گنجور

حاشیه‌ها

nabavar در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۰ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۹:

فاطمه بانو،

دژم سازگشتن. [ دُ ژَ / دِ ژَ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) خشمناک و بددل و بداندیش شدن. تیره دل گشتن :
چو بشنید بهرام ازو بازگشت
برآشفت و با او دژم ساز گشت.

فردوس

|| تیرگی گرفتن. تیره شدن ساز کردن :
چو خورشید تابان دژم ساز گشت
ز نخجیرگه تنگدل بازگشت.

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۹:

نکردند  زیشان  کسی  آفرین

تو گفتی ببست آن خران را زمین

 

آن خران را زمین ببست?

به چه معنی است? 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۹:

چو خورشیدِ تابان  درم ساز گشت

زِ  نخچیرگه  تنگدل  بازگشت

 

گنجوریان

در مصرع اول درم ساز گشتن یعنی چه? 

 

یاسان در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۰ در پاسخ به بهروز دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷:

همان برنجد درست است و شما در درک معنی بیت اشتباه ظریفی کرده‌اید. شاعر می‌گوید: دلم نمی‌تواند از تو برنجد چون هرگز برایم قابل تصور نیست که از دهانی بدین شیرینی سخنی تلخ بتواند خارج شود. یعنی دهان تو آنقدر شیرین است که حتی سخنان تلخت را هم هنگام ادا کردن و بیرون شدن شیرین میکند.

به بیان خلاصه‌تر: دلم از تو چگونه برنجد وقتی سخن تلخت هم برایم شیرین است. این معنی موافق آن بیت سعدی است که می‌گوید: «زهر از قبل تو نوشداروست/ فحش از دهن تو طیبات است»

محمد خراسانی در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - وصف شب و ستارگان آسمان و ستایش علی الخاص:

 اشعار این شاعر توانا قلب انسان رو به درد میاره.

ع س در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۶ در پاسخ به کامران ایازی دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۴:

سلام و عرض ادب

جسارتا به نظر می‌رسد فرمایشتون راجع به ایشون، نشان دهنده اینست که حقیقتا فهم درستی از روح حاکم بر آن زمانه و جامعه ندارید...

اصلا ادعای خداناباوری و بروز چنین استکباری از بشر، صرفا از انسان این زمانه ساخته است...!

شایان کریمی در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۸ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۰:

اساتید کسی میتونه زحمت تفسیر و معنی تحت الفظی مصراع اول رو بکشه؟

عباس صادقی زرینی در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۵:

دوبیت عاطفه خالص

اگر شعر میخواست تنها مشغول مدح شاه باشد در دربار می ماند و به قصیده بودن خودش ادامه میداد ، اگر میخواست وصف معشوق باشد در خانه و میخانه می ماند و به غزل بودن خودش ادامه میداد . اما شعر زندگی دیگری هم داشت از جمله بیان عواطف مادرانه ، پندهای پدرانه ، انتقال تجربه های عمومی و حرف عرفاو‌ بزرگان و ... که مجموع اینها را در «حکمت مردمی» خلاصه باید کرد . 
نصحیت ها و حرف هایی که مردمان عادی در صحبت های روزمره باهم دارند . برهان های عقلی مردمی و دلایل ذهنی عمومی ، اعتراض ها و انتقادها ، درد دلها و حرف های سینه به سینه که اینها همه حکمت های کوچه و بازارند .‌
اما این حکمت های مردمی در عین حال باید کوتاه و موجز باشند تا به خاطر سپرده شوند. باید برهان عقلی همین‌ مردم باشند ، یعنی تطباق عینیت و ذهنیت اکثریت مردم !
باید با کمترین استعاره و صنعت باشند 
تا فهمیده شوند . 
و‌صدها باید دیگر‌که دوستان باید بگویند ...
از آنجایی که ذهنیت ایرانی ثنویت گراست، 
تک مصرع ها با ذائقه او جور در نمیاد و آن حرف و‌ نصحیت و حکمت را باید در یک بیت یا حداکثر دوبیت ارئه کرد چرا که ذهن های کوچه و بازار حوصله و‌‌ همچنین زمان قصیده دوصدبیتی و مثنوی هفتاد منی را ندارد .‌
حالا با دوبیت روبرو هستیم که یکی عاطفه خالص است و یکی برهان عقلی مردمی دارد . 
از آنجا که عاطفه احتیاجی به برهان ندارد هر کجا به میدان بیاید ، برهان عقلی و فلسفی ، معرکه را خود به خود خالی می کند چرا که عاطفه خودش یک برهان قوی دارد که هیچ نیازی به دلیل و برهان دیگری هم ندارد : 

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته وینم

ما در این دوبیتی از بابا طاهر دلیل نمی خواهیم اما می‌پذیریم که او در هر چه می نگرد قامت رعنای یار را می بیند .‌
این برهان عاطفی بقدری محکم است که ما را قانع می کند . مثل دوست داشتن مادر است ، آن هنگام که می گوید دوست دارم ، ما از مادر دلیل نمی‌خواهیم چنانچه او بی دلیل و برهان دوست دارد و همین که می گوید آدمی باور می کند !
و اما به مثال زیر دقت کنید ؛

دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش به بادامی بسازد

در این دوبیت دلیل و برهان عقلی اقامه می‌شود و با پیگیری تاریخی این شعر ، به طالب آملی میرسیم یعنی تکه ای از غزلی را کنده اند و از آنجا که هم‌وزن دوبیتی است، در قالب دوبیتی ریخته اند .‌ شاید برای فهم بهتر بتوان گفت که قالب دوبیتی قالب شیشه ایی ظریفی ست که با کمترین فشار برهان عقلی و فلسفی، خرد می شود و می شکند ،  ادامه غزل طالب آمل را با هم بخوانیم ؛ 
ندارم ظرف می دل را بگوئید/ سفالی بشکند جامی بسازد
قناعت بیش ازاین نبود که عمری/ بجامی دردی آشامی بسازد
چو من مرغی نکرده صید ایام/ مگر کز زلف او دامی بسازد
دعا گو قحط شو طالب حریفی است/ که ایامی بدشنامی بسازد

عباس صادقی زرینی 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۵:

یکی  کاروان‌خانه  بود و  سرای

کزان خانه بیرون نبودیش جای

 

درود و آفرین بر گنجوریان

لطفا مصرع دوم را معنی کنید.

سپاسگزارم 

 

مهری رزم‌جو در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:

بیت 10: وفات:وفاداری به تو

مهری رزم‌جو در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:

بیت 9: من اول کار عاشقی چون حیوانی وحشی از کمند عشق و اسارت تو گریزان بودم اما اکنون که با تو خو گرفته‌ام حتی اگر شمشیر به رویم بکشی، از تو برنمی‌گردم. 

مهری رزم‌جو در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:

بیت5: باد هوا بر آهن سرد دمیدنکنایه است از کار بیهوده انجام دادن. آهن داغ را با دمیدن هوا شکل می‌دهند وقتی سرد شود تا اندازه‌ای با باد داغ شکل‌پذیری دارد اما پس از سرد شدن، باد دیگر هیچ اثری بر آهن نخواهد داشت. 

وحید نجف آبادی در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

آن کس که بیند روی تو مجنون ...

سنگ و کلوخی باشد او (سخت و بی جان و سرد) او را چرا طلب کنم و بخواهم(مگر طالب بلا هستم ک او را بخواهم) 

برگ بی برگی در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۱ در پاسخ به . دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰:

. نقطهٔ سرآغازِ هستی یا عشق است که در خط و سپس در کلام تجلی یافت. درود بر شما

برگ بی برگی در ‫۲۴ روز قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱:

ز دلبرم که رساند نوازش قلمی؟

کجاست پیک صبا؟ گر همی‌کند کرمی

"نوازش قلمی" در اینجا یعنی پیغامی که با بنده نوازی و لطف قلمی ( مرقوم) شده و بصورتِ نامه ای از جانبِ دلبر فرستاده می شود، و حافظ پرسشی دارد که اگر دلبر یا معشوقش پیغامی را قلمی و مکتوب کند چه کسی آن را به جانبِ حافظِ عاشق می آورد؟ در مصراع دوم حافظ که این کار را وظیفهٔ پیکِ صبا می بیند با نگرانی سراغی از او گرفته و می‌ فرماید درست وقتی که به او نیاز دارد غایب است، پس‌اگر هم اکنون دلبر همی کَرَم نموده و پیغامِ خود را مرقوم کند پیکِ صبا را نمی بیند تا آن نوازشِ قلمی را بسوی عاشق برساند. می تواند تلمیحی به داستانِ سلیمانِ نبی باشد که بنا بر آیه های ۲۰ الی ۲۵ سورهٔ نمل هُدهُدِ پیغام رسان را از غایبین می بیند و او را تهدید به سر بریدن می کند و البته که هُدهُد در این داستان نمادِ عقلِ انسان است و تنها هم او که پیکِ صباست قادر به راهیابی به محضرِ دلبر یا سلیمان بوده و می تواند نوازش قلمی و پیغامهای آن معشوقِ ازل یا پادشاهِ عالم را بسویِ بلقیس یا ما انسان‌هایی که در بندِ ذهن هستیم بیاورد.

قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق

چو شبنمی است که بر بحر می‌کشد رقمی

حافظ می فرماید که با این تلمیح و تمثیل قصدِ آن داشته است تا قیاس کند و شکی نیست که عقلِ انسان تنها راهِ ارتباطی با دلبر یا خداوند است اما آنجایی که عقل بخواهد از مرتبهٔ پیغام رسانیِ خود پای را فراتر گذاشته و در راهِ عشق تدبیر و قضاوت کند این کارِ او به مانندِ شبنمی ست که بخواهد بر دریا رقم و نقشی بکشد، تردیدی نیست که تأثیرِ تدبیرِ عقل بمانندِ تأثیرِ همان قطرهٔ شبنم بر دریا خواهد بود و آن هم دریایِ عشق که بینهایت است. از دیرباز سر و اکنون هم مغزِ انسان را سرمنشأ عقل می دانند درحالیکه منشأ عشق دل (میان) یا مرکزِ انسان یا همان جانِ خداییِ اوست و به همین دلیل است که عقل راهی به درون و جانِ انسان ندارد.

حریمِ عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

                                             کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

بیا که خرقهٔ من گرچه رهن میکده‌هاست

ز مال وقف نبینی به نام من درمی

"مالِ وقف" یعنی اموالی که شخصی برای منفعت بردنِ عمومِ مردم از آن وقف می کند و "درمی" یعنی یک دِرهم یا پولی ناچیز، پس‌حافظ می فرماید بیا ( آگاه باش ) که اگرچه فقیر است و خرقهٔ خود را در رهنِ میخانه ها گذاشته است تا شرابی بگیرد و نوش کند اما از مالِ وقفی به اندازهٔ درَمی نمی بینی که او به نامِ خودش ثبت کرده باشد و بخواهد از آن سودجویی کند. درواقع حافظ می‌فرماید که او با گرو گذاشتنِ خرقهٔ دلبستگی هایِ دنیوی و ذهنی در میخانهٔ عشق، خویش را از عقلِ جزوی و مصلحت اندیشانه رها کرده است و از این مالِ وقفی یعنی عقل کوچکترین بهره ای در راهِ عاشقی نمی بَرَد به دلیلی که در بیتِ پیشین ذکر کرده است. یعنی عاشق باید عقلِ خود را انحصاراََ وقفِ کارِ پیغام آوری از جانبِ معشوق کند و مانعِ تدبیر و دخالتش در امرِ عاشقی گردد وگرنه در این راه اختلال ایجاد می کند.

حدیثِ چون و چرا دردِ سر دهد ای دل

پیاله گیر و بیاسا ز عُمرِ خویش دمی

استدلالهایِ عقلی همان حدیثِ چون و چراست که آنرا فلسفه نامیده اند، پس حافظ که پیش از این نیز سروده است؛ "حافظ از چون و چرا بگذر و مِی نوش دَمی" در اینجا می فرماید اگر عاشقی بیش از وظیفه ای که بر عهدهٔ پیکِ صباست از او بخواهد و در کارِ عشق دخالتش دهد موجبِ دردِ سر و گرفتاری خواهد شد زیرا که کارِ عقل پرسش‌گری و چون و چرا کردن است در حالیکه عشق چون و چرا نمی شناسد و اگر عاشق کار را به دستِ عقل و استدلالهای عقلانی بسپارد معلوم نیست از کجا سر بر می آورد، پس‌ او باید که پیالهٔ شراب را بگیرد تا مست شود و دمی از عُمر را فارغ از فکرهایِ چون و چرا بیاساید.

طبیبِ راه نشین دردِ عشق نشناسد

برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی

طبیبِ راه نشین آن مدعیِ طبابت است که بر سرِ راهِ عاشقان نشسته و قصدِ آن دارد تا با نسخه هایِ چون و چرا و پرداختن به علت‌های بیرونی به معالجهٔ دردمندانِ عشق بپردازد در حالیکه دردِ عاشقان را نمی شناسند و تشخیص نمی دهد، در مصراع دوم "به دست کن" در اینجا یعنی جستجو کن و به دست بیاور، و مرده دل کسی ست که در دامِ چون و چرا افتاده است، پس حافظ می‌فرماید ای کسی که دلت به عشق زنده نشده است اما دردِ عشق داری،  به جستجوی طبیبِ عشقی همچون حافظ باش که مسیحا دَم است و با سخنان و پیغامهای خویش می تواند دلت را به عشق زنده و جاودانه کند.

دلم گرفت ز سالوس و طبلِ زیرِ گلیم

بِه آن که بر درِ میخانه بر کشم عَلَمی

سالوس یعنی فریبکار که همان مدعی و طبیبِ راه نشین است و طبلی تو خالی را آن هم در زیرِ گلیم می زند، یعنی همان لاف در غریبی و در جایی که او را نشناسند ادعایِ طبابت و داشتنِ نسخه ای برای دردمندانِ عشق دارد، حافظ که از چنین مدعیانی دلش گرفته است آهنگِ درِ میخانهٔ عشق می کند و بهتر آن می داند تا عَلَم و بیرقِ خود را در آنجا کشیده و برپا کند، جایی که در آن از رنگ و ریا و سالوس خبری نیست و هرچه هست سخنِ عشق است.

بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند

به یک پیاله مِیِ صاف و صحبتِ صنمی

"بیا" یعنی آگاه باش، وقت شناسان همان صوفیانِ ابن الوقتِ حقیقی یا انسان‌هایی هستند که فارغ از ماضی و مستقبل بوده و دو جهان یا دنیا و آخرت را به یک پیاله شرابِ صافی و همنشینی با صنمی زیبا روی می فروشند، شرابی ناب که تنها می توان بر درِ میخانهٔ عشق یافت و از دستِ مسیح دَمی چون حافظ گرفت که موجبِ حضورِ صنم یا اصلِ زیبا رویِ انسان می گردد، نه همچون شرابِ پر از ناخالصی که پیشنهادِ طبیبانِ مدعی و راه نشین است و موجبِ دردِ سر .

دوامِ عیش و تنعم نه شیوهٔ عشق است

اگر معاشرِ مایی بنوش نیش غمی

تنعم یعنی بهرمندی از نعمت و حافظ که پیش از این هم سروده است؛ "حافظ مدام عیش میسر نمی شود" در اینجا نیز می فرماید شیوه و اسلوبِ عشق یا خداوند تداومِ عیش و دولتمندی نیست پس اگر معاشر و همنشینِ حافظی یا هم عقیده با ما هستی در جوارِ عیش و سعادتمندیِ ناشی از وصال نیش و گزندگیِ غمِ فِراق را هم بنوش و تجربه کن، چرا که " شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند" وصلِ مُدام یعنی راه یابی به ذاتِ خداوندی که حافظ معتقد است برای هیچ کس امکان پذیر نیست. 

نمی کنم گله ای لیک ابرِ رحمتِ دوست

به کِشته زارِ جگر تشنگان نداد نَمی

پس‌حافظ در ادامه می فرماید " لافِ عشق و گله از یار؟ زهی لافِ دروغ" چرا که ابرِ رحمتِ دوست بینهایت است و پیوسته بر همگان می‌بارد اما چرا به کِشتزارِ جگر تشنه ای چون حافظ حتی نَم و قطره ای هم نمی بارد؟ البته که حافظ شکسته نفسی کرده و خود را مثال می زند تا بگوید علیرغمِ سعی و کوششِ پویندهٔ راهِ عاشقی لازمه‌ی همین وصلِ گذرا و لحظه ای لطف و عنایتِ حضرتِ دوست است و بدونِ آن هر کوششی بی نتیجه است یا بفرمودهٔ مولانا

" بی عنایاتِ حق و خاصانِ حق☆ گر مَلَک باشد سیاهستش  ورق"

