بهنام اعظمیان در ۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۰۷ دربارهٔ عطار » پندنامه » بخش ۶۸ - در بیان صدقه دادن:
به نظرم به جای «شادمان» باید «شادمانان» نوشته بشه تا آهنگ شعر درست باشه
فرهاد مقامی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۸ در پاسخ به مریم دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » پنجاه سالگیِ شاعر:
استوار باد .
کوروش معلمان در ۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۲ در پاسخ به رحیم کریم زاده دربارهٔ سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۳ - سبب نظم کتاب:
در بیت دوم ؛
تمتع به هر گوشهای یافتم
ز هر خرمنی خوشهای یافتم
به نظر می رسد که به جای استفاده از کلمه ی یافتم در مصرع دوم بایستی از کلماتی دیگر نظیر ساختم استفاده شود. خواهشمندم از اساتید سخن و ادب که در این زمینه اظهار فضل فرموده و بنده را راهنمایی فرمایند
کوروش معلمان در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۳ - سبب نظم کتاب:
در بیت دوم ؛
تمتع به هر گوشهای یافتم
ز هر خرمنی خوشهای یافتم
به نظر می رسد که به جای استفاده از کلمه ی یافتم در مصرع دوم بایستی از کلماتی دیگر نظیر ساختم استفاده شود. خواهشمندم از اساتید سخن و ادب که در این زمینه اظهار فضل فرموده و بنده را راهنمایی فرمایند.
جهن یزداد در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۳ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی:
ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را
ایزد به تو دادهست زمین را و زمان را
بردار تو از روی زمین قیصر و خان را
یک شاه بسنده بود این مایه جهان را
Khishtan Kh در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۳ در پاسخ به یگلن دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۹:
🌹درود گرامی
مصرع آخر به اون دسته ک از کتاب میحراسند اشاره کرده
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۰ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷:
اگر امروز نه فردا ، به غبین میگذرد
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۶ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷:
خواجه چون مست شد ، از ملکِ ثمین میگذرد
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷:
به لبت کز دلِ من نیز همین میگذرد
عباس جنت در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳:
وامق و عذرا نقل از ویکی پدیا دانش نامه آزاد :
عذرا، دختر پادشاهِ جزیرهیِ شامس (Samos) در معبد شهر، به جوان زیبارویی به نام وامق برمیخورد که از ترس نامادری خود به شامس گریختهاست. به وساطت عذرا، وامق میهمان دربار ملک میشود؛ از او در بزمی پرسشها میشود و تواناییهای او را میسنجند. این دو دلباختهٔ هم میشوند. شبی از شدت عشق، وامق به نزدیکی سرای عذرا میرود، اما تنها آستان در را میبوسد و بر میگردد. آموزگار عذرا این خبر را به پادشاه میدهد و او برمیآشوبد میان این دو فراق میافتد. دشمنان به تاخت و تاز به شهر میپردازند، پادشاه کشته میشود و عذرا اسیر. عاقبت بازرگانی که حال عذرا را در مییابد، به او قول میدهد که او را به وصال وامق برساند. دیدار نخستینِ عذرا و وامق در معبد را عنصری اینگونه میسراید:
نگه کرد بدان روی وامق درنگ کزو خیره شد آن بت آرای گنگ
سر و زلف مشکین او چون گره فکنده بگل کرده بر بر زره
همی کرد عذرا به وامق نگاه یکی شاه دید از در و گاه
دل هر دو برنا برآمد بجوش تو گفتی تهی ماند جانشان ز هوش
ز دیدار خیزد همه رستخیز بر آید بمغز آتش مهر تیز
وامق و عذرا نقل از ویکی پدیا دانش نامه آزاد
عبدالرضا فارسی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۷:
شَعر نوعی پارچه
امیر لطف زمان در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۰۵ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷:
در بیت اول واژه خورسند اشتباه است و باید به شکل خرسند نوشته شود.
شاهرخ آسمانی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱:
سلام و درود بر عزیزان
اینکه یکی از دوستان گفته بودند که حضرت علامه حسن زاده آملی فرمودند کسی می تواند غزلیات حافط را بفهمد که ابن سینا و ملا صدارا فهمیده باشد علاوه براین تمام تفاسیر قرآن کریم را نیز خوانده باشد .
شاهرخ آسمانی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۰۹ در پاسخ به تماشاگه راز دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱:
سلام و درود بسیار عالی استفاده کردم
همایون در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۳:
پس از ملاقات شمس و آموزش های اوست که جلالدین به عرفان تازه ای روی می آورد که انسان در آن نقش اصلی دارد نه خدا، این غزل از عرفان رایج سلجوقی و غزنوی است که به پیش از شمس برمیگردد
همایون در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۵:
خوب است که راز و رمز های جلالدین را در عشق شمس بررسی نمود که در هر غزل به شیوه ای به میان آورده میشود، در این غزل عشق شمس را یک راه دور شدن از خود جسمانی و خواهشی و چاره ای و روشی در پختگی و رهایی از دنیای مادی و حیوانی و رسیدن به خود برتر میداند که روشی نو و آفریده جلالدین است در حقیقت او عشق شمس را هر روز گسترش می بخشیده است و از آن برخوردار میشده است تا از اسارت و بیهودگی عشق خدا که عارفان دیگر از آن سود می جستند رها شود و سپس خود بگونه ای معشوق دیگران شود و روشی تازه در عرفان پدید آورد که عملی تر و ملموس تر و واقعی است و در آن انسان نقش تعیین کننده و پیش برنده دارد
هر زمان خود را به سوی پردهای
حیله حیله پیشتر انداختیم
برگ بی برگی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵:
عُمری ست تا به راهِ غمت رو نهاده ایم
روی و ریایِ خلق به یک سو نهاده ایم
عُمری ست در اینجا یعنی از دیرباز یا از وقتی که، غم نیز غمِ عشق است و بدیهی ست که راهِ غم نیز همان راهِ عشق و طریقتِ عاشقی باشد، حافظ که از روی و ظاهر سازی هایِ خلق که منجر به ریاکاری میشود خسته و دلزده شده می اندیشد که مردمِ روی نگر عُمری را در این کارهایِ سطحی سپری کردند و با سوادانِ خلق با فریب و ریا کاری نامِ آن را دین گذاشته اند اما سرانجامش چه شده و چه دستاوردی برای خلق به همراه داشته است؟ ظهورِ ادیان به منظورِ سعادتمندیِ نوعِ بشر بوده است، پس چرا تأثیرِ آنها تا کنون نتیجه بخش نبوده و بلکه ظهورشان مخرب بوده و به جنگهایِ خانمانسوز بینِ معتقدانش منجر شده است؟ چند قرن یا چند هزار سالِ دیگر باید بگذرد تا انسان دریابد که از این روی یا سطح نگری ها و ریاکاری های بی ثمر آبی گرم نمی شود و انسان و بدنبالِ آن بشریت به سعادتمندی نمی رسد؟ پس حافظ مصمم می شود پس از عُمری بی حاصلی از روی و ریایِ خلق روی برگردانیده، آن را به کناری گذاشته و در طریقتِ عاشقی گام بردارد، باشد که از این طریق در راهِ کمال و سعادت به پیش رود.
طاق و رواقِ مدرسه و قال و قیلِ علم
در راهِ جام و ساقیِ مَه رو نهاده ایم
طاق و رواق ایوان هایِ بلند و مرتفع را گویند، که عُمدتاََ در مدارسِ مذهبی و همچنین دِیر و کلیسا و مسجد بر آسمان کشیده می شوند، مدارسی که قیل و قال هایِ طُلاب در بارهٔ علومِ مختلفِ مذهبی بویژه فلسفه در این طاق و رواق ها پیچیده و سر به فلک می گذارند، و خروجیِ همهٔ این گفت و شنیدها جز روی و ریاکاریِ خلق چیزی نبوده است، پس حافظ با یک خداحافظی عطایِ چنین مدرسه ای را به لقایِ آن بخشیده و آن را در راهِ جام و ساقیِ ماه روی بر جای می گذارد و خود را از این معرکهگیریِ بی حاصل می رهاند، باشد که جامهایِ شرابِ عشقی که ساقیانِ ماه رویی همچون سنایی، فردوسی، سعدی، عطار و مولانا بر جانِ عاشقان می فشانند مثمرِ ثمر واقع شده و حقیقتِ دین را که عشق است بر او بنماید. راهی که فلسفه و علومی از این قبیل در آن راهگشا نیستند چنانچه مولانا نیز سروده است؛ "اندر این رَه گر خرد ره بین بُدی/ فخرِ رازی راز دانِ دین بُدی".
هم جان بدان دو نرگسِ جادو سپرده ایم
هم دل بدان دو سنبلِ هندو نهاده ایم
نرگس را می دانیم که نمادِ چشم است و بینایی، پس اولین نکته ای که حافظ در راهِ عاشقی بر آن تأکید می کند جان سپردن به نرگسِ جادو ست، یعنی دیدنِ جهان از مردُمَک و دریچهی چشمِ خداوند با تمامِ وجود است، و هَم اینکه عاشق باید دل به آن دو سُنبلِ هندو بگذارد، سُنبُل استعاره از زلفِ معشوق است که هندو و سیاه است، یعنی تمامیِ رنگها را در خود دارد، و زلف کنایه از جهانِ هستی با همهٔ جمال، زیبایی ها و نعمت هایِ آن است که تنها یک جلوه از فروغِ رخسارِ معشوق یا نقاشِ ازل است. دل نهادن به زلف به این معنی نیست که عاشق دل بستهٔ آن شود، بلکه حافظ معتقد است باید از این جهان بهرمند شود اما سوی و تایِ دیگرِ زلف را که وجهِ جلالیِ خداوند است نیز در دست بگیرد تا ازطریقِ این دو سنبل به دیدارِ رخسارِ زیبایِ معشوق که در پسِ زلف نهفته است نایل شود.
عمری گذشت تا به امیدِ اشارتی
چشمی بدان دو گوشهٔ ابرو نهاده ایم
حافظ ادامه می دهد اما کارِ عاشقی نیز به این سادگی ها نیست، بلکه علاوه بر سعی و کوششی که سالکِ عاشق در این راه از خود نشان می دهد باید عُمری را در انتظارِ اشارت و گوشهٔ چشمی از آن معشوقِ ازل بنشیند و چشم به دو گوشهٔ ابروی حضرتش بدوزد تا کِی لطف و عنایتش شاملِ عاشق شود و گوشهٔ چشمی به او بنماید.
ما مُلکِ عافیت نه به لشگر گرفته ایم
ما تختِ سلطنت نه به بازو نهاده ایم
اما پس از لطف و عنایتِ خداوند است که اگر شاملِ حالِ عاشقان شود می توانند اینچنین ادعا کنند که مُلکِ عافیت و سلامت را که به آن دست یافته اند به لشگرِ قیل و قالهای علومی که در مدرسه تعلیم می دهند نبوده است، همچنین تختِ سلطنت و تاجِ پادشاهیِ خود را به زورِ بازو یا عبادتهایِ ذهنیِ خود بنا ننهاده است، برخی این بیت را اثبات کنندهٔ عدمِ پایبندیِ حافظ به انجامِ فرایضِ دینی می دانند اما چنانچه می دانیم در بیتی فرموده است؛ فرضِ ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم/ وآنچه گویند روا نیست نگوییم رواست" یا در بیتی دیگر خود را معتقد می خواند، ( بندهٔ معتقد و چاکرِ دولت خواهم) اما حافظ به این سادگی تکلیف را معلوم نمی کند چرا که در جایی دیگر آورده است ؛ "دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار / ورنه با سعی و عمل باغِ جنان اینهمه نیست" اما با اینهمه بنظر می رسد منظور همان روی و ریایی ست که نتیجهٔ آموزش هایِ اشتباهِ آمیخته با خرافاتِ مدرسه است و تاثیری در ایجادِ تختِ سلطنتِ عاشقانی که به عشق زنده شده اند نداشته و درست به همین دلیل است که حافظ از آن چشم پوشی می کند.
