سیدمحمد جهانشاهی در ۲۰ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۰۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹
روی ، در زیرِ زلف پنهان کرد
تا در اسلام ، کافرِستان کردباز چون زلف برگرفت ، از روی
همه کفّار را ، مسلمان کرددوش آمد برم ، سحرگاهی
تا دلِ من ، به زلف پیمان کردچون سحرگاه ، بادِ صبح بخاست
حلقهٔ زلفِ او ، پریشان کردگفتم : آخر چرا چنین کردی
گفت این باد کرد ، چِتوان کردگفتمش : عهد کن به چشم ، این بار
چشم برهم نهاد و فرمان کردچون که پیمانِ ما ، به باد بداد
باز عهدم شکست و تاوان کردچون برفتم ز چشم، او حالی
دلِ من برد و تیرباران کردگفتم آخر : شکست چشمت عهد
گفت : چشمم نکرد ، مژگان کردگفتمش : با لبِ تو عهد کنم
گفت کن ، زانکه بوسه ارزان کردچون ببستیم ، عهدِ لب بر لب
بر لبم ، لعلِ او دُرافشان کردمن چو بیخویشتن شدم ، ز خوشی
پاره از من بکَند و پنهان کردگفتم آخر ، لبِ تو عهد شکست
گفت آن لب نکرد ، دندان کرددردِ عطّار را ، که درمان نیست
میندانم ، که هیچ درمان کرد
محمود حبیبی در ۲۱ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۲ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۱۷ - قرول و مرد عرب شصت ساله:
با درود
دوستان گرامی که آهنگ و خوانش دلنشین دارند، این سفرنامه ارزشمند را خوانش کنند و در اینجا همرسانی کنند
احمد خرمآبادیزاد در ۲۱ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - قصیدهٔ مرآت الصفا، در حکمت و تکمیل نفس:
به استناد زیرنویس دیوان خاقانی، نسخه علی عبدالرسولی، «بید انجیر» در بیت شماره 87 عبارت است از «بوتۀ کرچک».
احمد خرمآبادیزاد در ۲۱ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - قصیدهٔ مرآت الصفا، در حکمت و تکمیل نفس:
خوانش درستِ مصرع نخست بیت شماره 27 به شکل زیر است:
«به اول، نَفْسْ چون زنبورِ کافر داشتم لیکن» (zanbur'e)
1-«زنبورِ کافر» در شعرهای زیر نیز آمده است:
–«خانهٔ زنبورِ شهد آلود رفت از صحنِ خوان/چون ز غمزه، ساقیان زنبورِ کافر ساختند» (خاقانی، قصیده شماره 70، بیت 16)
–«یا در آن خانهٔ مگس گیران/سرخْ زنبورِ کافر اندازند» (خاقانی، ترجیعات، شماره 6، بند دوم، بیت 19)
–«شنیدی که زنبورِ کافر بمیرد/هر آنگه که نیشی به مردم فرو زد» (خاقانی، قطعات، شماره 123، بیت 3)
–زنبورِ کافر ار پی غوغا به کینِ توست /بر عنکبوت یکتنه تهمت چه میبری» (خاقانی، قطعات، شماره 328، بیت 11)
–«در اوهنالبیوت چه ترسی ز عنکبوت/چون بر در مشبک زنبور کافری» (خاقانی، قطعات، شماره 328، بیت 12)
–«گر برآرد عشق دود از عقل، جای رحم نیست/خانه زنبور کافر مستحق آتش است» (صائب تبریزی، غزل شماره 1007)
2-«زنبورِ کافر» در لغتنامه دهخدا (صفحه 12944، ستون اول، زیرِ «زنبورِ سرخ») نیز آمده است.
3-در برخی از گویشهای بومی (دست کم در خرمآباد)، به زنبور درشت و سرخ، «زنبور کافر» میگویند.
*بهرهگیری از نگرش سیستمی، یعنی افزایش دقت و درستی در کار پژوهشی.
*مرگ هر زبان و گویش–در هر گوشه از جهان–رابطۀ فرهنگی ما را با گذشتگان، خواهد گسست.
وحید سبزیانپور wsabzianpoor@yahoo.com در ۲۱ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:
با عرض ادب و احترام
در این شرح تلاش بر ذکر مواردی است که از دید نافذ باریک اندیشان گنجور پنهان مانده است. اگر تکرار سخن دیگران در این بخش دیده میشود بر این بنده نادیده گرفته به عین عنایت و دیدة رضایت بنگرید.
بیت اول
شراب دستفرسودی شاعرانه، نماد شادی و طرب است؛ بر صف رندان زدن کنایه از پیوستن به رندان و پیروی از روش و آیین آنهاست.
چرا حافظ به صف رندان پیوسته است؟ زیرا رندان به عرف و عادت و سنتهای رایج و بیاساس؛ در میان مردم پایبند نیستند. شادی مردم مقید و در گرو اموری است که اساس و بنیان ندارد اما رندان در شادی و شادخواری آزاد و رها از این موانع هستند.
هرچه باداباد: یعنی پیامدها و دردسرهای این بیاعتنایی به عرف و عادت مردم را پذیرا هستم زیرا مهم شادی و شاد زیستن است؛ نه چیزی دیگر.
بیت دوم
دل بر اساس اعتقاد گذشتگان مرکز ادراک و فهم انسان است. گره از دل گشودن کنایه از آزاد کردن فکر و رهایی از تأمل و اندیشه است. سپهر مجازا به معنای هستی، آفرینش، راز خلقت و امور متافیزیکی است.
در بند فهم زوایای پنهان و نامکشوف جهان مباش. همت خود را مصروف این کلاف سردرگم و ناگشودنی مکن که اذهان ورزیده و اربابان بصیرت از این بیابان راه به جایی نبردهاند..
(حدیث مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو / که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را. حافظ)
زیرا انسان با انکه مو شکافی میکند و خورشید را میشناسد اما از اسرار یک مو و یک ذره آگاه نمیشود. (دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت / یک موی ندانست ولی موی شکافت // اندر دل من هزار خورشید بتافت / آخر به کمال ذرهای راه نیافت)
(روزها فکر من این است و همه شب سخنم / که چرا غافل از احوال دل خویشتنم // از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود / به کجا میروم آخر ننمایی وطنم // ماندهام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا / یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم. مولوی)
(در دایرهای که آمد و رفتن ماست / او را نه بدایت نه نهایت پیداست // کس مینزند دمی در این معنی راست / کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟ خیام)
بیت سوم
دنیا هرگز بر یک پاشنه نمیچرخد، عجوزة هزار داماد است، فراز و فرود و جزر و مدش بسیار است، کارخانهای است که تغییر میکند؛ چنان نماند چنین هم نخواهد ماند.
حافظ از میان همة اسمهای دنیا مثل خاکدان؛ خرابآباد؛ دار الغرور؛ دار الفنا؛ رباط دو در، جهان، دنیا، روزگار، و... چرخ را انتخاب کرده تا هم با انقلاب تناسب داشته باشد و هم نشانة چرخش و بیقراری و ناپایداری دنیا باشد
بیت چهارم
حافظ بر این باور است که شادیهای دنیا ناپایدار، زودگذر و توأم با درد و رنج و اندوه است. زیرا همین پیالهای که جلو چشم توست از ذرات استخوان شاهان است. خواجة شیراز با کشیدن نمادها و اسطورههایی شاخص و برجسته، چون قباد و جمشید، به صحنة زندگی، تضادی بوجود آورده است تا بیاصالتی و نااستواری شادی را در جهان فرایادآورد که به مرگ و حسرت ختم میشود.
بیت پنجم
این استفهام انکاری است یعنی هیچ کس از سرنوشت رفتگان از دنیا خبر ندارد. در واقع اطلاعات ما از سرنوشت اموات فقط اخباری است که دیگران نقل کردهاند زیرا مرگ تجربهای فردی است که قابلیت شرح و تکرار ندارد، و هیچ کس از آن خبر نداده است. با عینک بدبینی میتوان گفت که در عمق روح و اندیشة حافظ تردید دربارة سرنوشت مردگان دیده میشود.
بیت ششم
شیرین در این بیت ایهام دارد هم معشوق فرهاد است و هم صفتی برای لب. این بیت اشاره به حسرت آدمی حتی پس از مرگ دارد.
شیرین و فرهاد نماد عشق و دلدادگی هستند لالهای که از چشم فرهاد، پس از هزاران سال از دل خاک میروید نشانة حسرت آدمی و دلبستگی به دنیا حتی در خاک گور است.
بهار آیو به صحرا و در و دشت / جوانی هم بهاری بود و بگذشت // سر قبر جوانان لاله رویه / دمی که گلرخان آیند به گلگشت. خیام
بیت هفتم
لاله که شبیه جام شراب است بدین سبب دائما به دست این گیاه است و بدین سبب دست از بادهخواری و طرب بر نمیدارد که میداند که بنیاد عمر بر باد است و قصر امل سخت سست بنیاد است، دنیا بیوفا و عجوزهای است که هزار داماد است، پس لازم است که در دوروزة عمر به لشکر غم اجازة ورود به ذهن نداد و این دورة کوتاه را به شادی گذراند
بیت هشتم
شراب و شادخواری را گنجی در خرابة دنیا میداند. تناسب بین گنج و خرابه که معمولا گنج را در خرابهها پیدا میکردند برای این است که این نکته باریک را یادآور شود که دنیا با همة اسباب خرابش با همة رنجها و مصائبش، دارو و درمانی به نام شراب دارد. البته تفسیر ماهیت این شراب وابسته به نوع نگاه به هستی است.
بیت نهم
بهاء الدین خرمشاهی در حافظنامه گفته است حافظ دچار نوعی اختلال روحی بوده که از سفر و دوری از شهر و دیار دچار اضطراب و آشفتگی روحی میشده است.
بیت دهم
حافظ این معنی را القا میکند که اسباب شادی در کنار شراب، نوای چنگ و پردههای ساز و موسیقی است. توصیة حافظ گره زدن شراب به نواهای آسمانی موسیقی، برای تکمیل عیش و عشرت و تسلی خاطر دلهای مجروح و زخمی است.
علی میراحمدی در ۲۱ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹:
«دل ضعیفم از آن میکَشَد به طَرْفِ چمن
که جان ز مرگ به بیماریِ صبا ببرد»
بیت بسیار زیبا و هنرمندانه ای است.
باد صبا آرام و آهسته و افتان وخیزان میگذرد بنابراین شاعر آن را بیمار خوانده اما نَفَس همین باد باعث شادی روح و سلامت روان آدمی است .
شاید بسیاری از انسانها در طول زندگانی خود هرگز وزش نسیم بر گونه های خود را احساس هم نکنند چه رسد که بخواهند از آن لذت ببرند و آن را دریابند.
بسیارند کسانی که یک عمر از آنها گذشته و تاکنون نگاهی به یک درخت نینداخته یا گربه ای را ننواخته باشند!
وقتی انسان روحی لطیف و فطرتی بیدار داشته باشد با نسیمی هم به وجد می آید .
کوروش در ۲۱ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۷ - مبالغه کردن موش در لابه و زاری و وصلت جستن از چغز آبی:
ما کییم این را بیا ای یار من
روز من روشن کن از خلق حسن
یعنی چه ؟
کوروش در ۲۱ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۷ - مبالغه کردن موش در لابه و زاری و وصلت جستن از چغز آبی:
من بدین یکبار قانع نیستم
در هوایت طرفه انسانیستم
یعنی چه ؟
کوروش در ۲۱ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۶ - تدبیر کردن موش به چغز کی من نمیتوانم بر تو آمدن به وقت حاجت در آب میان ما وصلتی باید کی چون من بر لب جو آیم ترا توانم خبر کردن و تو چون بر سر سوراخ موشخانه آیی مرا توانی خبر کردن الی آخره:
بر یکی اشتر بود این دو درا
پس چه زر غبا بگنجد این دو را
یعنی چه ؟
کوروش در ۲۱ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۵ - حکایت تعلق موش با چغز و بستن پای هر دو به رشتهای دراز و بر کشیدن زاغ موش را و معلق شدن چغز و نالیدن و پشیمانی او از تعلق با غیر جنس و با جنس خود ناساختن:
باد دم که گفت غایب یافتی
سوی گوش آن ملک بشتافتی
منظور از دم چیست ؟
سیدمحمد جهانشاهی در ۲۱ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸
عزمِ خرابات ، بیفنا نتوان کرد
دست به یک دُرد ، بی صفا نتوان کردچون نه وجود است ، نی عدم ، به خرابات
لاجرم این یک ، از آن جدا نتوان کردشاه مباش و گدا مباش ، که آنجا
هیچ ، نشانِ شه و گدا ، نتوان کردگم شدن و بیخودی است ، راهِ خرابات
توشهٔ این راه ، جز فنا نتوان کردهر که ز خود محو گشت ، در بُنِ این دِیر
وعدهٔ اثباتِ او ، وفا نتوان کردسایه ، که در قرصِ آفتاب فرو شُد
تا به ابد ، چارهٔ بقا نتوان کردلا شُو ، اگر عزم میکنی تو ، به بالا
زانکه چنین عزم ، جز به لا نتوان کردگر قدَری عمر ، بیحضور ، کنی فوت
تا به ابد آن قدَر ، قضا نتوان کردخود قدَری نیست ، این قدَر که جهان است
ترکِ جهانی ، به یک خطا نتوان کردگر ز خرابات ، دُرد قسمِ تو آید
تا ابدالابدَش ■ ، دوا نتوان کردچون به خرابات ، حاجتِ تو ، حضور است
حاجتِ تو ، بی مِیی روا نتوان کردیار عزیز است ، خاصه یارِ خرابات
در حقِ یاری چنین ، ریا نتوان کردهمنفسی دُردکَش ، اگر به کف آری
دامنِ او ، یک نفس رها نتوان کردتا که نگردد فرید ، دُردکَشِ دِیر
قصّه ی دُردی کَشان ، ادا نتوان کرد
علی احمدی در ۲۱ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸:
عمریست مرا تیره و کاریست نه راست
محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
عمرم تیره است و کارهایم دچار کژی است و بیشتر دچار رنج هستم و راحتی ها کمتر است
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست
ما را ز کس دگر نمیباید خواست
باز هم خدا رو شکر که همه این گرفتاری ها از یک جا نشات می گیرد و کس دیگری نیست که گرفتاری جدیدی اضافه کند .
الزام رنج در دنیا را نشان می دهد و به ناچار باید برایش فکری کرد .یک نگاه اگزیستانسیالیستی که وجود خداوند را انکار نمی کند ولی او را دخیل در رفتار انسان نمی داند . بقول ژان پل سارتر خداوند انسان را در این دنیا رها کرده است.
این ابیات را باید در کنار سایر رباعیات خیام تحلیل نمود .او چاره کار را نوشیدن می و درک مستی برای یافتن راهی برای کاهش رنجها می داند نه فقط سرکوب آنها.
احمد خرمآبادیزاد در ۲۱ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴ - مطلع سوم:
در مصرع دوم بیت 76، «ده آیت» همان «سرْ غَشْر» است که به استناد لغتنامه دهخدا (صفحه 13605، ستون دوم، سطر هشتم؛ چاپ دوم، سال 1377) و نسخه خطی مجلس به شماره دفتر 1366 (شرح مشکلات خاقانی، تالیف عبدالوهاب معموری)، عبارت است از:
ده آیه که به عنوان تبرک به نوآموزان درس میدادهاند.
البته در لعتنامه دهخدا (همان صفحه، ستون اول، دو سطر مانده به آخر)، جنبه دیگری از «سر عشر» یا «ده آیت» توضیح داده شده اما، در اینجا و نیز قصیده 126، منظور شاعر دقیقا نخستین درس آموزگار است.
ahmad aramnejad در ۲۱ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸۸:
درود و عرض ادب:
"با توجه به وزن اعلام شده یعنی"مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن"مصراع"چشم به جای دیگر و دل جای دیگر است"منطبق بر وزن فوق نیست واگر بصورت"چشمم به جای دیگر و دل جای دیگر است" نوشته شود منطبق با وزن خواهد بود
.فصیحی در ۲۱ روز قبل، سهشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۹ در پاسخ به فرهود دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱:
مختصر ومفید😁😁😁😁
علی احمدی در ۲۱ روز قبل، سهشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶:
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
بدان که جدای از مسئله روح (که اطلاع دقیقی از آن ندارم) ،بالاخره از این دنیا خواهی رفت .
در پردۀ اسرار فنا خواهی رفت
حداقل چیزی که معلوم است این است که نیست می شوی و این هم جزء اسرار دنیاست و کسی نمی داند .
می نوش ندانی از کجا آمدهای
برای اینکه ندانی از کجا آمده ای و این فکر تو را نیازارد می بنوش تا از این هشیاری خلاص شوی و درک بهتری داشته باشی
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
و برای آنکه به این فکر نکنی که به کجا خواهی رفت هم سعی کن خوش باشی و دنیا را با همان درک جدید ناشی از مستی خوش تر و آباد تر کنی .
خیام موضع ندانم گرایی را به راحتی و زیبایی به نمایش می گذارد و می گوید اگر این سوالها ذهنت را خسته می کند و می خواهی به آنها فکر نکنی که خاصیتی هم ندارد بیا و زندگی ات را با خوبی و خوشی ادامه بده و سعی کن تا همه چیز خوب و خوش بماند..با ندانم گرایی هم می توان زندگی کرد .
ممکن است در میان انسانها برخی از اینکه چرا نمی توانند فلسفی فکر کنند یا مثلا عاشقانه و عارفانه فکر کنند برایشان آزار دهنده باشد .این ابیات کمکی به این افراد است که بدون پاسخ دادن به این سوالات هم میتوان زندگی کرد .میلیونها نفر در دنیا بدون پاسخ به این سوالات زندگی عادی خود را دارند و اتفاقا نمی توان آنها را ابله خواند.
سام در ۲۱ روز قبل، سهشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵:
گر زانک نه در میان مایی
برجسته چراست این میانها برجسته اشتباه است بر بسته صحیح است
علی احمدی در ۲۱ روز قبل، سهشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:
در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
یک ساغر مِی دهد مرا بر لب کشت
اگر در فصل بهار یک زیباروی خواستنی خوشخو در ملاء عام (کنار کشتزار) یک پیاله می به من بدهد و مرا به زندگی امیدوار کند
هر چند به نزد عامه این باشد زشت
سگ به ز من است اگر برم نامِ بهشت
اگرچه در نظر مردم این کار زشت باشد ،ولی اگر بخواهم به زندگی پشت کنم به امید بهشت واقعا از سگ کمترم.
مفهوم واضح است .می گوید حال را بچسب آینده هنوز نیامده است .
علی احمدی در ۲۱ روز قبل، سهشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹:
چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست
از آنجاییکه هر چه که داری در آخر هیچ خواهد بود و همه چیز بر باد است و چیزی جز باد دستت را نمی گیرد
چون هست به هرچه هست نقصان و شکست
و از آنجاییکه هرچه که هست و داری ناقص خواهد شد .و حتی توانایی هایت هم کم خواهد شد
انگار که هرچه هست در عالم نیست
پس بیا فرض کن هرچه داری اصلا مال تو نیست .گویا داشته هایت اصلا در عالم نیست .پس چه کار کنیم ؟
پندار که هرچه نیست در عالم هست
بیا فکر کن آن چیزی که نداری و از آن بی خبری در عالم وجود دارد حتی اگر به نظرت غیرممکن است .خیام معلم امید است امید به غیرممکن ها .در قدیم امید به چیزهایی تعلق می گرفت که احتمال رخ دادن آن زیاد باشد ولی در طول تاریخ فلسفه کم کم دامنه امید به احتمالات بعید هم کشیده شده است .خیام می گوید به غیر ممکن ها امید داشته باش و فکر کن .و این کلید حل معماهای بشر است تا بتواند راههای جدید را بیابد و توسعه یابد.
سعید کالجی در ۲۰ روز قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷: