گنجور

حاشیه‌ها

غلامحسین مرادی در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:

ایرانی بودن  افتخار است

شعر سعدی 

صدای سحر آمیز مرحوم علی اکبر گلپایگانی (گلپا)

ساز ویلن مرحوم استاد علی تجویدی 

دکلمه فخری نیکزاد 

سنتور مرحوم منصور صارمی

تار فرهنگ شریف 

هنر فاخر ایرانی 

شولیده در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۴ در پاسخ به Polestar دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۶ - عتاب کردن حق تعالی موسی را علیه السلام از بهر آن شبان:

و همین اعجاز کلام است که در اختیار همگان قرار دارد

فرهاد حافظ در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۲ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۸۱ - انتقاد از قمه‌زنان:

اگر ده تا مثل ایرج میرزا داشتیم الان وضع عقایدمون این نبود.

Nima.Mmmm در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۲:

پیاده عاج همان مهره سرباز یا پیاده شطرنج است که در قدیم از جنس استخوان یا عاج فیل ساخته میشده است.

در قوانین شطرنج اگر مهره پیاده یا سرباز بتواند خود را به خانه مهره های حریف برساند ارتقا پیدا کرده و میتواند از آن پس مانند مهره وزیر در تمام جهات حرکت کند.

Nima.Mmmm در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۳۹ در پاسخ به دیانا درویشان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:

چنین تفسیرهای تاریخی خارج از متن شعر کاملا غلط است و این غزل اصلا در رابطه با شاه شجاع نیست.
حسن همان زیبایی است که در عالم صورت تا حدی قابل بیان است و ملاحت جاذبه دلبری است که موجب پیدایش عشق است.
(دکتر الهی قمشه ای،کتاب در صحبت حافظ)

این بیت اشاره به تجلی عشق و زیبایی خداوندی است که موجب پیدایش جهان و کائنات شده است و همچنان در همه پدیده های هستی هم جریان دارد .
حافظ در غزل معروف دیگری هم به این نکته اشاره کرده است:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
ابن ابیات از شیخ محمود شبستری هم اشاره به همین مسئله دارد:
ملاحت از جهان بی مثالی
در آمد همچو رند لاابالی
به شهرستان نیکویی علم زد
همه ترتیب عالم را به هم زد

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۳۴ در پاسخ به فرزان کرمانی‌نژاد دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۴ - منجذب شدن جان نیز به عالم ارواح و تقاضای او و میل او به مقر خود و منقطع شدن از اجزای اجسام کی هم کندهٔ پای باز روح‌اند:

در لهجه ترکی اناتولی هم به کاغذ ،کاات، میگویند و در اغلب کلمات که به دال ختم میشود از حرف ت استفاده میکنندمثلا 

جاوید ،جاویت،

امید جان در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۳۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۲:

سلام خدمت دوستان 

ببخشید منظور از پیاده عاج چیست چرا گفته عاج

فاطمه زندی در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹:

#غزل شمارۀ_۲۱۹

 

وزن غزل:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

(مجتث مثمن مخبون محذوف)

    ‌                       

 

۱_کسی که رویِ تو دیده ست حال ِ من داند

 

که هر که دل به تو پرداخت، صبر نتواند

 

دل به کسی پرداختن:کنایه عاشق بودن، دل به کسی دادن.

آن کس که به صورت تو نگاه کرده است می داند من دچار چه حالی هستم.

 

۲_مگر تو روی بپوشی؛ و گر نه ممکن نیست

 

که آدمی که تو بیند، نظر بپوشاند

تنها تو باید صورت زیبای خودت را از دیده ها پنهان کنی و گر نه ممکن نیست، کسی تو را ببیند و عاشق تو نشود.

 

۳_هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد،

 

دلش ببخشد و بر جانت آفرین خواند

 

هر مخلوقی که چشمش بر آن صورت زیبا افتاد، دلش را بر او بخشید، و به تحسین اینهمه زیبایی پرداخت.  

 

۴_اگر به دست کُنَد باغ‌بان چنین سروی،

 

چه جای چشمه که بر چشم‌ها ت بنشاند

 

به دست کردن :کنایه از به دست آوردن است.چه جای چشمه :این چنین سروی را دیگر کنار جوی و چشمه نمی نشاند، بلکه آن را روی چشم خود می نشاند.

 

۵_چه روزها به شب آورد جان ِ منتظر م

 

به بویِ آن که شبی با تو روز گرداند

 

چه روز ها به« امید »با تو بودن به سر نرساندم  

 

۶_به چند حیله شبی در فراق روز کُنَم

 

و گر نبینمت آن روز هم به شب ماند

 

چقدر با حیله و مکر از دوری تو خودم را فریب دهم، واگر نبینمت روز برایم مانند شب است

 

۷_جفا و سلطنتت می‌رسد؛ ولی مپسند

 

که گر سوار برانَد، پیاده درمانَد

 

سلطنت:غلبه، قدرت.جفا می رسد: تو قادری که با من بی مهری کنی و بر من ستم روا داریغ

عاشق چون پیاده و معشوق چون سواره، اگر سواره بر مرکب بتازد، پیاده عاجز و ناتوان است. 

۸_به دست ِ رحمت‌ام از خاک ِ آستان بَردار

 

که گر بیفکنی‌ام، کس به هیچ نستاند

 

دست رحمت:اضافه ی استعاری، دست مهربانی.

از خاک برداشتن:کنایه از نواختن گرامی داشتن ، به جایی رساندن.

آستان: بخش پایین چهار چوب در که روی زمین قرار دارد، درگاه.

 

افکندم :در معنای مجازی خوار کردن.

به هیچ قیمت نستاندن: به کم ترین قیمت هم نخریدن و به اصطلاح مفت گران بودن به کنایه یعنی کوچک ترین ارزشی برای کسی قابل نبودن.معنی بیت: من سر بر درگاه تو نهاده ام مرا گرامی بدار،زیرا اگر تو خوارم کنی دیگر هیچ کس ارزشی برای من قابل نخواهد بود.

 

۹_چه حاجت است به شمشیر قتل ِ عاشق را

 

حدیث دوست ِ بگویش، که جان برافشاند

 

برای کشتن معشوق نیاز به شمشیر نیست کافی ست که پیغام معشوق را به او بگویید تا جان خود را نثار کند.

 

۱۰_پیام ِ اهلِ دل است این خبر که سعدی داد 

 

نه هر که گوش کند معنیِ سخن داند

         

  اهل دل : صاحب دل.اهل ذوق و معرفت.

 

تنها اهل ذوق معنی سخنان من را می دانند، نه هرکس فقط شنید و معنی آن را درک نکرد 

              

           

             شرح :محمدعلی فروغی ،حبیب یغمایی

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

دیانا درویشان در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۶ در پاسخ به Nima.Mmmm دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:

سپاس از شما. 🌹

پس این تفسیر که این غزل به خاطر فتوحات شاه شجاع سروده شده غلطه؟

و اینکه معنی مصراع دقیقا چی میشه؟ من و تو باهم می‌توانیم جهان را فتح کنیم یا تو با حسن و ملاحتت میتوانی جهان را بگیری؟

Nima.Mmmm در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۳۰ در پاسخ به دیانا درویشان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:

وقتی خود شاعر نامی از شاه شجاع نبرده است پس ما هم حق نداریم چنین برداشتهایی داشته باشیم.

متاسفانه یکی از شارحان از اکثر غزلیات حافظ برداشتهای نادرست تاریخی (بدون هیچ گونه منبعی) داشته و دیگران را هم به اشتباه انداخته است.

ایلیا سلطانی در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۳۹ دربارهٔ عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۱۴ - الاشعار فی المطایبة الراح مفدمته عنصری گوید:

عاشقانه

دیانا درویشان در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:

من سوالی داشتم. در مصراع دوم بیت اول که می‌گوید :« آری به اتفاق، جهان می‌توان گرفت» منظور از به اتفاق همدیگر، حافظ و شاه شجاع‌ست یا اینکه حسن شاه شجاع با ملاحت وی می‌تواند جهان را فتح کند؟

همایون در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۲:

جلال دّین چون فردوسی شاعر بزرگی انسان بود

و آدمی را شایسته تاج و تخت می دید این نگاه همواره در ستیز با دین فروشان است که انسان را بنده و غلام می خواهند

فردوسی این بزرگی را در گروه و جمع و تجربه سرزمینی می جوید و جلال دّین  توجهی به این امور نمیکند چون در دوره او این مذهب است که حکومت میکند و انسان در ستیز با دین حکومتی روزگار میگذراند 

رضا آذرآیین در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹:

این شعر را خوانندۀ تاجیکستانی ، مبارکشاه میرزاشایف در آهنگی استفاده کرده اند.

 

دانشجو در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۳۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۳۰:

یا رب به کرم بر من درویش نگر

در من منگر در کرم خویش نگر

هر چند نیم لایق بخشایش تو

بر حال من خستهٔ دلریش نگر

بانو میم در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۱۹ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

تفسیری دقیق و کافی. ممنون

کوروش در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۱۰ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۴۹ - وحی کردن حق تعالی به موسی علیه السلام کی چرا به عیادت من نیامدی:

ممنون 

کوروش در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۰۹ در پاسخ به روفیا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۳ - حکایت:

چه ربطی داشت

فرهود در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۴۷:

خوشا آنان‌که هر شامان تِه وینِن

سخن با تو گِرِن با تو نشینِن

مو که پایِم نَبی آیِم تِ وینِم

بشِم آنان بوینِم که تِ وینِن

 

 

خوشا آنانکه هر شب تو را می‌بینند

با تو هم‌صحبت هستند و با تو هم‌نشین

من که پا و توان آن را ندارم که بیایم و تو را ببینم

می‌روم آنان را می‌بینم که تو را می‌بینند.

 

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۱ سال قبل، سه‌شنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۰۴ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ:

تا آنجا که بررسی نشان می‌دهد، واژۀ نوشاد 117 بار در شعر شاعران به کار برده شده است.

فردوسی: 1 بار؛ در پادشاهی داراب (یکی شارستان کرد نوشاد نام/به اهواز گشتند زو شادکام)

ملک‌الشعرا بهار: 4 بار

واژۀ "نوشاد" گاهی در کنار "فرخار" آمده است و زمانی در کنار "خُلُخ". هرسه، نام سرزمین‌هایی هستند آوازه‌مند به داشتن پری‌رویان (فرخار در چین و خلخ در ترکمنستان). در فرامرزنامه، "نوشاد" هم نام سرزمینی است در هندوستان و هم نام پادشاه همان سرزمین.

با توجه به این پیشینه‌، شخصیتی که گرگانی برای دایه ساخته و نیز، بررسی سخنان دایه از بیت 111 تا پایان بیت 242، می‌توان گفت که منظور شاعر از بیت 110 (دگر باره زبان از بند بگشاد/سخنها گفت همچون نقش نوشاد) این است که "دایه بار دیگر درنقش پری یا فرشته، زبان به سخن گشود".

۱
۴۱۱
۴۱۲
۴۱۳
۴۱۴
۴۱۵
۵۲۷۱