گنجور

 
حکیم نزاری

مرای ای یار ضایع می‌گذاری

ترّحم کن گر آمد وقت یاری

من مظلوم در دستِ تو عاجز

که داند تا تو ظالم در چه کاری

خیالت گو وداعِ جاودان کن

اگر ما را به هجران می‌سپاری

درست است این که از ما برشکستی

ولیکن نیست شرطِ دوست داری

چنین بی‌غم که با رویی چو خورشید

به یک ذرّه غمِ یاران نداری

طمع دارم ز چشمِ سرگرانت

که گه گه غمزه‌ ای بر ما گماری

به یک شفتالو از سیب زنخ‌دان

برآور کار‌ِ من آبی و ناری

مرا گو می مده ساقی دگر بیش

خرابم کرد چشمانِ خماری

مرا از یادِ تو یک دم به سر نیست

که تو از بدوِ فطرت یادگاری

نزاری بی تو یک دم بر نیارد

گرم یادآوری و گر نیاری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

جهان را نیست جز مردم شکاری

نه جز خور هست کس را نیز کاری

یکی مر گاو بر پروار را کس

جز از قصاب ناید خواستاری

کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
باباطاهر

به‌مو واجی چرا ته بیقراری

چو گل پروردهٔ باد بهاری

چرا گردی به‌کوه و دشت و صحرا

به‌جان او ندارم اختیاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
انوری

ندارم جز غم تو غمگساری

نه جز تیمار تو تیمارداری

مرا از تو غم تو یادگارست

از این بهتر چه باشد یادگاری

بدان تا روزگارم خوش کنی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه