مرای ای یار ضایع میگذاری
ترّحم کن گر آمد وقت یاری
من مظلوم در دستِ تو عاجز
که داند تا تو ظالم در چه کاری
خیالت گو وداعِ جاودان کن
اگر ما را به هجران میسپاری
درست است این که از ما برشکستی
ولیکن نیست شرطِ دوست داری
چنین بیغم که با رویی چو خورشید
به یک ذرّه غمِ یاران نداری
طمع دارم ز چشمِ سرگرانت
که گه گه غمزه ای بر ما گماری
به یک شفتالو از سیب زنخدان
برآور کارِ من آبی و ناری
مرا گو می مده ساقی دگر بیش
خرابم کرد چشمانِ خماری
مرا از یادِ تو یک دم به سر نیست
که تو از بدوِ فطرت یادگاری
نزاری بی تو یک دم بر نیارد
گرم یادآوری و گر نیاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و آلام ناشی از جدایی است. شاعر از یار خود میخواهد که به او ترحم کند و در زمان نیاز به یاری به او کمک کند. او خود را مظلوم و عاجز میبیند و از رفتار یار ناراحت است. شاعر به یاد آوری معشوق اشاره دارد و میگوید که حتی یک لحظه هم نمیتواند او را فراموش کند. او همچنین ابراز میکند که غم و دلتنگی برای یار در وجودش همیشه هست و به زیبایی یار و تأثیر آن بر زندگیاش اشاره میکند. در نهایت، شاعر از یار میخواهد که او را فراموش نکند و همیشه یادش در دلش باقی بماند.
هوش مصنوعی: ای دوست، تو مرا بیرحم رها میکنی، بنابراین اگر زمانی نیاز به یاری من پیش آمد، به من ترحم کن.
هوش مصنوعی: من که مظلوم و ناتوان هستم، هیچ کس نمیداند که تو به عنوان ظالم در چه اعمالی مشغول هستی.
هوش مصنوعی: اگر قصد داری برای همیشه ما را ترک کنی، پس دست کم به یاد ما با خیال راحت وداع کن.
هوش مصنوعی: درست است که تو از ما دل بریدی، اما این دلیل نمیشود که دیگر دوستت نداریم.
هوش مصنوعی: تو به قدری بیغم و شاداب هستی که حتی یک ذره هم از غم دوستانت را به دل نمیگیری و گویا چهرهات به روشنی خورشید است.
هوش مصنوعی: من امیدوارم که چشمهای فریبندهات گاهی نگاهی پر از شادی به ما بیندازد.
هوش مصنوعی: من از تو میخواهم که به من کمک کنی و نیازهایم را برطرف کنی، مثل اینکه برایم یک شفتالو بیاوری تا در کنار سیب و سایر میوهها، خواستههایم را برآورده کنی.
هوش مصنوعی: به من دیگر می نده، ای ساقی؛ چشمانِ مست و خماریات بیش از این مرا ویران کرد.
هوش مصنوعی: من هرگز یک لحظه هم فراموشی تو را ندارم، چرا که تو از آغاز وجودم در ذهنم باقی ماندهای.
هوش مصنوعی: بدون تو حتی لحظهای نمیتوانم گرم و خوشحال باشم و اگر تو هم مرا به یاد نیاوری، بر حال من تاثیری نخواهد داشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.