گنجور

حاشیه‌ها

مصدق درخشان در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۴۸ در پاسخ به احمد کچوئی دربارهٔ اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۷ - نمودار میشود روح ناصر خسرو علوی و غزلی مستانه سرائیده غائب میشود:

سلام علیکم.

منظور از عمامه، عمامه آخوندها نیست برادر. برای درک مطالب هر شعر یا متن دیگر، باید به کالبد زمانی آن شعر و شاعر رجوع کنید.

عمامه، جزئی از لباس عادی مردم مشرق زمین بوده است نه مخصوص آخوندها. هم اکنون نیز در افغانستان، بلوچستان و یمن و عمان وهندوستان و سایر کشورهای مشرق، عمامه جزئی از لباس است.

منظور علامه اقبال این است که عمامه پوشیدن مانع این نمی شود که تو اهل علم و دانش بشوی و صرفا با سرلخت شدن و لباس چسبان پوشیدن و کوتاه کردن لباس و کت وشلوار پوشیدن، تو نمی توانی صاحب درک و فهم بشوی بلکه باید عقل را در کله ات تقویت کنی... و سر لخت بودن در واقع رهاورد غرب است و در حال حاضر نیز که می بینیم در کشورهای اسلامی، عربی و افغانستان و هندوستان و .... سر لخت هستند بخاطر تقلید از پوشش غرب است. وگرنه لباس همه مردان مشرقی دارای عمامه یا کلاه بوده است.

فرزاد ftmoghadam.tr@gmail.com در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۳ - گفتار اندر رای و تدبیر ملک و لشکرکشی:

با سلام

انسان حیران میماند از این همه نصایح در خصوص آیین سیاست ورزی و تعالیم جنگی ،گویی با یک فرمانده کار کشته طرف هستیم ،نه با یک شاعر بلند پایه و حکیم. ‌‌.‌.

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۲ در پاسخ به ف-ش دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

تضمین غزل حافظ

ز عارض برقع افکندی گشودی روی زیبا را
ز برق رخ زدی آتش بساط خرمن ما را
صبا را کن معطر باز کن ، زلف چلیپا را
.................
بیا ای تُرک شیرازی به دست آور دل ما را
به خال هِندویت بخشم سمرقند و بخارا
*********************
مقیم درگهم باصد خیال واهی وخوابی
ازین در کی توانم، شد، ندارم و چاره و بابی
بگردان ساقیا می ده،  نباشد جمع را آبی

..................
بده ساقی مِیِ باقی که در جنّت نمی یابی
کنار آب رُکن‌آباد و گُلگَشت مُصَلّا را
**********************
قرار و وعده ها وحرفها ی تو همه مقلوب
منم در عشق تو گمراه وسرگردان و هم مغلوب
تو و بازی با قلب شکسته، خرم و پاکوب
.............
فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوان یغما را
*********************
اگر صورت نبندد عشق، حال یار مستغنی است
کمال از عشق گر خیزد ،کمال یار مستغی است
به عشق ار جاه افزاید ،جلال یار مستغنی است
..........
ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار، مُستَغنی است
به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را؟
*********************
قراری نیست شبها بر من وهمسایه از دستم
که من شب تا سحر بیدار با اندیشه ات  هستم
بیا ساقی بیا  کز قامت و بالای تو  مستم

.............
من از آن حُسن روزافزون، که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را
*********************
  همی زآن تیر مژگان تو، جانا من بلا جویم
که صد تیر بلا از هر جهت جاریست  بر سویم
اگر چوگان ببازی سر ز  چوگان تو  میپویم
............
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم
جوابِ تلخ می‌زیبد، لبِ لعلِ شکرخا را
*********************
زعقل و پویش فکرت  دلا چون  بند بر دارند
به لشگر گاه دانش فاضلان بین،  جمله سر دارند
به فوت و فن و دانائی جوانان عشق اگر دارند؟
.............
نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
*********************
پر از افسون دو چشمت غمزه ات افسانه وجادو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
به حیرت ماندم از دنیا ز سرً کار و راز او

...................
حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
*********************
سرودی خوش تو سر دادی ازآن سرو چمان حافظ
به اغراق ار نگویم گر، دهی بر مرده جان حافظ
زفیض نظم تو "رافض" شده شیرین بیان حافظ
.................
غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا را
جاوید مدرس رافض

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۰ در پاسخ به مهدی خاتمی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

تضمین غزل شماره ۲ حافظ
پنیر و سبزه کجا،رغبت کباب کجا
شکوه و جلوه ی دریا کجا،سراب کجا
دروغ محض کجا و جواب ناب کجا
.........
صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا
ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا به کجا
*********************
ریا و مکر و تجاوز به عنف در ناموس
تظاهر به عمل، نا نوشته در قاموس
فریب خورده وزین راه رفته و مائوس
..........
دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس
کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا
**********************
چنانکه مهر و وفا نیست روی زیبا را
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
قرار و صبر نماندست ناشکیبا را
........
چه نسبت است به‌رندی صَلاح و تقوا را
سماعِ وعظ کجا نغمهٔ رباب کجا
***********************
می مغانه زدل غصه را همی کاهد
زتاب جعد تو مه بر زمین همی تابد
چو عطر موی تو از آستین من لافد
.......
ز رویِ دوست، دلِ دشمنان چه دریابد
چراغِ مرده کجا شمعِ آفتاب کجا
***********************
بجای کوثر موعود، دل پیاله بخواست
اگر کبوتر دل می تپد به سینه رواست
رضای خاطر یارم کجاست ، یار کجاست
........
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کجا
************************
کنون که بر کفِ گل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است
چه وقتِ مدرسه و بحث کشف کَشّاف است؟
..............
مبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در لاف است
کجا همی‌ رَوی ای دل بدین شتاب کجا
**************************
شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وِصال
یعنی=بوی خوش دوستی را شنیدم و برق وصال را
جملگی سیر و تماشا کردم
بیا که بویِ تو را میرم ای نسیمِ شِمال
به خاکِ ما گذری کن، که خونِ مات حلال
.............
بشد که یاد خوشش، باد روزگارِ وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا
*************************
رسید نامور آن پیکت از دیار ای دوست
ز نقد قلب  بپایت کنم، نثار ای دوست
چراغ چشم "مدرس" در انتظار ای دوست
.............
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
***************************
مفاعلن/ فعلاتن/ مفاعلن/فعلن

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

تضمین الا یا ایهالساقی از (حضرت حافظ)

......
بیا سـاقـی سئوالی هست ،ما وخیل ســائـلها
بیا کز لـَمعة ساغر، شود روشن مسـائلـها
بزن آتش زبرق می به عـقل و جان عـاقلها

......
الا یا ایـها الـساقی ادر کـاسـاً و نـاولـها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها

......
شکنج ، طـُرّه افشان توان از ما چوفرساید
زپیچ و تاب زلفش گر نگار ما بپیراید
ازآن ماه جهان افروز دل ها را بیا سـاید

..........
ببوی نافه ای کاخر صبا زان طرّه بگشایـد
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دلها
بقصد قربت از عشقش وضو با خون دل کردم

.....
مگر میلش کـِشد مارا دریغ اَرمی کند طردَم
بلای عشق را جویم که خواهان غم و دردم

......... ..
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها

.........
دل از جام الستی گر نشان یار میجوید
وزان پیمانه تا درحبـّة دل مهر میروید
چو ازرق پوش از مکرش زدامن ریب میشوید

.........
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سا لک بی خبر نبود زراه ورسم منزلها

.........
دلا بر تنگی ره تاب کن خود را مکن زائل
درین سودا بسی گنج است رنجش را مشو قـائـل
بدریـای غـم عـشـقـش اگـر گـشـتـیم ما نـائـل

..........
شب تاریک وبـیـم موج و گـردابی چنیــن هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

..........
بیا ساقی خـَرابم کن که روحم را توئی فاطـِر
مدامم ده مرا جامی کزان دل را کنی عامِر
به کیش ار باده نستانم شوم من عشق را کافِر

.......... ..
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخِر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها

................
چو مستوری کند کلکم زنـظم شـعرنو حافظ
مدامم باشد از اکسیرِ شعرو نظم تو حافظ
طنین قلب رافـض را زنظم او شـنـو حـافـظ

..........  
حضوری گر همی خواهی ازو غائب مشو حافظ
متی ما تَلقَ مَن تَهوی دَع ِالد نیا و اهملها
جاوید مدرس رافض

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۸ در پاسخ به فضل الله شهيدي دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

تضمین الا یا ایهالساقی از (حضرت حافظ)

......
بیا سـاقـی سئوالی هست ،ما وخیل ســائـلها
بیا کز لـَمعة ساغر، شود روشن مسـائلـها
بزن آتش زبرق می به عـقل و جان عـاقلها

......
الا یا ایـها الـساقی ادر کـاسـاً و نـاولـها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها

......
شکنج ، طـُرّه افشان توان از ما چوفرساید
زپیچ و تاب زلفش گر نگار ما بپیراید
ازآن ماه جهان افروز دل ها را بیا سـاید

..........
ببوی نافه ای کاخر صبا زان طرّه بگشایـد
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دلها
بقصد قربت از عشقش وضو با خون دل کردم

.....
مگر میلش کـِشد مارا دریغ اَرمی کند طردَم
بلای عشق را جویم که خواهان غم و دردم

......... ..
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها

.........
دل از جام الستی گر نشان یار میجوید
وزان پیمانه تا درحبـّة دل مهر میروید
چو ازرق پوش از مکرش زدامن ریب میشوید

.........
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سا لک بی خبر نبود زراه ورسم منزلها

.........
دلا بر تنگی ره تاب کن خود را مکن زائل
درین سودا بسی گنج است رنجش را مشو قـائـل
بدریـای غـم عـشـقـش اگـر گـشـتـیم ما نـائـل

..........
شب تاریک وبـیـم موج و گـردابی چنیــن هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

..........
بیا ساقی خـَرابم کن که روحم را توئی فاطـِر
مدامم ده مرا جامی کزان دل را کنی عامِر
به کیش ار باده نستانم شوم من عشق را کافِر

.......... ..
همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخِر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها

................
چو مستوری کند کلکم زنـظم شـعرنو حافظ
مدامم باشد از اکسیرِ شعرو نظم تو حافظ
طنین قلب رافـض را زنظم او شـنـو حـافـظ

..........  
حضوری گر همی خواهی ازو غائب مشو حافظ
متی ما تَلقَ مَن تَهوی دَع ِالد نیا و اهملها
جاوید مدرس رافض

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۲ در پاسخ به بابک عبدکریمی دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » قاصد:

تضمین این شعر
سئن یاریمین قاصیدی سئن

عشقیمیزین شاهیدی سن

گولوم نئدن تئز گئدی سن اگلش سئنه چای دئمیشم

پریشان زولفؤنو سئریب

آلمانی الینده دریب

خیالین منه گؤندریب بسکی من آخ وای دئمیشم

الون اله توتمامیشام

محبتون آتمامیشام

یار گئجه لر یاتما میشام من سنه لای- لای دئمیشم

قاتلانمیشام من دؤزومه

یوخو گئل مه ئیب گؤزومه

سن یاتالی من اؤزومه اولدوزلاری سای دئمیشم

یار یاردان آیری دیر نیه

حسرتده یوخ پونزا،سیئه

هرکس سنه اولدوز دئیه اوزوم سنه آی دئمیشم

قلمی سالدیم داواتا

شعرلریازدیم مماتا

سندن صونرا من حیاتا شیرین دیسه ضای دئمیشم

گؤزوم گؤزل سنده قالیب

بیت الحزن لره سالیب

هرگؤزه لدن بیر گول آلیب سن گؤزه له پای دئمیشم

اؤزلورم قاش آتماغیوی

گؤزه ل قو تک یاتماغیوی

سنون گون تک باتماغیوی آی باتانا تای دئمیشم

یامان سوزه نیش دیه لی

فلکه قارقیش دیه لی

ایندی یایا قیش دیه لی اول قیشا یای دئمیشم

خاطره لرهاردا قالیب

یامان گونلر اونو آلیب

گاه طویووی یادا سالیب من ده لی نای نای دئمیشم

عقربیله بختیم یاتدی

سوینجیله ،غمی قاتدی

صونرا ئینه یاسا باتدی آغلاری های های دئمیشم

عقلیمده سن رویا کیمی

من مجنون،سن لیلا کیمی

اتک دولو دریا کیمی گؤزیاشیما چای دئمیشم

اجل گئلیر اولوم طوئیو

نه آدبیلر نه ده سویو

من قارا گون عمور بویو آخ دئمیشم وای دئمیشم

وداعه چیخدی یار یولا

فرنگی یارلا قول قولا رافضی چئکدی ساغ سولا

اجنبی اغیاریم اولا من سنه بای بای دئمیشم

جاوید مدرس رافض

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۵ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » تورکون دیلی:

تضمین  این شعر شهریار

هر کس آنا دیله دانیشا هئچ خجیل اولماز
اورت باسدیرائدن کسده دیلین، بیل عقیل اولماز
فکر ائیله مئسین کی ائل ایچینده ذلیل اولماز
.............
تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته کلی دیل اولماز
اؤزگه دیله قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز
****
ای کاش آناندان اورگنه شعر،  آتماسا شاعیر
غربت دیلینین جلوه سینه باتماسا شاعیر
اوزگه لالالا ئینن  اگر یاتماسا شاعیر
...............
اؤز شعرینی فارسا – عربه قاتماسا شاعیر
شعری اوخویانلار ، ائشیدنلر کسیل اولماز
****
چوخ دیل بولن البته کی موشگولر آچار میش
دیل بولمیئن انسان،  لالی نان بیر سه ،قاچار میش
شاعیر دیه شاید کی صناعت ده ناچار میش
...............
فارس شاعری چوخ سؤزلرینی بیزدن آپارمیش
« صابیر » کیمی بیر سفره لی شاعیر پخیل اولماز
****
وئرسئن پولونی چال ماغا حاضیر او توتکدیر
توهین ائده هر کس دیلیمه مُزدی کتکدیر
تورکون دیلی، قدری بوله نه بالدی پتکدیر
.............
تورکون مثلی ، فولکلوری دونیادا تک دیر
خان یورقانی ، کند ایچره مثل دیر ، میتیل اولماز
****
کروانلار ایپک یوللا ،بو یوردی مسیر ائتمیش
تورکون دیلینی آذربایجان ضمیر ائتمیش
دشمنلری آذر بالاسی یئرله بیر ائتمیش
.................
آذر قوئشونو ، قیصر رومی اسیر ائتمیش
کسری سؤزودور بیر بئله تاریخ ناغیل اولماز
****
اوغلانی آنا، باغرینا باسین قوزو اولسون
بوشدور ایچی ناداندی گئرکدیر پوزو اولسون
انساندا گئرک کیملیگی اوسته  گوزو اولسون
..................
پیشمیش کیمی شعرین ده گرک داد دوزو اولسون
کند اهلی بیلرلر کی دوشابسیز خشیل اولماز
****
کیم قور تاراجاخ نازلی بالا سارانی سئلدن
هر کس قاپا بورکی قاپارام بندینی بئلدن
ساز سئسلره نک سویلئیری سوزلری تئلدن
........................
سؤزلرده جواهیر کیمی دیر ، اصلی بدلدن
تشخیص وئره ن اولسا بو قدر زیر – زیبیل اولماز
****
کاش باشقا آدام نان سوزونی چالماسا شاعیر
هر اجنبی دن سوزلرینی آلماسا شاعیر
ائل مکتبینبن سوزلرینه  دولماسا شاعیر
...................
شاعیر اولابیلمزسن ، آنان دوغماسا شاعیر
میس سن ، آبالام ، هر ساری کؤینک قییزیل اولماز
********
عاشخ چالیری سازینی قارداش بوغی ائشمه
ساز سئزلائیری  سوزلره وئر قلبووی گئشمه
رافض داداشیم سوزلری دولدورمادی سئشمه
.................
بو « شهریار » ین طبعی کیمی چیممه لی چشمه
کوثر اولا بیلسه دئمیرم ، سلسبیل اولماز

جاوید مدرس رافض


 

قصه دون در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱:

این حکایت جذاب را به زبان ساده امروزی با عنوان داستان اسیر و وزیر نیک خواه در قصه دون بخوانید.

فرهود در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۴۴ - مناظرهٔ نقاشان رومی و چینی:

به کم مدت از کار پرداختند ...

در بعضی از نسخه‌ها میانبُر نوشته شده که غلط است. میان‌بُر در فارسی تنها به معنی «راهِ کوتاه» آورده شده است. در ضمن میانبُر در این بیت فصاحت ندارد.

درستش بدین شکل است:

« میان بَر ز پیکر برانداختند »

یعنی از بَرِ پیکرها میان و پرده را برداشتند. « بَر زِ » یعنی « از بَرِ » از مقابلِ.

 

توضیح درباره میان‌بُر (به معنی راه کوتاه ، در انگلیسی: shortcut ) اینکه «میان» در کلمه میان‌بُر  به معنی کمر است؛ کمرِ کوه. زیرا کوتاه‌ترین راه برای بُریدن و پیمودن و دور زدنِ یک کوه از کمر و میان کوه است نه از قله یا دامنه. بدین سبب به راهِ کوتاه، میان‌بُر گفته‌اند. در گویش لَکی در غرب ایران «قَی‌بِر   یا  کی‌بِر» می‌گویند. قَی یعنی کمر و میان. بِر یعنی بریدن.

 

 

 

حیدر شمسعلی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳:

سلام 

من عراقیم ولی شعر فارسی خیلی دوست دارم با خصوص غزل سعدی 

معنی این شعر کیست ؟ 

مدح حضرت پیامبر ؟ یا غزل معشوق سعدی ؟ 

MOSTAFA Nikroozi در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۳۱ دربارهٔ ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۵:

بسیار زیبا و قابل تامل 

کوروش در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۰۷ دربارهٔ اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۶ - حکایت:

تفسیر لطفا

رضا صالحی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ ...

دیر: عبادتگاه مسیحی‌ها

رضا صالحی در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان ...

معنای لابشرط «تاب»: پیچیدگی

Mmd Mmd در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

بعض نسخ: 

بیت ۲: مددی کند سها را (ستاره‌ای کم نور و کم قوت) 

در ضبط خدا را شاید بتوان مانند ذوالنور شهاب را استعاره از سلطان دانست تا از تداخل دو خدا جلوگرفت

بیت ۴: دل عاشقان

بیت ۵: به پیام آشنایی ( ایهام: پیامی که آشناست یا پیامی از جانب یک آشنا)

بیت ۶ مصراع دوم: رخ خوب جانفزایت/رخ همچو ماه تابان، قد سرو دلربا را 

(قیامت نمودن: آزار دادن عاشقان - استعلامی، قامت نشان دادن - ذوالنور)

بیت ۷: که به وقت صبحگاهی/صبحگاهان اثری بود دعا را

(جرعه دادن: توجه کردن - استعلامی، اندکی نوشاندن - ذوالنور)

رضا پروا در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۱۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » مدایح و مناقب » شمارهٔ ۲۵ - فی التوحید الله عزّ اسمه:

ماه را منجوق این پیروزه ایوان ساخته

 

محمد امین در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۵۰ در پاسخ به چنگیز گهرویی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹:

به نظر می‌رسد با توجه به حضور واژه‌ی «تکیه‌گاه»، وجود جایی برای تکیه دادن ضروری است و تکیه دادن میسر نیست مگر در یک «کنار»ی.

۱
۴۴۴
۴۴۵
۴۴۶
۴۴۷
۴۴۸
۵۲۶۹