چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید
بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید
خواهم که ز زنار دوصد خرقه نماید
ترسابچه گوید که «بپوشان که نشاید»
اشکم چو دهل گشته و دل حامل اسرار
چون نه مهه گشتست ندانی که بزاید
شاهیست دل اندر تن ماننده گاوی
وین گاو ببیند شه اگر ژاژ نخاید
وان دانه که افتاد در این هاون عشاق
هر سوی جهد لیک به ناچار بساید
از خانه عشق آنک بپرد چو کبوتر
هر جا که رود عاقبت کار بیاید
آیینه که شمس الحق تبریز بسازد
زنگار کجا گیرد و صیقل به چه باید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و زیبایی میپردازد و تاثیر آنها بر چهره و دل انسان را نشان میدهد. شاعر از زیبایی معشوقهاش میگوید که چگونه بر چهرهاش تأثیر میگذارد و دلش را پر از راز میکند. او همچنین به جنگ درونی و سرچشمه عشق اشاره میکند که چطور انسان را به تلاش واداشته و در نهایت به یک هدف میرسد. تصویر کبوتران و نشانههایی از عشق و تلاشها در زندگی نیز به چشم میآید. در انتها، به اهمیت صاف و صیقلی بودن دل اشاره میشود و میپرسد چگونه میتوان در دل عشق زنگارها را زدود.
هوش مصنوعی: وقتی که تصویر زیبایی تو بر چهره ما تابیده میشود، چهره ما مانند گلها زیبا و دلانگیز میشود.
هوش مصنوعی: میخواهم که از زنار، دویست لباس به من بدهد. ترسا (کسی که ترس از دین دارد) میگوید: «بپوشان، زیرا که این کار شایسته نیست».
هوش مصنوعی: چشمانم مانند دهل شدهاند و دلم پر از رازهاست، مثل ماهی که دیگر نمیتواند در دل شب قرار بگیرد و نمیدانی که چه چیزهایی خواهد زایید.
هوش مصنوعی: دل انسان مانند یک شاه است و بدن او مانند گوسفند، اگر این گوسفند بخواهد، شاه را میبیند، اما اگر دل بخواهد خاموش و بیصدا میماند.
هوش مصنوعی: دانهای که در این هاون عاشقان افتاده، هر طرف تلاش میکند، اما ناچار باید ساییده شود.
هوش مصنوعی: از خانه عشق که خارج شود، مانند کبوتر در هر کجا که پرواز کند، در نهایت به سرنوشت خود میرسد.
هوش مصنوعی: آیینهای که توسط شمس الحق تبریز ساخته شده، کجا میتواند زنگار بگیرد و به چه چیزی نیاز دارد تا دوباره صیقل و پاک شود؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اندی که امیر ما باز آید پیروز
مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید
پنداشت همی حاسد: کو باز نیاید
باز آمد، تا هر شفکی ژاژ نخاید
همواره سوی خدمت مداح گراید
مدحی که جز او را بود آن مدح نشاید
بر باره چو بنشیند و از راه درآید
گویی که همی باره گردون را ساید
هر کو به خرابات مرا راه نماید
زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید
ره کو بگشاید در میخانه به من بر
ایزد در فردوس برو بر بگشاید
ای جمع مسلمانان پیران و جوانان
[...]
بر کار جهان دل منه ایرا که نشاید
کین خوبی و ناخوبی هم دیر نپاید
چندان که بگفتم مهل کاخر روزی
آن سیم سیه گردد و آن حلقه بساید
پندم نپذیرفتی و خوکی شدی آخر
[...]
هر باد که از شام به اصحاب تو آید
آرام دل و راحت ارواح فزاید
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.