خیلی به محتوای رباعیات خیام نزدیک نیست. بعید میدونم اصلش برای ایشون باشه

حسین امیری در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۸:

در بیت 14 به نظر کاین چون بود "این" خواجه جون صحیح تر می باشد

بهزاد جان بزرگی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹۷:

کاروان غیب می‌آید به عین لیک ...

لا مذهبا یه چیزی بگید آخر دیوانه شدیم.

نردشیر در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۹:

من فککر میکنم همون سه و شش و سه یک درسته
نرد رو با سه تا تاس هیچ وقت بازی نکردند و این به اشتباه رایج شده.

ر.غ در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۱ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۳:

مرای ای یار ضایع می‌گذاری - مرا ای یار ضایع می‌گذاری

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:

شمس پس ناصر این سروده سعدی را اینگونه به شیرازی برگردانده

سفر دراز نباشد به پای طالب دوست

که خار دشت محبت گل است و ریحان است

سفر دراز نبوتن وپی طلبگر دوست
که خار دشت  محبت گلن و ریحان هن

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰:

به عزمِ توبه سحر گفتم استخاره کنم

بهارِ توبه شکن می‌رسد چه چاره کنم

از متنِ غزل چنین بر‌می آید که حافظ قصدِ پرداختن به موضوعِ احساسِ کفایتِ باده نوشیِ سالکانِ طریقتِ عاشقی را دارد که در میانه‌ی راه با به سامان شدنِ نسبیِ وضعیتِ خود گمان می کنند شاید ضرورتی برای ادامهٔ کارِ معنویِ بیشتر نباشد، و استخاره نشان از این دودلی و شکِّ سالک دارد، پس با عزمِ متمایل به توبه و بازگشت از راه است که در سحر، یعنی در طلیعهٔ دمیدنِ خورشیدِ درونیِ خود می اندیشد آنچه را طلب می کرده بوسیلهٔ شرابِ عشق بدست آورده است و شاید بهتر باشد به آن قناعت کند اما نمی داند که این هنوز از نتایجِ سَحَر است و هنوز تا دمیدنِ صبحِ دولتش بسیار مانده است، از سویی دیگر مگر نه اینکه گفته اند در بهار میلِ به باده نوشی افزایش می یابد، پس اکنون که بهارِ زندگیِ عاشقانهٔ سالک است این میل و اشتیاق می تواند توبهٔ او یا حافظ را شکسته و بارِ دیگر جامهایِ شراب را در دست گیرد. پس راهِ چاره چیست؟

سخن درست بگویم نمی توانم دید

که مِی خورند حریفان و من نظاره کنم

حریف در فرهنگِ عارفانه به معنیِ معاشر و هم پیاله است، یعنی مریدانی که دُردی نوشانِ عارفی هستند و از سرچشمه‌ی پیغامهایِ زندگی بخشِ او می نوشند،  پس حافظ ادامه می دهد راستش را بخواهید او نمی تواند ببیند که هم پیاله هایِ او همچنان به بهرمندی از این مِی و شرابِ عشق ادامه می دهند و او نظاره گر باشد. پس حافظ تشخیص می دهد "در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست"و بهتر است او یا سالکِ طریقت مادام که در این جهان بسر می بَرَد فرصتِ این مِی نوشی را از دست ندهد.

چو غنچه با لبِ خندان به یادِ مجلسِ شاه

پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم

به دُورِ لاله دِماغِ مرا علاج کنید

گر از میانهٔ بزمِ طَرَب کناره کنم

این دو بیت اصطلاحن موقوف المعانی هستند، و غنچه ای که لبِ خندان دارد اشاره دارد به همان سَحَری که در انتظارِ دمیدنِ خورشید است، ضمنِ اینکه لبِ خندان یعنی خوشنودی و رضایت، و جامه پاره کردن کنایه از پوست انداختن و تبدیل است، پس حافظ می‌فرماید اکنون وقتی می بینید او یا سالکِ طریقِ عشق غنچه ای ست که در حالِ شکوفایی و باز شدن است و با اشتیاقی که یادآورِ پیالهٔ الست و در مجلسِ شاه یا خداوند می باشد به دریافتِ پیاله هایِ پی در پی می پردازد و از این شوق جامه می دَراند تا اصلِ خداییِ او امکانِ بروز و ظهور یابد، پس ای معاشران اگر دیدید در چنین احوالی حافظ یا سالک از میانهٔ چنین بزم و طَرَبی قصدِ کناره گرفتن را دارد به دُورِ لاله دِماغ یا مغز او را علاج کنید، یعنی قطعاََ باید دیوانه شده باشد اگر چنین تصمیمی گرفته باشد، لاله  نمادِ عشق است و دُورِ لاله کنایه از پیمانه هایِ شرابِ عشق دارد که در جمعِ حریفان دست بدست شده و دُور می زند. درواقع حافظ می‌فرماید سالکِ طریقِ عاشقی باید همچنان در کارِ باده نوشی پیوسته و مُدام باشد و به اندکی پیشرفت یا رهایی از دردها بسنده نکند و تا هویدا شدنِ کاملِ اصلِ خداییِ خود از زیرِ پوسته و جامه ی خود از کارِ باده نوشی دست نکشد و توبه نکند.

ز رویِ دوست مرا چون گُلِ مُراد شِکُفت

حوالهٔ سَرِ دشمن به سنگِ خاره کنم

حافظ ادامه می دهد پس از این استمرار در باده نوشی و بهرمندی از معارفِ بزرگان و عارفان است که گُلِ مُرادِ او یا سالک شکفته می گردد و مقصود که دیدار و وصلِ اوست حاصل می شود و این مُیَسَّر نمی گردد مگر از رویِ و رخسارِ حضرتِ دوست که خویش را به بتدریج به سالک می‌نمایاند، در مصراع دوم دشمن همان دیوِ درون یا به بیانِ مذهبی شیطان است که خداوند در قرآن و دیگر متونِ الهی از آن به عنوانِ دشمنی آشکار برای انسان یاد کرده است، و حافظ می‌فرماید پس از اینکه دیدار و وصال یا رسیدن به وحدت با خداوند محقق شود، آنگاه از این دشمن کاری ساخته نیست، پس سرِ او را به سنگِ خارا حوالت می دهیم تا از شدتِ خشم و ناراحتی سر بر آن سنگِ سخت بکوبد. این اصطلاحِ سر را بر سنگ کوبیدن امروزه نیز در همین معنا بکار می رود.

گدای میکده ام، لیک وقتِ مستی بین

که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم

حافظ شکفتنِ گُلِ مُراد که وصال است را همان مستی توصیف کرده و می فرماید تا پیش از این او گدایِ میکده بوده است اما پس از سحر و دمیدنِ خورشید یا شکفته شدنِ گُلِ وجودش که وقتِ مستی نام دارد، اکنون چنین عاشقی که تبدیل و به عشق زنده شده است بر فلک ناز و بر ستاره حکمفرمایی می کند، یعنی اوضاع و روزگار بر وفقِ مُرادِ او می چرخد و کُلِ کائنات نازِ او را می خرد.

مرا که نیست رَه و رَسمِ لقمه پرهیزی 

چرا ملامتِ رندِ شرابخواره کنم

لقمه پرهیزی را لقمه‌ی حرام معنی کرده اند اما بنظر می رسد در اینجا پرهیز از زیاده خوردن آمده باشد، یعنی پرهیز از لقمه های بیشتر و دست کشیدن از غذا پیش از سیریِ کامل، پس حافظ که ولعِ خود را در نوشیدنِ شرابی که نتیجه اش ناز بر فلک و حکم بر ستاره است پنهان نمی کند می فرماید سالکِ عاشق نمی تواند به مقدارِ شرابِ محدود بسنده کند، چنانچه رندِ لاابالیِ شرابخواره( الکلی) نیز از شراب سیر نمی شود، پس او چگونه می تواند آن شرابخواره را سرزنش کند؟ یعنی کسی که طالبِ شرابِ انگوری و دیگر شرابهای این جهانی ست سیری ناپذیر است و سالکی هم که در پیِ نوشیدنِ شرابِ عشق است اینچنین باشد، پس رطب خورده منعِ رطب کِی کند؟ و باید گفت " دانهٔ فلفل سیاه و خالِ مهرویان  سیاه    هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا؟" اما بهرحال در مَثَل مناقشه و محلی برای مباحثه نیست .

به تختِ گُل بنشانم بُتی چو سلطانی

ز سنبل و سَمَنش سازِ طوق و یاره کنم

بُت همان اصلِ زیبا رویِ انسان است و سنبل استعاره از تجلیاتِ خداوند در این جهان است، چنانچه سَمَنِ که نمادِ زیبایی و سپید رویی ست استعاره از وجهِ جلالیِ خداوند است، طوق یعنی گردنبند و یاره همان دستبند است، پس‌حافظ که با عدمِ امساک در باده نوشی به مستیِ کامل رسیده است بُت یا اصلِ خداییِ خویش را همچون سلطانی پیروزمندانه بر تختِ سلطنت می‌نشاند تا از این پس خداوند بر مُلکِ وجودیش حکمفرمایی کند، در حالیکه طوقی از سُنبل بر گردن و دستبندی از سَمَن بر دست و بازوی دارد، یعنی به هر دو صفاتِ جمالی و جلالیِ خداوند مُزَیَّن گردیده است.

ز باده خوردنِ پنهان مَلول شد حافظ 

به بانگِ بَربَط و نِی رازش آشکاره کنم

معمولن با باده نوشی انسان شنگول و شاد می شود اما حافظ از اینکه ناچار است این ابیات را که شرابِ ناب هستند پنهانی بنوشد و با تمثیل و کنایه و استعاره به دیگر عاشقان و مشتاقان بچشاند ملول است و آزرده خاطر، اما قول می دهد سرانجام روزی به بانگِ بَربَط و نِی رازِ خداوند را آشکار کند، اما حافظ حتی در این قولی که می دهد نیز از تشبیهات استفاده می کند، بربَط که سازی ست شبیهِ مرغابی کنایه از این مطلب است که انسان باید همچون مرغابی در بحرِ یکتایی غوطه ور شده و  شنا کند، نِی نیز همان نِیِ مولاناست که از جدایی ها حکایت کرده و با نوایِ خود یادآوری می کند که اصلِ انسان همانندِ مرغابی ست و نه مرغِ خانگی، پس باید بار دیگر به بَط یا اصلِ خود بازگردد.

 

 

کوروش در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۴ - دیگر باره ملامت کردن اهل مسجد مهمان را از شب خفتن در آن مسجد:

کیست ابدال آنک او مُبْدَل شود

 

خمرش از تبدیل یزدان خَل شود

 

یعنی چه

 

 

کوروش در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۳ - عشق جالینوس برین حیات دنیا بود کی هنر او همینجا بکار می‌آید هنری نورزیده است کی در آن بازار بکار آید آنجا خود را به عوام یکسان می‌بیند:

عذر خود از شه بخواه ای پرحسد پیش از آنک آنچنان روزی رسد یعنی چه

سجاد رنجبر در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۷ در پاسخ به مسلمی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵:

حدیث منبع خرافات و اباطیل است و در اخر دستور به تقلید و کنار گذاشتن عقل و اندیشه افراد میکند

سپیتامن آرین در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۲ - رای زدن دارا با بزرگان ایران:

همه ملک ایران این بوده:

#حمدالله_مستوفی قزوینی دانشمند قرن هفتم در “نزهه القلوب” طول و عرض ایران را این‌گونه برمی‌شمارد : “ملک ایران زمین، در واقع بر میان ربع مسکونست طولش از قونیه روم است  تا جیحون بلخ . مسافت مابین طول ایران  به حساب بطلمیوسی هشتصد و پنجاه و شش فرسنگ بود  و به قیاس ابوریحان ششصد و چهل و هفت فرسنگ از جیحون بلخ تا سلطانیه سیصد و چهل و شش فرسنگ و از سلطانیه تا قونیه روم سیصد و یک فرسنگست. و عرضش از عبادان بصره است  تا باب الابواب تمورقپو و  مسافت مابین العرضین که عرض ایران زمین باشد  به حساب بطلمیوسی سیصد و پنجاه و هشت فرسنگ

۱
۴۶۳
۴۶۴
۴۶۵
۴۶۶
۴۶۷
۵۵۰۲