چرا به یک نِیِ قندش نمی خرند آن کس

که کرد صد شکر افشانی از نِیِ قلمی

یک نِیِ قند یعنی یک نِیِ نیشکر که از آن مقدارِ ناچیزی شکر بدست می آید، پس‌حافظ در ادامهٔ بیتِ قبل می فرماید حتی حافظی که از یک نِی و کِلکِ قلمش صدها شکر افشانی کرده و با هر بیت از غزلهایش شیرینی و برکت را به جهانیان ارزانی داشته است نیز بدونِ عنایتِ خداوندی راه بجایی نخواهد برد و به وصالش نخواهد رسید. و شگفتا دیگرانی که غم و دردهای گزنده را در جهان می افشانند توقعِ وصل و یا پاداش و جزای نیک و خوری و شراب در سرای دیگر را دارند.

سزایِ قدرِ تو شاها به دستِ حافظ نیست

جز از دعایِ شبی و نیازِ صبحدمی 

"سزایِ قدر" یعنی اندازهٔ پاداش، پس‌حافظ پادشاه یا خداوند را مخاطب قرار داده و ادامه می دهد که آنچه را خداوند مقدر و مقرر می کند به عنوانِ جزا و پاداشِ کارِ معنوی به دستِ حافظ یا سالک نیست، بجز دعایِ شب که همان کوشش در راهِ کسبِ آگاهی در شبِ تاریکِ ذهن است و دریافتنِ احساسِ نیازمندیِ هرچه بیشترِ سالک در صبحدمِ نور و آگاهی، یعنی هرچه آگاه تر می شود خود را نیازمند تر به او ببیند و با امید در انتظارِ بارانِ رحمتش بنشیند تا بر آنچه کاشته است ببارد، پس؛

گرچه وصالش نه به کوشش دهند     هرقَدَر ای دل که توانی بکوش 

جلال ارغوانی در ‫۲۵ روز قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:

شراب از شرنگ خوش آوا تر می باشد.

اما در مورد الا وحتی  باید گفت الا درست تر است .زیرا اگر حتی باشد به این معنی است که انسان مهر بعضی را هرگز فراموش نمی کند .اما با الا به این معنی است که گذشت روزگار باعث فراموشی آن مهر می شود .که در عالم واقع نیز همین طور است دیده اید که کسی عزیزی را از دست می دهد تا چندی آشفته حال وپریشان است اما پس از مدتی آرام  می گیرد .بیهوده نیست که فرزندآدمی را انسان می نامند یعنی کسی که فراموش می کند

ahmad z در ‫۲۵ روز قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶:

خیلی عالی و عمیق و مثبت.🌹🌹🌹

محمد امین جباری در ‫۲۵ روز قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:

هیچ کس نباید انتظار داشته باشه که سعدی لیبرالیست و یا فمینیست باشه ایشان مثل مردم معاصر روزگارش اعتقاد به برتری مرد بر زن دارن. جمله بزرگان  مانند مولانا، فردوسی و.. هم اینگونه هستن و این مسئله ربطی به دین ندارد بلکه این ایده در جامعه های پیشین در اذهان مرد ترسیخ شده ماهم اگر معاصر بودیم مسلما هم عقیده می شدیم. ولی این امور نباید از شان شیخ اجل کم کند به دو دلیل ایشان انسان است و جایز الخطاست دوما نباید از ایشان انتظارات لیبرالیستی داشته باشیم.

جلال ارغوانی در ‫۲۵ روز قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷:

حیف است انسان بمیرد واشعار سعدی را نخوانده باشد    توجه کنید چه میگوید

حیف بودمردن بی عاشقی

یااین پیش بینی که می فرماید

سعدی اگر خاک شود همچنان

ناله زاریدنش آید به گوش

به راستی که راست گفت 

هر مطاعی زمعدنی خیزد

شکر از مصر وسعدی از شیراز 

یوسف شیردلپور در ‫۲۵ روز قبل، چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:

با درود به همه عزیزان گنجوری 

منظور حضرت حافظ از شهریاران فر کامروایان یا همان پادشاه هان است نه شهر دوستان یا رفقا... چه آنکه استاد بلامنازع شعر وغزل وادبیات وموسیقی استاد شجریان خود سرآمد ادبیات بوده و هستند واین برکسی پوشیده نیست کاملاً عیان است... با احترام به نظرات همه عزیزان وسروران اهل دل 💔💞🌹🙏🙏

۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۵۲۶۲