خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا
ای جلال تو به انواع هنر ارزانی
همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
صیت مسعودی و آوازهٔ شه سلطانی
گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم
این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی
در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر
همه بربود به یک دم فلک چوگانی
دوش در خواب چنان دید خیالم که سحر
گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی
بسته بر آخور او استر من جو میخورد
تیزه افشاند به من گفت مرا میدانی
هیچ تعبیر نمیدانمش این خواب که چیست
تو بفرمای که در فهم نداری ثانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حال و روز شاعر میپردازد که در آن به وضعیت و یاریهای خدای خود و همچنین به مسائل سیاسی و اجتماعی زمان خود اشاره دارد. شاعر از جلال و عظمت خدای خود سخن میگوید و از بدبختیها و تاریکیهای روزگار یاد میکند. او در خواب خود تصوری از استر خود دارد که در اصطبل پنهانی دیده میشود و به نوعی به چالشهای زندگی و سؤالاتی درباره آینده و تقدیر خود میپردازد. در نهایت، شاعر ابراز میکند که نمیتواند تعبیر روشنی از خوابش داشته باشد و از مخاطب خود درخواست میکند که او را در فهم آن یاری دهد.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار دادگر و دلیر، تو همچون دریاآورندهی کمالات و هنرهای گوناگون هستی. جلال تو به واقع برتر از هر چیزی است.
هوش مصنوعی: همه جا را فرا گرفت و در همه سویها گشایش پیدا کرد نام نیک مسعود و آوازهٔ پادشاهی او.
هوش مصنوعی: شاید بگوید که حال و روز من را کسی از عالم غیب میداند، چرا که روزهای روشن من به اندازه شبهای تاریکم نبود.
هوش مصنوعی: در سه سال، همه چیزهایی که جمع کردم، از مقام و ثروت، به یک لحظه از من گرفته شد، مثل این که سرنوشت همه را در یک حرکت نابود کرد.
هوش مصنوعی: شب گذشته در خواب دیدم که صبحگاه، به تازگی به اصطبل اسب شجاعی رسیدهام و در اینجا چیزی پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: گوشهای از صبح، اسب من در کنار علف میخورد و به من میگوید که آیا مرا میشناسی؟
هوش مصنوعی: من نمیدانم این خواب چیست و چه معنایی دارد. تو بگو که من در درک این موضوع بیخبرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
صنما! گرد سرم چند همیگردانی
زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی
یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی
یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی
از حد و غایت نافرمانی در مگذر
[...]
هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی
درد او را نکند هیچ خورش درمانی
همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد
نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی
چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد
[...]
رومه سوزک مژه میکنی از نادانی
ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی
جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی
مژه وارونه چه کردند ترا میدانی
مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را
[...]
یافت احوال جهان رونق جاویدانی
چرخ بنهاد ز سر عادت بیفرمانی
در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه
بر رخ روز درآرند شب ظلمانی
باز در معرکه چون صبح سنانشان بدمد
[...]
ای خدا! دار درین ساحت دهر فانی
صدر دین را ببزرگان دگر ارزانی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.