تا سِحرِ چشمِ یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمهٔ جادو نهاده ایم
چشمِ ساحرِ یار پیش از این با جادویِ خود از روح و جانِ بینهایتِ خود در جسم و تنِ خاکیِ محدودِ انسان دمید و عشق را در او بنیاد نهاد،( کاری که تنها بوسیلهٔ چشمِ جادویِ خداوند امکان پذیر است) پسحافظ اکنون باز هم از او چشمِ یاری دارد و بنیاد و اساس را بر آن کرشمهٔ جادو گذاشته است تا یک بارِ دیگر در انسان دمیده و او را در حالیکه در این جهانِ ماده و جسمِ خاکیِ محدودیت اندیش قرار داد به بینهایتِ عشق زنده کند.
بی زلفِ سرکشش سرِ سودایی از ملال
همچون بنفشه بر سرِ زانو نهاده ایم
زُلف چنانچه بیان شد نمادِ کَثَرات و جذابیت هایِ زیبایِ این جهانِ مادی ست و روزگار یا چرخِ هستی بوسیلهٔ عقلِ کُل مسؤل آن است و اداره اش می کند، پس حافظ ادامه می دهد بر سرِ تحققِ دگربارهٔ آن جادوی یار که می خواهد با دمیدنِ در جسمِ بدونِ جان و روحِ انسان او را به عشق زنده کند مانعی وجود دارد که همان زلف است، یعنی سرِ سودایی و مالیخولیاییِ انسان می خواهد تا از جاذبه هایِ رنگارنگِ زلفِ سیاه شرابِ توهمی بنوشد، پس آنها را در مرکز یا دل خود قرار داده و دلبستهٔ آنها می شود، چیزهایی مانندِ ثروت و مقام یا خانواده و فرزندان و یا حتی باورها و اعتقاداتی که بوسیلهٔ قیل و قالهایِ ذهنی کسب کرده است که همگی آفل و گذرا هستند و انسان با سَرِ توهمی که دارد از آنها طلبِ سعادتمندی می کند، حافظ میفرماید زلفِ سرکش یا روزگار چنین عمل و خواسته ای را بر نمی تابد و قصدِ سازش در این مورد را ندارد، پس با سرکشی از خوشبخت کردنِ انسان بر مبنایِ ثروت و مقام و فرزندان یا هر داشتهٔ مادیِ دیگر و حتی علومِ مختلف و یا باورهایش، موجبِ ملال، غم و آزردگیِ او می شود، و پس از این ناکامی ها ست که انسان افسرده و غمگین می شود و همچون بنفشه زانوی غم بغل می گیرد، اما بدونِ این زلفِ سرکش نیز انسان ملالی مضاعف خواهد داشت، پس چاره چیست؟ و حافظ در بیتِ بعد به آن می پردازد.
در گوشهٔ امید چو نظّارگانِ ماه
چشمِ طلب بر آن خَمِ ابرو نهاده ایم
کمی گیج کننده است، حافظ که در چند بیتِ پیش از این گفت " هم دل بدان دو سنبلِ هندو نهاده است " اکنون زلف را سرکش خوانده و انسان را از دل بستن به سرِ زلف برحذر می دارد در حالی که بی زلفِ سرکشش نیز زندگی سخت و ملال انگیز خواهد بود، پس حافظ روشنگری کرده و ماهِ شوال را مثال می زند که روزه داران به امیدِ برآمدنش آسمان را نظاره می کنند تا پس از دیده شدنِ ماه بار دیگر از انواعِ نعمتها و برکاتِ این جهان متنعم شوند، و ناچار چشمِ طلب بر ابروی یار می نهند که اگر خَمِ ابرویش باز شده و رضایت دهد ماهِ شوال هر چه زودتر دیده شود تا امساک کنندگان عید و جشن برپا کرده و بدونِ هیچ مانعی بخورند و بیاشامند، پس حافظ و عاشقان نیز چنین کرده و به امیدِ برآمدنِ ماهِ زیبایِ درونِ خود چشمِ طلب بر خمِ ابروی دوست می نهند و پس از لطف و عنایتِ اوست که اگر ماهشان برآید هرچه از نعمتها و برکاتِ زلف یا جهانِ مادی بهره ببرند گناهی بر آنان نیست و زلف در سعادتمند شدنِ عاشقانی که زیبا شده اند سرکشی نمی کند. یعنی اجازهٔ می دهد عاشقانِ ماه روی از مقام و ثروت، یا دانشِ خود، همسر و فرزندان و حتی از اعتقاداتی که روی و ریا نیستند و هر برکتی که در این جهان وجود دارد بیشترین نصیب و لذت را ببرند. مولانا در دفترِ اولِ مثنوی بیتی در راستایِ این معنی دارد؛ " آب در کشتی هلاکِ کشتی است / آبِ اندر زیرِ کشتی پُشتی است" و حافظ که در غزلی دیگر میفرماید؛ "آشنایانِ رَهِ عشق در این بَحرِ عمیق / غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده" .
گفتی که حافظا دلِ سرگشته ات کجاست
در حلقه هایِ آن خَمِ گیسو نهاده ایم
حلقه هایِ خَمِ گیسو که هر یک از آنها به حلقهی زنجیر شبیه است باید یک به یک گشوده شو تا سالک به رازِ عشق پِی برده و رخسارِ حضرت دوست خود را بر او نمایان کند، پساحتمالن کسی به حافظ بگوید دلِ سرگشته ی او کجاست، ما که دو سُنبلِ هندو را در نوردیده و اثری از دلت نیافتیم، و حافظ پاسخ می دهد البته که قرار نیست شما دلِ سرگشته اش را ببینید، چرا که آنرا در خیلِ حلقه هایِ خَمِ گیسوی حضرتِ دوست گذاشته ایم و اکنون معلوم نیست مشغولِ گشودنِ کدامیک از هزاران رازی است که در هستی یا گیسویِ حضرتش وجود دارند. یعنی سخنانی که در این غزل بیان شد تنها رمز گشایی از یکی از این حلقه هاست، باشد تا این دلِ سرگشته و عاشقِ حافظ وقتِ دیگری از رازِ دیگری خبر بیاورد.
علی احمدی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۹ دربارهٔ صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶:
اصلاح بیت آخر:
صوفی به صد زبان غم خود گر بیان کند
سعید علمی (رحمان) در ۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۵۵:
سلام بر همه دوستان اهل دل
بنظر بنده بی سواد شاعر دو پهلو صحبت کرده در این رباعی و میتوان گفت این رباعی بیانگر افکار و احوالات خود شاعرست،شاعری که هم پرسشگر است و هم در اعماق وجودش ایمان و اعتقاد قلبی دارد به پروردگار یکتا و حتی میشه گفت جهان های دیگر،در مجموع سخن شاعر در ابتدای شعر و میانه و انتهای شعر بیانگر همین است که شاعر به روز ازل اعتقاد دارد درحالی ک پرسش ها در باره آن بدون جواب هستند در بیت دیگری میگوید در زندگی جایی برای مرگ وجود ندارد و مرگ زمانی فرا میرسد که زندگی به پایان رسیده است و هدفش از گفتن علت بی جواب ماندن این پرسشهاست و در زمان زندگی میگه راهی نیست برای دیدن این مسائل وجواب دقیق ولی در اینجا این پرسش پیش می آید که باور به خالق و زندگی دوباره از کجا می آید بنظر بنده اینها از جانب پروردگار در قوه تشخیص ما نهادینه شده بمانند تشخیص خوب و بد و... سوای هر انتخاب درست یا غلطی که انسان انتخابش میکند در وجودش احساس نیاز به وجود خالق دارد و نبودش باعث کمبود میشود و انسان احساس تهی بودن میکند و نداشتن ریشه، چنین ادمی هرگز نمیتواند حتی یک بیت شعر بگوید چه برسد شاعری توانمند باشد،و باید دانست اگر جواب معلوم ومشخص بود دیگر کسی راه غلط پیشه نمیکرد چون راه قطعی مشخص و نمایان باشد،خداوند این محدودیت ها را قرارداد برای انسان چون به او قدرت تشخیص و انتخاب داد و از طرفی دیگر مهرش را در دل و شیرینی را در گناه قرار داد تا انسان برای رسیدن به سرمنزل مقصود،کندو کاو کند برای یافتن راه و به تلاش و کوشش افتد برای رسیدن،تمام اینها حاکی از آن است که پایان هر خط سر آغاز خط دیگریست و این در تمام مراحل برای انسان صادق است.با سپاس
بهنام اعظمیان در ۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۲۰ دربارهٔ عطار » پندنامه » بخش ۷۱ - در بیان تجرید و تفرید: