حبیب شاکر در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵:
سلام بر یاران نیک اندیش
بی عشق و امید زندگی زندانست
زندان به ازین دخمه دردستان است
بی عشق عزیزان و امید دیدار
پستوی عدم بهتر از این ویران است
سپاس از همه دوستان
امیر بهرامدوست در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۳ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۵ - تغزل درمنقبت ولی عصر حجة بن الحسن (ع):
وزن این قصیده، برخلاف آنچه که ذکر شده، «فاعلات مفتعلن فعلن» هستش.
دکتر صحافیان در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸:
زیباترینم! اگر از بوستان زیباییات میوهای بچینم، هیچ نخواهد شد(ایهام در همه ابیات جز بیت ۵: استفهام انکاری یا "چه" تعجبی: چه عالی میشود)
۲- ای خدا! اگر لحظهای در پناه سایه شیرین آن دلبر سرو اندام، بیاسایم چه میشود؟
۳- جانم به لب آمد! ای انگشتری فرخنده و همایون اثر جمشید، اگر پرتوی از آن بر نگین من بیفتد چه میشود؟( ایهام: پرتوی از لبت بر لبم بیفتد)
۴- در غوغای ریا و سالوس که واعظ شیفته پادشاه و حاکم است، اگر من عاشق زیبااندامی شدهام چه اشکالی دارد؟
۵- عقلم از خانه جان بیرون رفت. آری اگر شراب این است، از پیش میدانم که در سرای دینم چه خواهد شد.( ... جز بیت ۵ که بیانگر تحقق پیشبینی شاعر- خراب شدن حتمی خانه دین- است و بیت ۶ که استفهام معمولی است.شرح شوق،۲۶۵۰)
۶- سرمایه عمر به معشوقه و شراب گذشت، تا از معشوقه چه دستاوردی برسد و از شراب چه بهرهای؟
۷- خواجه شهر راز عشقم را فهمید و هیچ نشد، حافظ هم اگر بداند هیچ اتفاقی نمیافتد.( خانلری: هیچ نشد)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
ماه تابان در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۴ در پاسخ به بي دين دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:
حافظ یک عالم دینی هست جناب و در اصل، استاد بوده و در کنارش شاعر هم بوده، با گذر زمان اون جنبه اش مورد غفلت واقع شده و بیشتر به شکل یک ادیب دیده شده. آسمون و ریسمون نداره، اولا تخلصش گویای اینه که زمین تا آسمون فرق داره با شما و در ثانی اگر یکم دانش ادبی داشته باشید ادبیات عرفان کاملا قابل تشخیص هست. حالا چرا نمیخواید قبول کنید رو خدا میدونه. چون انگار حب و بغض بیشتر از اینکه در ایشون باشه متل شما است
Mahmood Shams در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴:
تاریخ معاصر ایران و جنگ تحمیلی و عاقبت دیکتاتورهای ظالم و خونخوار مثل صدام اثبات این بیت زیبا از حضرت حافظ است که عاقبت ظالمان چه شد جز ذلت و خواری و آوارگی و هلاکت
و این عاقبت بزودی نصیب نتانیاهو و رژیم جعلی صهیونیستی خواهد شد تا بار دیگر ثابت شود ظلم و ظالم پایدار نخواهد ماند و خون افراد بی گناه و آه و نفرین کودکان شیرخوار و زنان و مردان غیر نظامی دامان ظالمان را خواهد گرفت
jalal bahador در ۱۱ ماه قبل، جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۱ در پاسخ به هیچ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰:
از قضا همین امروز جناب رشید رضایی این اثر رو خوندن
فاطمه زمانی در ۱۱ ماه قبل، جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۷ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
سپاس از رضا
نَهان در ۱۱ ماه قبل، جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۱ در پاسخ به 7 دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۰ - حکایت کرم مردان صاحبدل:
فکر نکنم فروغی اشتباهی کرده باشه، به نظرم احتمالا شما معنی شعر رو درست متوجه نشدید :] منظور سعدی در بیت آخر اینه که : دل یک آدم زنده دل هیچوقت از بین نمیره اما اگر جسمش نابود بشه هیچ باکی نیست، چون دل اون زنده خواهد موند...
امیر س در ۱۱ ماه قبل، جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۰:
مکن بر دل ما چنین روز رخش 👈دخش= تیره و تاریک
مهران بیگی در ۱۱ ماه قبل، جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۲ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴:
جناب ساقی درود بر شما،
تفسیر شما عالی بود. بسیار لذت بردم و آموختم.
عرفان حسینی در ۱۱ ماه قبل، جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۱ در پاسخ به حامد حسن پور دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۵ - زاری کردن مجنون در عشق لیلی:
برادر سال ۹۰ دوست دخترداشته
همیرضا در ۱۱ ماه قبل، جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۶ دربارهٔ هلالی جغتایی » مخمس بر غزل سعدی:
بنابر تحقیق آقایان امین یعقوبی و مهدی دهقان منتتشر شده تحت عنوان «تنازع در انتساب یک غزل به سعدی، مهستی و رفیع مروزی، امین یعقوبی و مهدی دهقان» دردوفصلنامهٔ تاریخ ادبیات، دورهٔ ۱۷، شمارهٔ ۱، بهار و تابستان ۱۴۰۳، صفحهٔ ۱۰۳ تا ۱۱۳، با توجه به ذکر ابیاتی از غزل منتسب شده به سعدی در این مخمس در منابع مقدم بر او شامل جوامعالحکایات، تاریخ جهانگشای جوینی و مکارم اخلاق این غزل نمیتواند از سعدی باشد.
در منابع مقدم این شعر به مهستی و همینطور به رفیع مروزی نسبت داده شده که به نظر نویسندگان این مقاله رفیع مروزی گزینهٔ قابل قبولتری است. اصل مقاله را در این نشانی مطالعه بفرمایید.
کیخسرو در ۱۱ ماه قبل، جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:
الحاقی در بعضی نسخ:
بگرفت همچو لاله دلم در هوای سرو
ای مرغ بخت کی شوی آخر تو رام ما
من آن زمان طمع ببریدم ز عافیت
کاین دل نهاد در کف عشقت زمام ما
مدام: مداوم و نیز خود شراب
بیت مقطع:
دریای اخضر ِفلک (سایه) به معنی دریای سبز سپهر گردون (جلالی)
چندان بود... : ناز و کرشمه دلبران بلند بالا تا زمانی خریدار دارد که محبوب سرو رفتار ما جلوهگری نکرده است (جلالی)
مستی به چشم... (الف) حالت مستی برای چشم یار خوش است و زمام ما را به دست یک مست (همان چشم) دادهاند یا (ب) مستی در چشم یار ما خوش است (از منظر او مست بودن خوب است) و زمام ما را به مستی سپردهاند (جلالی)
شهاب عمرانی در ۱۱ ماه قبل، جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴:
بیت ۴ احتمالا اشاره به آیه ۱۴ سوره آل عمران «بازگشت به سوی خداست»
بیت پایانی آیه ۴ سوره محمد
«گردنش را بزنید»
نفس به کافر تشبیه شده
احمدرضا نظری چروده در ۱۱ ماه قبل، جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۰۶ در پاسخ به سجاد رنجبر دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:
دوست کرد عزیزم.چون درقدیم دردهات یا حتی شهرهای ایران، پدران ازبه زبان آوردن نام دختر و زن واهمه داشتند که فکر می کردند اگر کسی نام ناموس آنها را بشنود، مایه ی ننگ آنها خواهد شد، لذا اسم مردانه بر روی زنان می گذاشتند.مادرحسن، گاهی هم مادر حذف می کردند می گفتند حسن یا علی.
پس برای احترام به زنان ودختران نبوده است. شاید بعد ازگذشت دوران آن اسم حالت احترام به خود گرفته است، اما بن مایه اش، حقارت بوده است.عربها نیز اینگونه اند واحتما بسیار که ازفرهنگ عربی به فرهنگ ایرانی راه یافته است. عربها می گویند ام هانی یا بنت الحسن
رسول خلیفه در ۱۱ ماه قبل، جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۷:
در ادامه و در بیت دوم میگوید من نمیخواهم این ایدئولوژی ها را از تو بگیرم ولی به جان من تو یک لحظه این اندیشه ها را فرو بریز و دست از زیرکی و به کار گرفتن تمام هوش در وام گرفتن و مانند لباس هماهنگ و همرنگ کردن این ایدئولوژی و انتقال مانند طوطی و ارائه آن بدون فهم دست بردار از این تفکرات خوش آب و رنگ را تمام و کمال فراموش کن و بیا یک لحظه بر برگرد به خودت و این قالب های فکری را به الست بسپار و اگر چیزی نیافتی باز برگرد به همان قالبها و ایدئولوژی ها ، مهمترین اصل تویی فقط تویی اول تویی آخر تویی... به خودت و اصل خودت رجوع کن.
رسول خلیفه در ۱۱ ماه قبل، جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۰ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۷:
سلام و عرض ادب ، منظور از عقیله ، با هوشی و زیرکی است که از عقل بر میخیزد
تو در زیرکی و هوش ست کردن و هماهنگ پوشیدن کفش و لباس خودی یعنی تمام هوش و زیرکی را در آراسته کردن ظاهر خود به کار گرفتی .... این نوع مد شناسی امروزه داریم در گذشته نیز بوده ...
درواقع ما به دنبال این هستیم که ببینیم کدام ایدئولوژی از کدام جهان بینی بهتر و کدام عرفان ما را سریعتر وصل میکند و کدام سیستم عرفانی و مذهبی مقام بالاتری دارد . تو در زیرکی پیدا کردی راهی هستی که شیک و مرتب تو را نجات بده و به حقیقت برسبی در مصرع دوم میگوید چگونه می خوایی با این روش آن پیمانه بزرگ ( رطل گران ) را پر از می مست کننده عشق یاد اور الست را بدست بیاوری ... با پیروی کردن و دنباله رو بودن و تمام هوش و زیرکی را در وام گرفتن این ایدئولوژی ها و ست کردن هر قسمی بر اساس خوشایند و فکر خود به جایی نخواهی رسید و به آن حقیقت بزرگ (رطل گران ) ، پیمانه بزرگ حاوی می معرفت دست پیدا نمیکنی...
برگ بی برگی در ۱۱ ماه قبل، جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:
روزگاری ست که ما را نگران می داری
مخلصان را نه به وضعِ دگران می داری؟
این غزل نیز همچون غزلِ پیشین در رابطه با مدعیِ عاشقی ست که گمان می کند در زمرهٔ مخلصان بوده و در طریقتِ عشق به کمال رسیده است، پس در برابرِ معشوقِ ازل زبان به شکوه و شکایت گشوده و رفتارِ وی را با چنین مخلصی به گونه ای نگران کننده میبیند، مدعی که خود را از بندگانِ خاص تصور می کند اکنون از معشوقِ ازل یا خداوند سؤال می کند مگر نه که مخلصان را نیز چون دیگرانی که با عشق و یا خلوص در عشق آشنایی ندارند یکسان می داری و اصطلاحن به یک چشم می نگری و آنان را در خون و درد غوطهور می داری؟ بنظر می رسد عاشقِ مورد نظر این بیتِ حافظ را نشنیده است که؛
"لافِ عشق و گِله از یار؟ بسی لافِ دروغ عشق بازانِ چنین مستحقِ هجرانند"
گوشهٔ چشمِ رضایی به مَنَت باز نشد
اینچنین عزَّتِ صاحبنظران می داری؟
پسشخصِ مدعی ادامه می دهد یک بار نشد که گوشهٔ چشمت به رضایت از من باز شود، یعنی با گوشهٔ چشمی از روی رضا من را ببینی و احتملاََ به لحاظِ اینهمه خلوص موردِ تفقد قرار دهی، در مصراع دوم صاحبنظر در طریقت کسی ست که به مرتبهٔ نظر و دیدنِ جهان از منظرِ چشمِ خداوند رسیده و اصطلاحن دارای چشمِ سِرّ شده است، پس مدعی که خود را علاوه بر خلوص در عاشقی صاحب نظر نیز معرفی می کند با گلایه از معشوق می گوید توقع نداشته است که اینچنین عاشقِ مخلصی را که دارای چشمِ نظر هم می باشد بی عِزّت کرده و با دیگرانی که بویی از عاشقی نبرده اند و یا در عشقِ خود خالص و صادق نیستند برابر بدانی و رفتار کنی. در حقیقت این مدعیِ عاشقی خود را تافته ای جدا بافته می داند، اما پرسش این است که مگر معشوق با تو و دیگران چه کرده است که اینچنین نالان شده و شکایت می کنی؟
ساعد آن بِه که بپوشی تو، چو از بهرِ نگار
دست در خونِ دلِ پُرهنران می داری
منظور از "نگار" که به معنیِ تصویر و نقاشی هم آمده است در اینجا همان معشوقِ ازلی ست و مخاطبِ مدعیِ عاشقی، پس آن لاف زن گستاخانه خطاب به معشوقِ الست ادامه می دهد همان بهتر که تو ساعدِ خود را بپوشانی، چرا که بخاطرِ نگار و تصویری که از خود به عاشقانِ مخلص و صاحب نظرت نشان بدهی چه خون ها که در دلِ پُر هنران کرده ای، پس می بینیم که آن شخصِ مدعی خود را علاوه بر خلوصِ در عاشقی و صاحب نظری از پُرهنران نیز می داند، یعنی هر چه هنر یا مراتبِ عالیِ معرفتی که وجود دارد را به دست آورده است پس او توقعِ دیدارِ رویِ خداوند را دارد چرا که می گوید خداوند بهرِ نگار و تصویرِ خود اینچنین خونها که در دلِ او کرده است، یعنی دیدار و وصالی در کار نیست و با چنین هنرهایی که او دارد همانطور که دلِ دیگرانی که با عشق غریبه هستند را خون می کند دلِ او را نیز خون کرده است. این مدعی از این نکته غافل است که عاشق اگر با چنین گستاخی و ادبیاتِ بی ادبانه ای با معشوق سخن بگوید مستوجبِ خون و درد است و خداوند از این کار اِبا، واهمه یا شرمی نمی کند که بخواهد ساعدِ خود را بپوشاند، بلکه در حقش ارفاق هم کرده که تا آرنجِ خود را در دلِ اینچنین عاشقی به خون آغشته نکرده است.
نه گُل از دستِ غمت رست و نه بلبل در باغ
همه را نعره زنان جامه دران می داری
حال ممکن است حافظ از این مدعی بخواهد تا او که اینچنین پُرهنر و به اسرارِ عشق آگه است شِمه ای از این اسرار را بیان و ما را از افاضاتِ خود بهرمند کند، گُل در اینجا استعاره از انسان است و بلبل استعاره از عاشقان و نغمه سرایان یا عارفان است، پس آن مدعیِ مورد نظر با چنین استعاره هایی شعری میسراید که انسان به عنوان گُل از غم هایی که برای بدست آوردنِ چیزهای این جهانی و یا از دست دادنشان تحمل می کند رهایی نمی یابد و بلبلِ عاشق نیز بگونه ای دیگر (از غمِ عشقت) خلاصی نمی یابد و باید که غمِ هجران را تحمل کند، پس ای معشوق همهٔ انسانها اعم از گُل و بلبل را نعره زنان و جامه دران می داری و می پسندی.
ای که در دلقِ مُلَمَّع طلبی نقدِ حضور
چشمِ سِرّی عجب از بی خبران می داری
مخاطب در اینجا شخصِ خاصی ست که دلق و جامهٔ مُلَمَّع می پوشد، کنایه از کسی که هر روز رنگ عوض می کند و بنظر می رسد شاعری ی باشد که در خدمتِ شاهان و حاکمانِ اعم از شاهِ غالب و یا مغلوب بوده و گاه نیز در کِسوتِ عارفان درآمده و غزل می سراید و روزِ دیگر خود را اهلِ شریعت معرفی می کند، پس حافظ با لحنی طعنه آمیز خطاب به دلقِ ملَمَّع پوشی که هر روز به رنگی در آمده می فرماید؛ ای که در چنین دلقی نقدِ حضور می طلبی، یعنی قصدِ رسیدن به گنجِ حضور و زنده شدن به عشق را داری، سپس با تمسخر در مصراع دوم ادامه می دهد با این بیتی که سرودی معلوم شد که دارای عجب چشمِ سِرّی هستی و از ما بی خبران مخفی می داری! یعنی ای که گمان می کنی به اسرار واقفی؛ ای عزیز و پدرِ من این سخن را که پیش از تو دیگران و بویژه سعدیِ بزرگ به زیبایی سروده است آنجا که می فرماید؛ "غمِ زمانه خورم یا فِراقِ یار کشم / به طاقتی که ندارم کدام بار کشم". درواقع می فرماید عاشقی از چشمِ سِرّ برخوردار است که خلاقانه سخنی تازه و نو بگوید و نه اینکه مقلدانه سخنانِ بزرگان را به نحوی نازلتر بیان کند.
چون تویی نرگسِ باغِ نظر ای چشم و چراغ
سر چرا بر منِ دلخسته گران می داری؟
نرگسِ باغِ نظر همان کنایه از صاحبنظر است که مدعی خود را به این صفت معرفی نموده و توقعِ عِزَّت از خداوند دارد، و حافظ با لحنِ استهزا می فرماید تو که چنین چشمِ نظری داری و به اسرار واقفی، بلکه چشم و چراغِ صاحب نظران هستی!، اما چرا با من(حافظِ) دلخسته سر گران داری و سرسنگین هستی؟ چشم و چراغِ صاحبنظران یعنی کسی که عارفِ کامل باشد و معمولاََ چنین بزرگی با انسانهایی که دلخسته و زخم خوردهٔ روزگارِ هستند بر سر مِهر است و نه اینکه کین ورزیده و با آنان سرسنگین باشد یا از روی غرور بی اعتنایی کند. با توجه به مصراع دومِ این بیت و همچنین توصیفِ گل و بلبل در غزلی از سلمانِ ساوجی بنظر می رسد مدعی و مخاطبِ مورد نظر هم او باشد. (الله اعلم)
گوهرِ جامِ جَم از کانِ جهانی دگر است
تو تمنا ز گِلِ کوزه گران می داری؟
وقتی کسی با کینه توزی نسبت به انسانِ بزرگی بی اعتنایی می کند و یا اصطلاحن با او سر گران است در واقع می خواهد خود را برتر و بالاتر نشان دهد و با برتری طلبی از وی تمنا و طلبِ تایید می کند، صاحبنظران چنین نیستند و به محضِ روبرو شدن با بزرگان نسبت به آنان تواضع دارند، پس حافظ به آن مدعیِ صاحب نظر می فرماید آن گوهر و ذاتِ جام جهان نمایی که صاحبنظران دارند از جنسِ دیگری ست و آن چیزی نیست که تو میپنداری که داری، پسچون تو را به گوهرِ نقدِ حضور دسترسی نیست از گِلِ کوزه گران تمنایِ آن گوهر را می کنی تا با اخذِ تاییدِ دیگران به آن دست یابی، درواقع حافظ میفرماید وقتی کسی تمنایِ تأیید از انسانی دیگر را دارد طلبِ گنج و گوهر از جسم و خاک می کند و البته که انسانها به عنوانِ جسم قادر نیستند گوهرِ جامِ جهان نما را به کسی دهند، چرا که آن گوهر از جنسِ جان است و نه جسم.
پدرِ تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی
طمعِ مِهر و وفا زین پسران می داری؟
اگر مخاطب را سلمانِ ساوجی در نظر بگیریم با توجه به سنِ بالاترِ او نسبت به حافظ حکمِ پدری دارد ، حافظ بدونِ اشاره به نامش وی را دل یا عزیزم خطاب کرده و ادامه می دهد آخر تو که تجربه ای مانندِ یک پدر را داری از چه روی طمع بر مِهر و وفای این پسرانِ بی تجربه داری، یعنی اگر گمان می کنی چون سن و سالی از تو گذشته است و پسران (منتقدینی چون حافظ ) رعایتِ حال کرده و در واکنش سخنی بر زبان نمی آورند اشتباه می کنی.
کیسهٔ سیم و زَرَت پاک بباید پرداخت
این طمع ها که تو از سیمبران می داری
سیم بران در اینجا استعاره از حورهای بهشتی ست که مدعیِ متشرعِ مورد نظرِ حافظ طمع به آنها دارد، و از قضا گفته اند سلمان بدلیلِ اینکه در خدمتِ شاهان از صله و سیم و زرِ بسیاری بهرمند بوده است پس حافظ ضمنِ درنظر داشتنِ چنین مطلبی خطاب به مدعی ادامه می دهد اگر بخواهی طمع هایی که به سیم بران داری به حقیقت پیوندد باید که کیسهٔ سیم زر و دارایی های این جهانی را پاک پرداخته کنی و از تعلقِ خاطر به آنها دست بشویی، کیسهٔ سیم و زر همچنین میتواند کنایه از تعلقاتِ اعتقادی هم باشد که سالکِ شاعر باید از آنها پاک پرداخته شود تا بتواند شعرِ تر و تازه بسراید.
گرچه رندی و خرابی گنهِ ماست ولی
عاشقی گفت که تو بنده بر آن می داری
می تواند تاکیدِ دوباره ای باشد مبنی بر اینکه رندی و مستی از آغاز در سرنوشتِ حافظ بوده است اگرچه گناهِ رندان و حافظ است، اما در معنیِ دیگر اگر چه حافظ این رندی و مستی را گناهِ خود می داند اما عاشقی دیگر با نقلِ قولهایی از تو رندی چون حافظ را بر آن داشت تا گناهِ این انتقاد را بر جان خریده و اینچنین غزلِ بی سابقهٔ انتقادی را بسراید، یعنی حافظ که کاری به کارِ تو نداشت و این تو بودی که بنده ای چون حافظ را بر این کار داشتی.
مگذران روزِ سلامت به ملامت حافظ
چه توقع ز جهانِ گذران می داری
روزِ سلامت در اینجا یعنی روزی که انسان در آرامشِ خیال و امنیتِ فکر است، پس حافظ که ملامتِ دیگران را موجبِ آشفتگیِ خیال می داند و حتیالمقدور از آن اجتناب می کند در اینجا به خود و دیگران توصیه می کند تا با ملامتِ دیگران سلامت و آرامشِ خیالِ خود را بر هم نزنند و تنها به کارِ عاشقی و مستیِ خویش بپردازند، در مصراع دوم همهٔ اینها یعنی ادعاهای مدعی و ملامتِ ملامتگرایان را از کارهایِ این جهانِ گذران و کارِ ذهن می داند .
جانعلی سوادکوهی در ۱۱ ماه قبل، جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱:
در بیت زیر ایهام زیبایی وجود دارد:
هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است
گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است
در چشم دشمنان خار بودن کنایه از این است که هنر سعدی مایه ناراحتی و حسادت دشمنانش است اما بیت با توجه به کلمه گل در ابتدای مصرع دوم معنی دیگری نیز دارد. آثار سعدی به دلیل هنرش مانند گل زیبا و ارزشمند است اما در چشم و نظر دشمنان، سعدی بهعکس مانند خاری پنداشته میشود نه گل
حبیب شاکر در ۱۱ ماه قبل، شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶: