خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گویی به مثل پیرهن رنگرزانست
دهقان به تعجب سر انگشت گزانست
کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار
طاووس بهاری را، دنبال بکندند
پرش ببریدند و به کنجی بفکندند
خسته به میان باغ به زاریش پسندند
با او ننشینند و نگویند و نخندند
وین پر نگارینش بر او باز نبندند
تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار
شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست
کرده دو رخان زرد و برو پرچین کردست
دل غالیه فامست و رخش چون گل زردست
گوییکه شب دوش می و غالیه خوردست
بویش همه بوی سمن و مشک ببردست
رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار
بنگر به ترنج ای عجبیدار که چونست
پستانی سختست و درازست و نگونست
زردست و سپیدست و سپیدیش فزونست
زردیش برونست و سپیدیش درونست
چون سیم درونست و چو دینار برونست
آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار
نارنج چو دو کفهٔ سیمین ترازو
هردو ز زر سرخ طلی کرده برون سو
آکنده به کافور و گلاب خوش و لؤلؤ
وانگاه یکی زرگر زیرکدل جادو
با راز به هم باز نهاده لب هر دو
رویش به سر سوزن بر آژده هموار
آبی چو یکی جوژک از خایه بجسته
چون جوژگکان از تن او موی برسته
مادرش بجسته سرش از تن بگسسته
نیکو و باندام جراحتش ببسته
یک پایک او را ز بن اندر بشکسته
وآویخته او را به دگر پای نگونسار
وان نار بکردار یکی حقهٔ ساده
بیجاده همه رنگ بدان حقه بداده
لختی گهر سرخ در آن حقه نهاده
توتو سلب زرد بر آن روی فتاده
بر سرش یکی غالیهدانی بگشاده
واکنده در آن غالیه دان سونش دینار
وان سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد
در معصفری آب زده باری سیصد
بر گرد رخش بر، نقطی چند ز بسد
وندر دم او سبز جلیلی ز زمرد
واندر شکمش خردک خردک دو سه گنبد
زنگی بچهای خفته به هر یک در، چون قار
دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید
نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید
نزدیک رز آید، در رز را بگشاید
تا دختر رز را چه به کارست و چه باید
یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید
الا همه آبستن و الا همه بیمار
گوید که شما دخترکان را چه رسیدهست؟
رخسار شما پردگیان را که بدیدهست؟
وز خانه شما پردگیان را که کشیدهست؟
وین پردهٔ ایزد به شما بر که دریدهست؟
تا من بشدم خانه، در اینجا که رسیدهست؟
گردید به کردار و بکوشید به گفتار
تا مادرتان گفت که من بچه بزادم
از بهر شما من به نگهداشت فتادم
قفلی به در باغ شما بر بنهادم
درهای شما هفته به هفته نگشادم
کس را به مثل سوی شما بار ندادم
گفتم که برآیید نکونام و نکوکار
امروز همی بینمتان «بارگرفته»
وز بار گران جرم تن آزار گرفته
رخسارکتان گونهٔ دینار گرفته
زهدانکتان بچهٔ بسیار گرفته
پستانکتان شیر به خروار گرفته
آورده شکم پیش و ز گونه شده رخسار
من نیز مکافات شما باز نمایم
اندام شما یک به یک از هم بگشایم
از باغ به زندان برم و دیر بیایم
چون آمدمی نزد شما دیر نپایم
اندام شما زیر لگد خرد بسایم
زیرا که شما را به جز این نیست سزاوار
دهقان به درآید و فراوان نگردشان
تیغی بکشد تیز و گلوباز بردشان
وانگه به تبنگویکش اندر سپردشان
ور زانکه نگنجند بدو در فشردشان
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فرو گیرد و بر هم نهد انبار
آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان
برپشت لگد بیست هزاران بزندشان
رگها ببردشان، ستخوانها بکندشان
پشت و سر و پهلو به هم اندر شکندشان
از بند شبانروزی بیرون نهلدشان
تا خون برود از تنشان پاک، بیکبار
آنگاه بیارد رگشان و ستخوانشان
جایی فکند دور و نگردد به کرانشان
خونشان همه بردارد و جانشان و روانشان
وندر فکند باز به زندان گرانشان
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان
داند که بدان خون نبود مرد گرفتار
یک روز سبک خیزد، شاد و خوش و خندان
پیش آید و بردارد مهر از در و بندان
چون در نگرد باز به زندانی و زندان
صد شمع و چراغ اوفتدش بر لب و دندان
گل بیند چندان و سمن بیند چندان
چندانکه به گلزار ندیدهست و سمنزار
گوید که شما را به چسان حال بکشتم
اندر خمتان کردم و آنجا بنگشتم
از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم
کردم سر خمتان به گل و ایمن گشتم
بانگشت خطی گرد گل اندر بنبشتم
گفتم که شما را نبود زین پس بازار
امروز به خم اندر نیکوتر از آنید
نیکوتر از آنید و بیآهوتر از آنید
زندهتر از آنید و بنیروتر از آنید
والاتر از آنید و نکو خوتر از آنید
حقا که بسی تازهتر و نوتر از آنید
من نیز از این پس ننمایمتان آزار
از مجلستان هرگز بیرون نگذارم
وز جان و دل ودیده گرامیتر دارم
بر فرق شما آب گل سوری بارم
با جام چو آبی به هم اندر بگسارم
من خوب مکافات شما باز گزارم
من حق شما باز گزارم به بتاوار
آنگاه یکی ساتگنی باده بر آرد
دهقان و زمانی به کف دست بدارد
بر دو رخ او رنگش ماهی بنگارد
عود و بلسان بویش در مغز بکارد
گوید که مرا این می مشکین نگوارد
الا که خورم یاد شه عادل مختار
سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود
از گوهر محمود و به از گوهر محمود
چونانکه به از عود بود نایرهٔ عود
دادهست بدو ملک جهان خالق معبود
با خالق معبود کسی را نبود کار
شاهی که ز مادر ملک و مهتر زادهست
گیتی بگرفتهست و بخوردهست و بدادهست
ملک همه آفاق بدو روی نهادهست
هرچ آن پدرش مینگشاد او بگشادهست
هرگز به تن خود به غلط در نفتادهست
مغرور نگشتهست به گفتار و به کردار
شاهی که بر او هیچ ملک چیر نباشد
شاهی که شکارش به جز از شیر نباشد
یک نیمهٔ گیتی ستد و سیر نباشد
تا نیمهٔ دیگر بگرد دیر نباشد
این یافتن ملک به شمشیر نباشد
باید که خداوند جهاندار بود یار
امسال که جنبش کند این خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک
تا روی به جنبش ننهد ابر شغبناک
صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک
چون باد بجنبد نبود خود ز پشه باک
چون آتش برخیزد، تیزی نکند خار
شیریست بدانگاه که شمشیر بگیرد
نینی که تهیدست خود او شیر بگیرد
اصحاب گنه را به گنه دیر بگیرد
آنگه که بگیرد ، زبر و زیر بگیرد
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کند سرخ، همه وادی و کهسار
آن روز که او جوشن خر پشته بپوشد
از جوشن او موی تنش بیرون جوشد
چندان بزند نیزه که نیزه بخروشد
بندش به هم اندرشود از بسکه بکوشد
دشمن ز دو پستان اجل شیر بنوشد
بگذارد حنجر به دم خنجر پیکار
ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را
ایزد به تو دادهست زمین را و زمان را
بردار تو از روی زمین قیصر و خان را
یک شاه بسنده بود این مایه جهان را
با ملک چکارست فلان را و فلان را
خرس از در گلشن نه و خوک از درگلزار
هر کو به جز از تو به جهانداری بنشست
بیدادگرست ای ملک و بیخرد و مست
دادار جهان ملک جهان وقف تو کردست
بر وقف خدا هیچکسی را نبود دست
از وقف کسان دست بباید بسزا بست
نیکو مثلی گفتهست «النار ولا العار»
جدان تو از مادر از بهر تو زادند
از دهر بدین ملک ز بهر تو فتادند
این ملک به شمشیر برای تو گشادند
خود ملک و شهی خاصه ز بهر تو نهادند
زین دست بدان دست، به میراث تو دادند
از دهر بد این شه را، این ملکت بسیار
تا تو به ولایت بنشستی چو اساسی
کس را نبود با تو درین باب سپاسی
زین، دادگری باشی و زین حق بشناسی
پاکیزهدلی، پاک تنی، پاک حواسی
کز خلق به خلقت نتوان کرد قیاسی
وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار
ای بار خدای و ملک بار خدایان
ای نیزه ربای به سر نیزه ربایان
ای راهنمای به سر راهنمایان
ای بسته گشای در هربسته گشایان
ای ملک زدایندهٔ هر ملکزدایان
ای چارهٔ بیچاره و ای مَفزَع زوار
ای بارخدای همه احرار زمانه
کز دل بزداید لطفت بار زمانه
کردار تو ضد همه کردار زمانه
در پشت عدویت تو کنی بار زمانه
از پای افاضل تو کنی خار زمانه
وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار
تو زانچه بگفتند بسی بهتر بودی
برجان و روان پدرانت بفزودی
چندانکه توانستی رحمت بنمودی
چندانکه توانستی ملکت بزدودی
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار
بسته مشواد آنچه به نصرت بگشادی
پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی
همواره همیدون به سلامت بزیادی
با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی
وز تو بپذیراد ملک هر چه بدادی
وز کید جهان حافظ تو باد جهاندار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وصف فصل خزان و تغییرات طبیعی آن میپردازد. او با تصاویری زیبا از طبیعت، نظیر باد خنک و برگهای زرد و رنگین، حال و هوای این فصل را به تصویر میکشد. در ادامه، به سرنوشت طاووس بهاری اشاره میشود که پرهایش را از دست داده و دیگر نمیتواند در باغها به پرواز درآید. شاعر از تحولات درونی و بیرونی انسانها و گذر زمان سخن میگوید و به دوشیزگان و مادران توجه میکند که به علت تغییرات طبیعی در سن و سال خود دچار افسردگی و ناامیدی شدهاند.
شاعر همچنین به شخصیتهای قدرتمند و اهمیت عدالت در حکمرانی میپردازد. او از پادشاه عادل میگوید که باید بر همه چیز نظارت داشته و حق را برقرار کند. در نهایت، بر اهمیت اخلاق، پاکی و احساس مسئولیت به عنوان ویژگیهای ضروری یک حکمران تأکید میشود. شعر با دعوت به پاکی دل و نیت ختم میگردد و به امید برقراری عدالت و خوشبختی در جامعه اشاره میکند.
هوش مصنوعی: برخیزید و با خود لباسهای گرم بیاورید، زیرا فصل خزان فرا رسیده است و نسیم خنکی از سمت خوارزم میوزد.
هوش مصنوعی: به آن برگ زردی نگاه کن که بر شاخهی زرد قرار دارد، گویا مانند پیراهنی با رنگی کمرنگ و بیجان است.
هوش مصنوعی: کشاورز با تعجب به دست خود اشاره میکند که در باغ و چمن، نه تنها گلی باقی نمانده بلکه حتی درختان گلابی نیز از بین رفتهاند.
هوش مصنوعی: پرندهای زیبا و باشکوه را که مخصوص به بهار است، به دنبال خود کشیدند و پرهایش را بریدند و در گوشهای رها کردند.
هوش مصنوعی: در میان باغ، کسی که خسته و دلشکسته است، به خاطر حالتی که دارد، مورد توجه قرار میگیرد. دیگران به او نمینشینند، صحبت نمیکنند و نمیخندند.
هوش مصنوعی: پرهای زیبا و رنگین او را نمیبندند تا ماه آذر سپری شود و ماه آذار فرا برسد.
هوش مصنوعی: در اوایل شب متوجه نمیشوی که زیبایی چقدر با جادوی خویش دو رخ زرد را تحت تأثیر قرار داده و آنها را همچون پرچینی زیبا درآورده است.
هوش مصنوعی: دلش به رنگ غالیه است و چهرهاش مانند گل زرد به نظر میرسد، گویی که شب گذشته شراب و عطر مصرف کرده است.
هوش مصنوعی: عطرش بوی سمن و مشک را به همراه دارد و رنگش همچون چهرهی عاشق بیمار است.
هوش مصنوعی: به میوه ترنج نگاه کن، چه شگفتانگیز است که همچون پستانی سخت و بلند به نظر میرسد و در عین حال در حال پوسیدگی است.
هوش مصنوعی: زرد و سپید، هر دو رنگ هستند، اما وقتی به آنها نگاه میکنیم، سپیدی بیشتر از زردی در دیده میآید. زردی به ظاهر مشخصتر و بیرونی است، اما سپیدی در عمق و باطنیتر جلوه میکند.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و تناقض درونی و بیرونی اشاره دارد. بیانگر این است که از نظر ظاهری، چیزی شبیه به طلا و نقره به نظر میرسد، اما در واقع حاوی ارزشهای پنهان و درونی است. به نوعی، این ترکیب به جذابیت و ارزشهای عمیقتر از آنچه که در ظاهر دیده میشود، اشاره دارد. در واقع، آنچه به چشم میآید ممکن است فقط لایهای از زیبایی باشد و در زیر آن، چیزهای ارزشمندتری نهفته باشد.
هوش مصنوعی: نارنج مانند دو کفهٔ ترازویی است که هر دو از طلا پوشیده شدهاند و به سمت بیرون تمایل دارند.
هوش مصنوعی: فضای دلپذیری با عطر خوش کافور و گلاب و زیبایی مرواریدها پر شده است. در این میان، یک زرگر باهوش و با تدبیر در حال فعالیت است.
هوش مصنوعی: هر دو طرف لب از رازهای درون خود پرده برداشتهاند، و مانند سر سوزنی بر آتش جانشان به آرامی حرکت میکنند.
هوش مصنوعی: آب به رنگی شبیه به جوهری است که از خایهای بیرون آمده و مانند موهایی که از بدن جوژگکان روییده، به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: مادرش سرش را از تن جدا کرده و به خوبی زخم او را بانداژ کرده است.
هوش مصنوعی: یک پای او از ریشه شکسته و او به پای دیگرش آویزان است.
هوش مصنوعی: آن آتش از راه عمل، حقهای ساده و بیکالی را نشان میدهد که همه رنگها را از آن حقه گرفته است.
هوش مصنوعی: لحظهای سنگی قرمز در آن ترفند گذاشتهای، و لباس زرد بر آن چهره افتاده است.
هوش مصنوعی: بر روی سرش یک ظرف پر از عطر و خوشبوکننده باز کرده و در آن ظرف، سکههای طلایی قرار داده است.
هوش مصنوعی: این سیب مانند یک مخروط است که به شکل یک توپ در آب غوطهور شده و با وزش باد بر روی سطح آب ضربه میزند.
هوش مصنوعی: بر روی صورت او، نقاطی وجود دارد و در دمی که او تنفس میکند، سبز جلیلی از زمرد پدیدار میشود.
هوش مصنوعی: درون شکم او چندین گنبد کوچک وجود دارد که در هر کدام، بچهای خوابیده است، مانند قار (صدای خواب).
هوش مصنوعی: کشاورز در صبح زود از خانه بیرون میآید، نه به آرامش میرسد و نه درنگ میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که نزدیک گل رز میشوی، درِ گل را باز میکند تا دختر گل رز بداند که چه وظیفهای دارد و چه کار باید بکند.
هوش مصنوعی: دختری که هنوز به سن ازدواج نرسیده، خود را نشان نمیدهد مگر اینکه همه چیز به هم ریخته باشد و همه به نوعی در حال درد و رنج باشند.
هوش مصنوعی: میگوید که شما دختران چه اتفاقی برایتان افتاده است؟ چه کسی چهرهی زیبای شما را دیده است؟
هوش مصنوعی: از خانه شما چه کسی پردهدری کرده است؟ و این پرده که حرمت الهی را حفظ میکند، به دست کی دچار آسیب شده است؟
هوش مصنوعی: وقتی من به خانه رسیدم، دیگر اینجا چه کسی است؟ او با رفتار خود تغییر کرده و در صحبتهایش کوشیده است.
هوش مصنوعی: وقتی مادرتان گفت که من بچهای از خودم به دنیا آوردم برای شما، من نیز به نگهداری و پرورش او مشغول شدم.
هوش مصنوعی: من قفلی بر در باغ شما قرار دادم و هر هفته درهای آن را نمیگشایم.
هوش مصنوعی: هیچکس را همچون شما به خاطر خوبیهایش نداشتهام. گفتم که باید برآیید و نیات نیک و اعمال خوب را نشان دهید.
هوش مصنوعی: امروز هم شما را میبینم که بار سنگین و گران زندگی بر دوشتان سنگینی میکند و شما را آزار میدهد.
هوش مصنوعی: صورت شما چون سکهای درخشان است و زاد و ولد شما بسیار زیاد بوده است.
هوش مصنوعی: شما شیر تازه و خالصی را به مقدار زیاد آوردهاید که با شکم پر و چهرهای شاداب در انتظار است.
هوش مصنوعی: من هم عواقب اعمال شما را نشان میدهم و هر یک از اعضای شما را به صورت جداگانه باز میکنم.
هوش مصنوعی: از باغ به زندان میروم و دیر میرسم. وقتی به شما میرسم، نمیتوانم دیر بمانم.
هوش مصنوعی: من آمادهام تا زیر پاهای شما له شوم، چون شما به چیزی جز این سزاوار نیستید.
هوش مصنوعی: کشاورز به میدان میآید و جمع زیادی را میبیند، سپس شمشیری برمیدارد که تیز و درخشان است تا با آن به جنگ برود.
هوش مصنوعی: سپس او آنها را در تبنگویکش قرار داد، یا اگر در آن جا جا نمیگرفتند، به زور درونش میفشردشان.
هوش مصنوعی: او بارها را بر دوش آنها میگذارد و آنها را به سمت خانه میبرد و از پشت بارها را پایین میگذارد و انبار میکند.
هوش مصنوعی: سپس او با چرخش خود، جمعیتی را به زمین میزند و از شدت ضربهاش بیست هزار نفر را به زیر پا میمالد.
هوش مصنوعی: رگهایشان را قطع میکند و استخوانهایشان را میشکند، به طوری که پشت و سر و پهلویشان در هم میشکند.
هوش مصنوعی: ما از اسارت و سختی روزگار رهاشان میکنیم تا یک بار برای همیشه، خون زشتی از وجودشان پاک شود.
هوش مصنوعی: آنگاه رگها و استخوانهایشان را به جایی پرتاب میکنند که دیگر به دور و برشان برنگردند.
هوش مصنوعی: خون و جان و روحشان را میگیرند و دوباره به زندان سختی میفرستند.
هوش مصنوعی: سه ماه گذشته، کسی نام و نشانی از آنان نمیداند، زیرا در آنجا کسی که گرفتار است، جان خود را از دست نمیدهد.
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که به آرامی و با شادی و لبخند، به سمت ما خواهد آمد و محبت را از دلها و محدودیتها خواهد برداشت.
هوش مصنوعی: وقتی که به دور و بر خود نگاه میکنی و میبینی که در زندان، صدها شمع و چراغ روشن است که بر لب و دندانهایت میتابد، به یاد میآوری که زندگی در این مکان چگونه است.
هوش مصنوعی: عطر گل و سمن را آنقدر میبیند و احساس میکند که گویی در باغ گل و سمن زندگی کرده و آنجا را دیده است.
هوش مصنوعی: او میگوید که من چگونه در وضعیت شما تأمل کردهام و در آنجا به آن فکر کردهام.
هوش مصنوعی: از آب و خاک خوب یکی گلی درست کردم، سر شما را با گل آراسته کردم و از این کار ایمن و آسوده خاطر شدم.
هوش مصنوعی: با انگشت خطی دور گل کشیدم و گفتم که بعد از این شما در اینجا نخواهید بود و دیگر جایی برای شما نخواهد بود.
هوش مصنوعی: امروز در میخانه بهتر از دیروز هستید، بهتر و بدون هیچ گونه شتاب و تردیدی.
هوش مصنوعی: شما بیشتر از آنچه که تصور میشود زندگی دارید، قدرت بیشتری دارید و از هر نظر بالاتر و نیکوتر هستید.
هوش مصنوعی: واقعاً شما بسیار تازهتر و جدیدتر از آنچه فکر میکنید هستید. من هم از این به بعد دیگر برای شما مزاحمت ایجاد نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: هرگز نمیگذارم از مجلس شما بیرون بروم و شما را از جان و دل و چشمانم عزیزتر میدانم.
هوش مصنوعی: من بر سرتان آب گلی از گل سرخ میریزم، و اگر با جام آب، این گل را با هم بیامیزم.
هوش مصنوعی: من در برابر رفتار و اعمال شما به خوبی پاسخ میدهم و حق شما را به درستی ادا میکنم.
هوش مصنوعی: سپس یکی از مردان زراعت، شراب را میآورد و مدتی در دستانش نگه میدارد.
هوش مصنوعی: رنگ چهرهاش را مانند ماه میتوان دید و عطر خوشش مانند عود و بلسان در دل جا میماند.
هوش مصنوعی: میگوید که این شراب سیاه مرا مست نمیکند، مگر زمانی که یاد آن پادشاه عادل و مختار به یادم بیافتد.
هوش مصنوعی: سلطان بزرگ و عادل ما، مسعود، کمتر از اینکه با ادب باشد، با حلم و بردباری خود را نشان میدهد و کمتر از آنکه هنرش را در بخشندگی به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: خوشمزگی و زیبایی گوهر محمود از جنس خود او بهتر است، مانند اینکه آتش عود از عود خودش خوشبوتر است.
هوش مصنوعی: جهان به خداوندی داده شده است و هیچکس دیگری نمیتواند در کار او مداخله کند.
هوش مصنوعی: شاهی که از نسل بزرگ و سرآمدان به دنیا آمده، دنیا را در اختیار دارد و از نعمتها بهرهمند شده و همچنین به دیگران نیز عطا کرده است.
هوش مصنوعی: تمام جهان به او نظر دارد و هر چه را که پدرش به آن دست نیافت، او به دست آورده و گشوده است.
هوش مصنوعی: هرگز به اشتباه به خود مغرور نشده و در افکار و اعمالش متعصبانه رفتار نکرده است.
هوش مصنوعی: شاهی که هیچ کشور و قلمرو دیگری بر او تسلط ندارد و تنها شکار او شیر باشد.
هوش مصنوعی: یک نیمه از جهان وجود دارد و بدون حرکت و تغییر نخواهد بود تا زمانی که نیمهٔ دیگر نیز به دور خود بچرخد و فعالیت کند.
هوش مصنوعی: برای دستیابی به سلطنت و قدرت، تنها به شمشیر و زور نیاز نیست؛ بلکه باید خداوندی که مالک و مدیر این جهان است، حامی و دوست باشد.
هوش مصنوعی: امسال، زمانی که این پادشاه چالاک و فعال به حرکت درآید، تمام جهان را از وجود بیگانگان پاک خواهد کرد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که ابرهای طوفانی به حرکت درنیایند، راه آب طوفانی از موانع و خاک و خاشاک پاک نخواهد شد.
هوش مصنوعی: وقتی که بادی به حرکت درآید، هیچ نگرانی از پشه وجود ندارد، و وقتی آتش شعلهور شود، خارها تیز نمیشوند.
هوش مصنوعی: شخصی قوی و دلیر است وقتی که به میدان جنگ میرود و شمشیر به دست میگیرد، نه وقتی که در شرایط سخت و بیپناهی باشد.
هوش مصنوعی: دوستان گنهکار وقتی به گناه رسیدند، دیرتر در چنگال عذاب گرفتار میشوند، ولی وقتی گرفتار شوند، به شدت و به طرز عمیقی مجازات میشوند.
هوش مصنوعی: اگر خاک به دست یک استیر (چنگک) گرفته شود، آن را به گوگرد سرخ تبدیل میکند و همه دشتها و کوهها تحت تأثیر قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: آن روزی که او زرهی بر تن کند، موهای بدنش به مانند رشتههایی از زیر زره بیرون میآید.
هوش مصنوعی: هرچقدر که نیزه به هدف ضربه بزند، به خاطر تلاش زیادش آنقدر فشار میآورد که به هم میچسبند.
هوش مصنوعی: دشمن از دو پستان مرگ مینوشد و با تیغهی خنجر به جان حریف میافتد.
هوش مصنوعی: ای پادشاه! تو فرمانروای جهانی، خداوند به تو زمین و زمان را عطا کرده است.
هوش مصنوعی: اگر تو از روی زمین قیصر و خان را برداری، یک پادشاه کافی است تا این دنیا را اداره کند.
هوش مصنوعی: با در نظر گرفتن وضعیت و مقام افراد، توجهی به آنها نکنید. مثل این است که یک خرس از دنیای گلها و زیباییها به درون باغ میآید و یا یک خوک از میان گلزارها عبور کند. در واقع، هیچکدام از این موجودات به زیباییها و ظرافتهایی که در اطرافشان است توجه ندارند.
هوش مصنوعی: هر کس جز تو که در مقام فرمانروایی نشسته است، ظالم و نادان و مست به حساب میآید.
هوش مصنوعی: خداوند زمین و آسمان را برای تو آفریده و همه چیز را در خدمت تو قرار داده است. هیچکس نمیتواند به چیزی جز خواست خدا دسترسی داشته باشد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فرد باید از وابستگی به کمک و حمایت دیگران خودداری کند و به جای آن بر تلاش و کوشش خود تمرکز کند. در اینجا نیز یک مثل گفته شده که نشاندهنده این است که بهتر است انسان با مشکلات و چالشها مواجه شود تا اینکه بخواهد به ننگ و عیب وابستگی به دیگران دچار شود.
هوش مصنوعی: تو را از دنیای مادر آفریدند و این جهان به خاطر تو به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: این سرزمین را با شمشیر برای تو گشودند و خود این سرزمین و پادشاهی را به ویژه برای تو بنا کردند.
هوش مصنوعی: به خاطر این ارتباط و انتقال از نسلی به نسل دیگر، از زمانهای قدیم این پادشاهی و سرزمین بزرگ را به تو به ارث دادهاند.
هوش مصنوعی: وقتی تو در مقام و جایگاه قدرت نشستی، هیچ کس نبود که در این مورد قدردانی و سپاسگزاری از تو کند.
هوش مصنوعی: اگر از انصاف برخوردار باشی و حق را بشناسی، پس دل و تن و حواست را از آلودگیها پاک نگهدار.
هوش مصنوعی: از آنجا که ویژگیهای هر فرد و خلقت او با دیگری تفاوت دارد، نمیتوان بین خلق و خوی آنها مقایسهای کرد و از همین رو نمیتوان از طبیعت و هویت آنها ناراضی بود.
هوش مصنوعی: ای بار خدایا و فرمانروایان خدا، ای کسی که دلاوران را با نیزهات به زانو در میآوری.
هوش مصنوعی: ای هدایتکنندهی راهنمایان، تو کسی هستی که درهای بسته را میگشایی و به دیگران راه مینمایی.
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ که هر حاکمی را از حکمرانی میزدایی، ای نجاتدهندهی بیچارگان و پناهگاه کسانی که به تو پناه میآورند.
هوش مصنوعی: خدایا، تو که سرپرست و نگهدار همه انسانهای آزاده در این زمان هستی، بگذار رحمت و لطف تو از دلها بیرون رود و به زندگی مردم جاری شود.
هوش مصنوعی: رفتار و عمل تو با سایر کارهای زمانه تفاوت دارد و در پشت نیکی و صداقت تو، بار و فشار سنگینی از مشکلات و ناملایمات زمانه وجود دارد.
هوش مصنوعی: تواناییهای تو میتواند سختیها و مشکلات زمانه را از ما دور کند و با بیدار کردن ما از خواب غفلت، راهی به سوی آگاهی و رشد بگشاید.
هوش مصنوعی: تو از آنچه دیگران گفتهاند، بسیار بهتر هستی و بر جان و روان پدرانت نیز افزوده میشود.
هوش مصنوعی: به اندازهای که میتوانستی، سخاوت و مهربانی نشان دادی و به همان اندازه که توانستی، از سلطنت و قدرت خود کاستی.
هوش مصنوعی: کشتی خوبیها و ثمراتش به مقصد رسیدن برای تو دشوار شده است، در حالی که برای او آسان گردیده و آنچه که برای تو آسان است، برای او دشوار به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: هرگز نپندار که آنچه به یاری و کمک از تو به دست آمده، همواره پاینده و دائمی است. هر آنچه را که تو بر جای گذاشتی، ممکن است دگرگون شود.
هوش مصنوعی: همیشه به سلامت زندگی کن و از ثروت، نعمت، بزرگی و شادی برخوردار باش.
هوش مصنوعی: هر چه از تو بخواهند، میپذیرند و هر آنچه به تو عطا شده، پذیرفته خواهد شد. و از حیلههای دنیا، تو را حافظ و نگهبان جهان قرار میدهند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱
خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
«خیزید و خز آرید که هنگام خزانست »
گر خواهی از این به دگری گویم این بار
ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی
همچون شمنی شیفته بر صورت فرخار
امروز به اقبال تو، ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم و سیار
درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد
[...]
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟
جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار
این دین هدی را به مثل دایرهای دان
[...]
ای آنکه همی قصه من پرسی هموار
گویی که چگونه ست بر شاه تراکار
چیزیکه همی دانی بیهوده چه پرسی
گفتار چه باید که همی دانی کردار
ور گویی گفتار بباید ز پی شکر
[...]
این زرد تن لاغر گل خوار سیه سار
زرد است و نزار است و چنین باشد گل خوار
همواره سیه سرش ببرند از ایراک
هم صورت مار است و ببرند سر مار
تا سرش نبری نکند قصد برفتن
[...]
هنگام بهارست و جهان چون بت فرخار
خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بیخار
آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی
وز خوردن آن روی شود چون گل بربار
آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.